💔سفر به دیار عشق💔 پارت ۱۸۵
💔🖤
نمیدونم چند روز گذشته.. دو روز… سه روز… چهار روز… دیگه روزای هفته رو هم گم کردم… توی این روزا به زنگ های مکرر تلفن جواب ندادم… موبایل رو هم خاموش کردم اصلا حوصله ی هیچکس رو نداشتم… الان هم از هیچکس خبر ندارم دلم هم نمیخواد از کسی چیزی بدونم… با تنها کسی که تمام مدت در تماس بودم محمد بود… از اونجایی که محمد دوست اشکان بود خیلی باهاش راحتم… هر چند توی کار خیلی سخت گیره اما نمیدونم چرا حس میکنم زیادی برای ترنم دل میسوزونه… شاید هم من اشتباه فکر میکنم… عوضیای نکبت بدجور اعصابم رو خورد کردن… مخصوصای اون بنفشه ی بی شعور….انکار تمام حرفاش خیلی برام سخت بود… عوضیا هیچکدومشون چیزی نمیگفتن… محمد گفته بود اگه اعتراف نکنند و مدرکی هم تو دستمون نباشه نمیتونه زیاد اونا رو نگه داره… همه میدونستیم گناهکارن اما کاری نمیتونستیم کنیم… داشتم کم کم ناامید میشدم که بالاخره محمد تونست با توجه به اطلاعاتی که بهش داده بودم مدارکی رو بر علیه بنفشه و آلاگل جمع کنه… مدارکی که نشون میدادن این دو نفر همدیگر رو میشناسن… چون چهار سال پیش تو یه شرکت با هم کار میکردن… با پیدا شدن مدارک و بازجویی های پی در پی بالاخره بنفشه به همه چیز اعتراف کرد… هر چند آلاگل گفت با آدمای زیادی برخورد داشتم دلیل نمیشه که قیافه ی همه یادم بمونه من واقعا بنفشه رو نشناختم اما هم من هم سرگرد میدونیم که به زودی اون هم به همه چیز اعتراف میکنه… همه چیز بر علیه ی آلاگله… اعتراف بنفشه، دعوت کردن بنفشه به تولدش، کار کردن بنفشه تو شرکتی که آلاگل اونجا کار میکرد و همینطور با تحقیقایی که سرگرد و همکاراش انجام دادن به این نتیجه رسیدن که چهار سال پیش آلاگل و بنفشه توی شرکت زیاد با هم صمیمی به نظر میرسیدن… همه چیز بر علیه ی آلاگله.. محمد چیز زیادی بهم نگفته…. امروز صبح که طبق معمول براش زنگ زدم فهمیدم که بنفشه به همه چیز اعتراف کرده… از بس ناامید شده بودم وقتی گفت بنفشه اعتراف کرده باور نمیکردم… با شنیدن خبر نمیدونم چه جوری آماده شدم و به سمت آگاهی حرکت کردم…بنفشه با انکار حرفایی که به من زده بود فقط وضع خودش رو خراب تر کرد… حالا میگیم آلاگل نمیدونست بنفشه اعتراف کرده ولی بنفشه با اون حرفا و اعترافا نباید بیگدار به آب میزد… یکی از بزرگترین حماقتهای زندگیش این بود که زیر حرفش زد… اصلا برام مهم نیست آخر و عاقبتش چی میشه تنها چیزی که الان برام مهمه اثبات بیگناهیه ترنمه… هر چند الان همه باید فهمیده باشن ترنم بیگناه بوده ولی من به این سادگیها رضایت نمیدم تمام کسایی که باعث و بانیه اون آبروریزی بودن باید تاوان کاراشون رو پس بدن… همه شون رو به دادگاه میکشونمو آبروی از دست رفته ی ترنم رو بهش برمیگردونم… کاری رو که باید چهار سال پیش میکردم…
سرمو با تاسف تکون میدم… بعد از این همه مدت چرا اینقدر دیر باید همه چیز رو بفهمم؟… چرا؟
با رسیدن به آگاهی سریع ماشین رو گوشه ای پارک میکنم و به داخل میرم… مستقیما به سمت اتاق محمد میرم و چند ضربه به در میزنم… وقتی اجازه ورود میده وارد میشم
با دیدن من از جاش بلند میشه و میگه: چه جوری خودت رو اینجا رسوندی.. به نیم ساعت هم نرسید
با لبخند میگم: خودم هم نمیدونم…. باورم نمیشه بنفشه به همه چیز اعتراف کرد
به زحمت لبخندی میزنه و میگه: سروش بشین کارت دارم
لبخند رو لبام خشک میشه با نگرانی میپرسم: اتفاقی افتاده؟
محمد: نه… فقط چند تا سوال در مورد گذشته برام پیش اومد… بنفشه یه حرفایی میزنه که با حرفای شماها جور در نمیاد
دستامو مشت میکنم و با حرص میگم: لعنتی پس باز هم داره کتمان میکنه؟
محمد: نه… در مورد همکاریش با آلاگل نمیگم
میشینم و با تعجب میگم: پس چی؟
محمد: موضوع در مورد قضیه ی اون فیلمیه که تو و آقای مهرپرور در موردش برام گفتیناخمام تو هم میره… هنوز هم یادآوری اون فیلم برام عذاب آوره
به سختی میگم: منظورت رو نمیفهمم
محمد: این دختر میگه چنین فیلمی اصلا وجود نداشت که اون بخواد به کسی بده یا تو اتاق ترانه جاسازی کنه
————-
با چشمای از حلقه در اومده نگاش میکنم….
