💔سفر به دیار عشق💔 پارت ۱۷۰

دیانا دیانا دیانا · 1400/05/11 06:04 · خواندن 3 دقیقه

💔🖤

طاهر وسط حرف دکتر میپره و میگه: دکتر بیخود خودتون رو اذیت نکنید مقصر اصلی من و خونوادم هستیم که باورش نکردیم و حالا هم داریم تاوانش رو پس بدیم

 

دکتر: من نمیخوام نصیحتتون کنم ولی برادرانه هم به تو هم به سروش میگم سعی کنید جبران کنید

 

-مگه با جبران ما ترنم زنده میشه

 

دکتر: نه… ولی حداقل همه به اون به چشم یه گناهکار نگاه نمیکنند

 

بعد از ده دقیقه حرف زدن همگی از دکتر خداحافظی میکنیم و از مطب خارج میشیم

 

——————-

 

طاهر با لحن غمگینی میگه: باز هم به نتیجه ای نرسیدیم

 

سری به نشونه ی تائید حرفش تکون میدم و باناامیدی به دیوار تکیه میدم

 

اشکان: چرا باز ماتم گرفتین؟… باز یه قدم جلو افتادیم

 

-کدوم یه قدم… باز همه چیز برامون گنگ و پر از ابهامه

 

اشکان: نکنه انتظار داشتین لقمه رو آماده کنند و تو دهنتون بذارن… از اول هم میدونستین که کار سختی رو شروع کردین و ممکنه خیلی طول بکشه تا بتونید بیگناهی ترنم رو ثابت کنید… همین که فهمیدین یکی قبل از مرگ ترانه باهاش حرف زده خودش خیلیه… حداقلش الان همه ی چیزایی که ترنم میدونست رو میدونید حالا باید قدمهای بعدی رو بردارین یعنی چیزایی که ترنم هم نمیدونست مثله پیدا کردن اون دختر

 

-ولی چه جوری؟

 

اشکان: دنبال امیر بگردین

 

پوزخندی رو لبام میشینه

 

-حالت خوبه؟… بعد از این همه سال اون پسربچه رو از کجا پیدا کنیم؟… اصلا فرض میگیریم پیدا کردیم ولی چه جوری ممکنه بعد از چند سال جزئیات یادش بمونه

 

طاهر: بماند که دکتر گفت اون پسر بچه چیزی از ظاهر اون طرف یادش نبود… اون موقع که نزدیک یه سال گذشته بود چیزی به خاطر نمیاورد الان که این همه سال گذشته چه انتظاری میتونیم داشته باشیم

 

اشکان: نکنه میخواین برین تو خونه هاتون بشینید و باز هم ماتم بگیرید

 

جوابی واسه ی حرفش ندارم

 

طاهر بعد از چند لحظه مکث میگه: هر چند امید چندانی ندارم ولی سعی میکنم امیر رو پیدا کنم

 

اشکان: خوبه

 

-بهتر نیست یه فکری هم برای بنفشه کنیم؟

 

طاهر: خیلی وقته ازشون بی خبرم

 

اشکان: مشخصات پدرش رو بدین سه سوته پیداش میکنم

 

طاهر کاغذی از جیبش در میاره و یه چیزایی روش مینویسه… در آخر نگاهی به کاغذ میندازه و اون رو به دست اشکان میده

 

اشکان: پیداش میکنم

 

طاهر سری تکون میده

 

-من که چشمم از بنفشه هم آب نمیخوره

 

اشکان: کمتر آیه ی یاس بخون

 

طاهر: من باید زودتر برم امروز بالاخره پدرم از بیمارستان مرخص میشه

 

-حالش چطوره؟… بهتر شده

 

طاهر: زیاد تعریفی نیست… این روزا همه روزه ی سکوت گرفتن… مادرم که هنوز هیچ حرفی نمیزنه… نمیدونم باید چیکار کنم… حتما تا الان فهمیدی که مادرم مادر واقعی ترنم نبوده

 

هر چند از قبل میدونستم ولی چیزی در مورد گذشته ها بروز نمیدم

 

چشمام رو میبندمو فقط سرم رو تکون میدم

 

از اونجایی که هم دکتر هم ماندانا در مورد مادر ترنم حرف زدن… طاهر فکر میکنه که من تازه همه چیز رو فهمیدم

 

طاهر: حس میکنم مادرم بابت رفتارای اخیرش پشیمونه

 

دلم میگیره… من هم پشیمونم ولی مگه پشیمونی فایده ای داره

 

-چیزی در مورد مادر ترنم میدونی؟