بعد از ساعتی

«پارت57» کجابرم من که جاییوندارم ... بروقبرستون پیش مامانت ... وای قلب شکستم کی می خوادپیوندبده ...اشکام بودن که بی تردیدپایین می آمدن . توروخداحالاشبه بزارفردامی رم ... زانوهام توان نداشت روی زمین افتادم پاهاشوگرفتم . ادرین من می ترسم توروخدابزاربیام تو...توروخداااا...ای دلم ...هق هق می کردم ولی ادرین صدامونمی شنیدرفت تودربست ....دلم چنگ زدم درعجیبی داشت بی تابم کرده بود.خودموروی زمین جمع کردم به حیاط دراندشت پرازدرخت نگاه کردم دوباره ترس برم داشت .محکم به درکوبیدم ادرین توروخدامی ترسم غلط کردم بزاربیام تو...ادرین ....ادرین ...اینجاتاریکه ادرین زارزدم وگریه کردم ولی ادرین دروبازنکردسرمای زمستا توتن رنجورم رخنهد کردبرف آروم آروم زمینوسفیدپوش می کرد...دل دردشدیدی داشتم .ترس ب رمن غلبه کرداحساس می کردم ازلای درختها اشباه دارن به سراغم می آمدن ...وای دلم ...خدا ...کمکم کن ازدردبه خودم می پیچیدم .تاخونه ی جسی خانوم خیلی راه بود.توان حرکت نداشتم .باحال زارم شروع به خواندن آیت الکرسی کردم .دل درم هرلحظه شدیدترشدبدنم یخ کرده بودچندباربالا آوردم ...ودیگه چیزی نفهمیدم ...باضربه هایی که به صورتم می خوردچشماموبازکردم ...توبغل ادرین بودم که نگران صدام می کرد.قادر به جواب دادن نبودم باصدای ضعیفی ناله کردم د..دل..دلم ... مرینت...مرینت چشاتوبازکن ... ]]ادرین [[ امروز کارم تاشب طول کشیدبه ساعت روی دستم نگاه کردم ساعت هفته ...گوشیم زن خورد. الوبله داداش سلام ادرین خوبی خوبم داداش چه خبرایاسی چطوره ؟ ممنون داداش پایی امشب دورهمی داریم نه نینو مرینت خونه تنهاست ... خوب اونم بیار تن صدام بالا رفت . نینو توکه می دونی مرینت رواینجور جاها نمی برم ... باشه ببخش ولی خودت بیا ... باشه ولی خیلی زودبرمی گردم . همراه نینو الی به مهمونی رفتیم ...سرم خیلی شلوغ بودیادم رفت به مرینت خبر بدم دیربرمی گردم .جمع دوستانم که کلا ازیادم بردخبرش کنم .همه باهم می رقصیدن .الی که ازرقصیدن خسته شده بود.کنارم نشست پاشوروپاگذاشت کاش مرینت رو می اوردی ...بی چاره همیشه توخونست. مرینت زیاد از این دوررهمیاخوشش نمیاد. هه مگه می شه آدم ازجشن وشادی خوشش نیاد.به نظرمن توبهش توجه نداری . اخمی کردم . کی گفته بهش توجه ندارم ؟ ولی امروز خیلی ناراحت بود...بهم گفت تودوسش نداری ورابطه ای باهم ندارید . مغزم سوت کشد.سرمو به شدت به طرفش چرخوندم .ابروهام به هم گره خود. منظورت چیه الی ؟ همچی بابا منظوری نداشتم ...بی خیال بابا چراازاین حرفت منظوری داشتی . نینو میانجی کرد. چتونه بچه هازشته الی تممومش کن ... دوباره بااصراربیشترپرسیدم نه یه چیزی هست که الی پنهونش می کنه . الیا نگاهی به نینو کرد. ای بابا ...ول کن نیست ...مرینت گفت که توبهش نزدیک نمشی ورابطه ای باهم ندارید. وای سرم ابروم پریدبالا چطور ممکنه مرینت حرفی زده باشه باصدای الی به خودم آمدم ببین ادرین علم پیشرفت کرده اگه ناتوانی داری میشه بادارورفعش کرد. نینو ازکنارم بلندشدوبااخموصدای محکم به یاسی گفت نمیشه جلوی دهنتوبگیری ؟؟ ازشوک بیرون آمدم الی چی میگه ؟به من میگه مشکل دارم ...عصبی شدمو ازجام بلندشدم یاسی واقعا مرینت این حرف وزده ببین ادرین مادوست توهستیم اگه مشکلی داری به مابگو... عصبانی شدم .گرگرفتم مردانگیم رفته زیرسوال نینو زنتوجمع کن که بدجورومخمه ... نینو جلوی الی ایستاد الیا خفه شودیگه ادرین مشکلی که توفکرمی کنی نداره .. الیا رخ به رخ نینو ایستاد. اگه مشکل نداره چرایک ساله بازنش رابطه نداره ؟ داشتم دیوانه می شدم من برای اینکه مرینت همیشه پاک باشه بهش نزدیک نشدم حالا دارن انگ ناتوانی جنسی بهم می چسبونن ...بی اختیارفتم سراغ مشروبهایی که توسینی چیده شده بودبه انی نکشید که چند پیک وسرکشیدم نینو دستمو گرفت . نکن داداش توعادت نداری زیادبخوری ولم کن نینو دارم دیونه میشم ...توکه می دونی من چرابه مرینت دست نمی زنم پس جلوی زنتوبگیر.می دونی اگه بین بچه هاپخش بشه چه به روزم میاد. باشه خودم ساکتش می کنم حالاتوآروم باش . بایدآروم می شدم چندپیک دیگم بالا کشیدم نزدیکای صبح به خونه رسیدم بادیدن مرینت گرخیدم .مست وپاتیل بودم صدای گریه هاش والتماسشومی شنیدم ولی برام مهم نبود بایدادبش می کردم ...ازخونه پرتش کردم بیرون بی توجه به اینکه ازتاریکی می ترسه ...خودموروکاناپه انداختم ...نمی دونم چقدرگذشت که باصدای برفین چشماموبازکردم پاچیه شلوارمومی کشید.برای چی این کارومی کنه به ساعت رودیوارنگاه کردم سرم دردمی کرد.ساعت 1صبح ...ولم کن برفین حالاوقت بازی نیست . ولی برفین دست بردارنبودکلافه ازروی کاناپه بلندشدم .به اطراف نگاه ک ردم چرااینجاخوابیدم ؟برفین مدام دورم می چرخیدوپاس می کرد.روبه درمی رفت وبرمی گشت ....چته برفین ...باکارای برفین تازه متوجه کارم شدم ...محکم زدم توسرم ...وای مرینت...به طرف دردویدم .بابازشدن در مرینته چسبیده به درافتادتوخونه دست پاچه شدم وبغلش کردم .آوردمش توبدنش یخ کرده بود.رنگش سفیدشده بود.لبش ازسرماترک خورده بود.آروم چندبارزدم صورتش مرینت...مرینت جان ...مرینت چشماتو باز کن ... به سختی چشماشوبازکردوباصدای خیلی ضعیف ناله کرد.280 دلم..دلم... هرچقدفریادزدم وتکونش دادم فایده نداشت ...مرینت...مرینت غلط کردم توروخداچشمت وبازکن خدالعنتم کنه چرااین کاروکردم ؟چراعقلم ضایع شده بود.بغلش کردم بالباس بردم ش زیرآب گرم .بایدسرماروازتنش می گرفتم سریع لباساشوعوض کردم پتوی دورشونه هاش انداختم بدون توجه به لباسهای خیس خودم .بغلش کردموبه طرف ماشین دویدم راهی بیمارستان شدم بین راه ب نینو زنگ زدم .صدای خواب آلوش توگوشی پیچید. الو... باصدای گرفته بدون سلام گفتم الو نینو مرینت حالش خوب نیست خودتوبرسون بیمارستان . منتظرحرف نینو نشدم گوشی قطع کردم .پاموروپدال فشاردادم ...نمی دونم چطوربه بیمارستان رسیدم نینو بادیدن جسم بی جان وسرد مرینت رو ازم گرفت روتخت گذاشت ادرین چی شده؟؟/ باگریه گفتم : مرینت...مرینت یخ کرده .. بااخم شروع به معاینه کرد.تندی گفتم قبل ازاینکه ازحال بره گفت دلم درمی کنه همینطورکه معاینه می کردبااخم به من نگاه کرد. تاکی می خوای به این کارات ادامه بدی ادرین ؟ جوابی برای این کارم نداشتم پرستاروصداکرد خیلی سریع آزمایش وعکس رنگی وسونو...فقط سریع چشم دکتر پرستار مرینت و برای انجام آزمایش بردن نینو به من نگاهی انداخت لباسات خیسه بیاتاجواب آزمایش میادلباس بدم بپوشی خیلی زودلباس نینو وپوشیدم وازاتاقش زدم بیرون نینو بااخم عکسها وآزمایشاتو نگاه کرد... سریع اتاق عمل وآماده کنید. هول شدم چی شده نینو عمل چرا؟ محسن باخشم یقموگرفت وکوبیدم تودیوار خفتم کرده بود. چکارش کردی لعنتی طحالش خون ریزی داره ؟. هنوزدستش به یقه قفل بود.باصدای تحلیل رفته گفتم توروخدایه کاری بکن ...مرینت مو برگردون ... ادرین برودعاکن که چون غیدبرادری ومی زنم ومی کشمت . رفتن نینو ونگاه کردم سرخوردم روی زمین دستمو توی صورتم کشیدم .خدایا غلط کردم ازم نگیرش ...بادست خودم گل زندگیمو پرپر کردم به خاطرغرورم اون بچه رونابودکردم گریه کردم به صورتم کوبیدم باپاهای سست به طرف اتاق عمل رفتم .