قلبم داره از دهنم بیرون میزنه… نوک انگشتام مثله یه تیکه یخ شده
-چـ ـی؟
محمد: سروش حالت خوبه؟
… چنین فیلمی اصلا وجود نداشت… چنین فیلمی اصلا وجود نداشت.. چنین فیلمی اصلا وجود نداشت..
محمد: سروش
-هان؟
محمد: خوبی؟
-محمد چی داری میگی؟… یعنی چی وجود نداشت؟
محمد: سروش میخوای بذاریم واسه یه روز………
با عصبانیت از جام بلند میشم و با داد میگم: جوابمو بده… مگه میشه؟
محمد اخمی میکنه و میگه: سروش آروم باش… یادت باشه کجا هستی
با عصبانیت به موهام چنگ میزنم
با تحکم میگه: سروش با توام
چند بار نفس عمیق میکشمو سعی میکنم آروم باشم… میدونم فقط و فقط به خاطر اشکان این همه هوامو داره هرکس دیگه جای من بود تا حالا صد بار باهاش برخورد کرده بود
-معذرت میخوام… دست خودم نیست
سری تکون میده و با ناراحتی میگه: با حرفایی که از بنفشه شنیدم فقط میتونم بگم که اون فیلم هم میتونه یه بازی از طرف دار و دسته ی منصور باشه
حس میکنم نمیتونم روی پاهام واستم…
-اون ترنم بود.. اون بازی نبود…
با صدای بلند تر میگم: من مطمئنم اون ترنم بود
محمد: هیس… آروم… واسه همین ازت خواستم بیای اینجا
بنفشه داره دروغ میگه… اون میخواد گناهش رو کمتر کنه واسه همینه میگه فیلمی وجود نداشت… آره.. آره… مطمئنم… مطمئنم داره دروغ میگه
یه چیزی ته دلم میگه: اگه دروغ نباشه
دستی به صورتم میکشم و میگم: محاله… حرفاش دروغه
ولی نمیدونم چرا دلم یه جوریه؟…
« اگه امروز من این همه سختی میکشم حداقل وجدانم راحته… میدونم گناهی نکردم در نتیجه عذاب وجدانی هم ندارم اما اون روز که تو از حقایق باخبر بشی روزی هزار بار آرزوی مرگ میکنی… امیدوارم اون روز این زور و بازوی مردونت بتونه کمکت کنه که با اون عذاب وجدان دست و پنجه نرم کنی… من که حتی دلم نمیخواد یه لحظه هم جای تو باشم»محمد: برای اطمینان میخوام اون فیلم رو به بنفشه نشون بدم ببینم چنین فیلمی رو تا حالا دیده یا نه… یا محیط و اطراف محل فیلم برداری براش آشنا هست یا نه… واسه برادر ترنم هم زنگ زدم قرار شده اون فیلم رو بیار……
هیچی از بقیه حرفاش نمیفهمم… فقط وقتی به خودم میام که یه خانم بنفشه رو به اتاق محمد میاره
بنفشه با دیدن من از ترس یه قدم عقب میره
هنوز خبری از طاهر نیست
بدون توجه به محمد به سمت بنفشه میرم
-این دروغا چیه داری سرهم میکنی؟
محمد با جدیت نگام میکنه
بی توجه به محمد با داد خطاب به بنفشه میگم: هان؟؟… بازیه جدیدته؟
محمد: سروش اگه بخوای همینجور به رفتارت ادامه بدی مجبور میشم یه جور دیگه باهات رفتار کنم
اشک تو چشمای بنفشه جمع میشه
آهی میکشم و چنگب به موهام میزنم… صدامو پایین میارم و با ناراحتی میگم: میخوای خودت رو تبرئه کنی کلا قضیه فیلم رو از داستان حذف کردی که گناهت رو کمتر کنی… فکر کردی حرفات رو باور میکنم تا دیروز میگفتی ترنم گناهکاره بعد امروز ازش یه قدیسه میسازی
بنفشه با هق هق میگه: من حقیقت رو گفتم
————–
ته دلم خالی میشه… نه… محاله… اون دختر ترنم بود… مطمئنم دختر توی فیلم ترنم بود
با گریه ادامه میده: من نمیدونم اون فیلم چی بود اما مطمئنم ترنم فقط یه بار عاشق شد
دستام رو مشت میکنم…
لبخند تلخی میزنه
بنفشه: اون هم عاشق تو… مرد دیگه ای تو زندگیش نبود
نفسم تو سینه حبس میشه…
« سروشم… سروشم… به خدا همش دروغه…. به خدا تو همه ی وجودمی.. تو تنها مرد زندگیم بودی و هستی…. سروش باورم کن…. همین یه بار… همین یه دفعه… تو رو خدا باورم کن»
بنفشه: هر بار که حرف از عشق و دوست داشتن میشد اسم تو رو میاورد
«-ثابت کن بیگناهی»
ترنم: آخه چه جوری؟… من که همه سعیم رو دارم میکنم
-اونش به من ربطی نداره… هر وقت با دلیل و مدرک برگشتی تازه میتونم یه فکری برات کنم
ترنم: سروش
-اسم من رو به زبون نیار هرزه
ترنم:من هرزه نیستم سروش… به خدا من هرزه نیستم… باورم کن… همین یه بار
-از این خریتا زیاد کردم
ترنم: داری اشتباه میکنی
-یه بار دیگه بیای جلوی شرکت به جرم مزاحمت تحویل پلیست میدم
ترنم:سـ ـ ـروش»
بنفشه: از همون اول که تو رو دید جذبت شد…من متوجه شدم ولی ترنم میگفت نه من و عاشقی؟… محاله… ولی عاشق بود… روز به روز عاشقتر میشد
دهنمو باز میکنم تا چیزی بگم اما هیچ صدایی ازم بلند نمیشه