لحظات به سختی می گذشت دل تودلم نبودبرای مرینته مظلومم که بابی رحمی زدمش صدای جیغ و گریشونشنیده گرفتم .این ی سالی که پاشوتوزندگیم گذاشته برکت به زندگیم ریخته همیشه آرومو مظلوم توخونه مثل ی فرشته می چرخید.هیچ وقت روحرفم حرف نزدروزی که آمدخونم هیچ حسی بهش نداشتم .ولی وقتی بعدازیک ماه پای سجاده ی سفیدوچادرگلی دیدمش دلم برای پاکیش پرکشیدولرزید خیلی وقته عاشقش شدم ...خیالی وقته ...یادم نمیره شب جشن عروسی به سختی خودموکنترل کردم .متوجه بودم که میل داره شبوبامن باشوهرش باشه ...بابی رحمی تمام همینطورکه حس خودموکشتم حس اونم کشتم ...همیشه ازخشمواخمم می ترسیدولی من واقعادوستش دارم خوب فهمیدم بعداز جشن گوشه گیرشده ...حتی مدیرمدرسش بهم گفته بودخیلی آروم وبی صداشده ولی من فقط می خواستم مرینت پاک باشه ...هنوزم می خوام ...به خودم که آمدم داشتم برای الیا باچشمای گریان درددل می کردم.نینو ازگذشته ی من خبرداره می دونه نمی خوام به خاطرمیل جنسی مرینته عزیزموازپاک بودن دورکنم .اون بر ای من خیلی مقدسه خیلی... اولین بارم بودجلوی ی دخترگریه می کردم ...برام مهم نبودمهم مرینته برگ گلم بودکه داشت بامرگ دست وپنجه نرم می کرد...من بی رحمی کرد...نامردی کردم...اشکاموپاک کردم .بابی تابی از زمین سردبیمارستان جداشدم الی ؟پس کی عمل تموم میشه دلم داره آتیش میگیره ...توروخدابرویه خبربگیر... نگران نباش نینو کارشوخوب بلده ...منم مقصرم اون دخترازدهنش دررفت .من خنگم فکرکردم اینجوری کمکتون می کنم . دراتاق عمل باز شد و نینو بیرون آمد.دویدم طرفش داداش چی شد؟حالش خوبه محکم زدتوسینم آره خوب میشه روانی وقتی مرخص بشه نمی زارم بیادخونت میبرمش پیش خودم .توام جرات داری حرفی بزن ... به خاطرگندی که زده بودم زبونم کوتاه بود.درحال حاضرخوب شدن مرینت مهم تربود. بی تاب به اتاق عمل خیره شدم پس چرانمیارنش ؟ صدای نینو کمی آرام ترشددستی روی شونم زد. میارنش نگران نباش برای این سن عمل سختی بودشانس آوردیم مجبورنشدیم3 طحالشو دربیاریم ...باچی زدیش روانی سرموبه زیرانداختم باپا...توحال خودم نبودم ... کمی بعد مرینت و بیرون آوردن رنگ به رونداشت .همونجا خیمه زدم روسرش پیشونیشوب*وسیدم ...به اتاقش منتقل شد .منم بانگرانی دنبالش می رفتم ..چشمای معصومشوبسته بود.مژهای بلندش روی گونه های برجستش جاخوش کرده بود.لبش ازسرماترک خورده بود.چطوراین کاروباهاش کردم ..؟چراصدای گریه والتماسشونشنیدم ؟لعنت به منو من ...بادست خودم همه ی آرامشمو انداختم روتخت بیمارستان ...بی توجه به نینو و الیا اشک ریختم ... هردوشون درسکوت منو عشقمومی دیدن ....دستشوتودستم گرفتموب*وسیدم .بایداین غرورلعنتی بشکنه ...دستاش تودستم تکان خورد. نینو دستاش تکان خورد. نینو کنارتختش روبرویمن ایستاد. داره به هوش میاد.مواظب باش زیادتکان نخوره برای بخیه هاش خوب نیست . مرینت کمی سرشوحرکت داد.چشمای خوش رنگشو کمی بازکردوبست باناله گفت: ادرین می ترسم ... دست آزادشوب طرف سقف درازکرد. می ترسم ببین دارن ازپشت درختامیان بیرون ادرین می ترسم کمکم کن ...توروخدا... حرکاتش شدیدترشدانگارمی خواست فرارکنه ...بادستاش لباسشو بالا کشید. ای دلم ...نزن توروخدانزن ...مامان ...بابا.... اشک ازگوشه ی چشمش ریخت ...هول ونگران دستاشم گرفتم نینو شونه هاشوگرفته بود.که به بخیه هاش آسیب نرسونه ...ازاینکه باعث این همه دردبودم.

**********

پایان

یعنی حتی اگه بگید داستانمو دیگه دنبال نمیکنید تا چهارشنبه نمیدم مگه سرم خلوت باشه

بای