💔سفر به دیار عشق💔 پارت ۲۰۶
غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق
یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق
بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـر دلدار
اشک میریزه از دوچـشـمش مثل بارون وقت دیدار
زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی
رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی
آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک
اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک
تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود
دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود
تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری
تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری
پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی
تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی
داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن
رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون
تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق
منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق
نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه
تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه
عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک
گفت جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک
نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش
شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش
و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره
پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره
اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم
بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم
ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد
روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد
به خدا نمیری از یاد
نریمان: من موندم خواهر ترنم چی داشت که مسعود حتی با وجود نامزدش حاضر بود از همه چیز و همه کس بگذره تا بهش برسه
پیمان: اگه خواهرش هم مثله خودش بود جوابت روشنه
نریمان: منظورت چیه؟
پیمان:ببین نریمان یه دخترایی توی دنیا پیدا میشن که ناز و عشوه بلد نیستن… موقع حرف زدن به این فکر نمیکنند که کسی رو جذب کنند… قصدشون تظاهر نیست… همونی هستن که نشون میدن اما به دست آوردنشون به سختیه جا به جا کردن کوهه… همین هم پسرا رو جذب میکنه… تو خودت یه پسری و این رو خوب میدونی که پسرا دنبال دست نیافتنی ها هستن… مسعود توی محیطی بزرگ شده بود که پر از دخترای خوش اندام و خوش هیکل بود… همه شون با یه اشاره ی مسعود تو بغلش جون میدادن اما هیچکدومشون سادگی یا معصومیت دخترای امثال ترنم رو نداشتن همین هم باعث شد مسعود داغون بشه… چون جذب چیزی شده بود که دست نیافتنی بود
نریمان: اوه… اوه… حرفای بودار میزنی
پیمان با خشم میگه: منظورت چیه؟
نریمان با شیطنت زمزمه میکنه: یعنی بادا بادا مبارک با……….
پیمان: ببند دهنت رو تا خودم نبستم… ترنم واسه ی من حکم یه خواهر رو داره
نریمان: باشه بابا.. حالا چرا میزنی؟… یه جور گفتی گفتم شاید خبرایی باشه… کم پیش میاد از دختری طرفداری کنی
پیمان: جنابعالی خیلی بیجا کردی که چنین فکرای بی موردی رو در مورد من تو ذهنت جا دادی
نریمان: حالا ببین چه جور هم برای من ناز میکنه باید از خدات هم باشه عاشق ترنم بشی
پیمان: خفه میشی یا خفت کنم
نریمان: جنابعالی زحمت نکش… خودم قبول زحمت میکنم و خفه خون میگیرم
پیمان: باید زودتر از اینا این کار رو میکردی
نریمان: بچه پررو
پیمان: جلوی ترنم از این شوخیهای بی مزه کنی کشتمت… یه کاری نکن باهامون معذب بشه
نریمان: مگه دیوونه ام؟!
پیمان: کم نه
نریمان: ایش… بی لیاقت
پیمان: این حرکات چیه از خودت در میاری تو خجالت نمیکشی
نریمان:به این حرکات میگن ناز دخترونه… از این کارا میکنم که یه خورده نازم رو بکشی ولی چیکار کنم که تو از این چیزا سر در نمیاری
پیمان: برو بابا
نریمان: پیمان
پیمان: دیگه چه مرگته؟
نریمان: چرا ترنم بیدار نمیشه؟… مطمئنی حالش خوبه؟
پیمان: نگران نباش… داروهاش خواب آور هستن
نریمان آهی میکشه و میگه: حس میکنم بدجور افسرده شده
پیمان: از وقتی بهوش اومده خیلی عوض شده
نریمان: نمیدونم توجه کردی یا نه…. شده مثله همون روزایی که به هوش اومده بود و سروش رو بالای سرش ندیده بود
پیمان: اره اما اون روزا با دلقک بازیهای تو میخندید اما الان یه لبخند هم به زور میزنه
نریمان:یه چیزی بدجور ذهنم رو مشغول کرده
پیمان: چی؟!
نریمان: نکنه…..
….
پیمان: چرا لالمونی گرفتی؟
…
پیمان: نریمان
نریمان نفسش رو با حرص بیرون میده و میگه: نکنه منصور………
پیمان: نریمان بنال ببینم چی میخوای بگی… حوصلمو سر بردی
نریمان: اه… لعنتی… میگم نکنه منصور بهش دست درازی کرده
پیمان سریع میزنه رو ترمز و میگه: چـــی؟
نریمان:چه مرگته… ببین میتونی به کشتنمون بدی
پیمان: تو چی گفتی؟
نریمان: اه من یه — خوردم تو بیخیال شو و راه بیفت
پیمان: نریمان
نریمان با حرص نفسش رو بیرون میده و میگه: آخه وقتی ما از حرفای دکتر چیزی بهش نگفتیم پس چرا باید افسردگی بگیره
پیمان:………..
نریمان: چرا وسط خیابون واستادی راه بیفت دیگع
پیمان ماشین رو به حرکت در میاره و زمزمه وار میگه: یعنی ممکنه؟!
نریمان: فقط در حد یه حدس و گمانه
پیمان: نه… محاله… اون روز که پیداش کردیم وضع ظاهریش بد نبود… آره… آره… مطمئنم بهش دست نزده…
نریمان: خب بابا… آروم باش
پیمان: به خدا نریمان اگه منصور بهش دست زده باشه تا عمر دارم خودم رو نمیبخشم
نریمان: ای بابا…. من یه چیزی گفتم… به قول خودت ترنم اون روز وضع ظاهریش بد نب…………
پیمان بی توجه به حرف نریمان ادامه میدم: من برای انتقام پریا وارد این گروه شدم تحمل ندارم یه پریای دیگه به خاطر من زندگیش تباه بشه
نریمان: پیمان آروم بگیر
پیمان: نریمان نکنه واقعا منصور کاری کرده؟
…
پیمان: نریمان… یه چیزی بگو
نریمان: چی بگم؟… امیدوارم حدسم مثل همیشه اشتباه از اب در بیاد
پیمان: باید از ترنم بپرسم
نریمان: بدبخت از خجالت آب میشه
پیمان: مهم نیست… باید بپرسم… بابت حرفای دکتر کم عذاب وجدان ندارم فقط کافیه یه بلای دیگه هم به خاطر انتقام مسخره ی من سر این دختر اومده باشه
نریمان: پیمان کمتر مزخرف بگو… خودت خوب میدونی که حال و روز الان ترنم به خاطر ماموریت ما نیست درسته اگه ما اونو تنها نمیذاشتیم اینجوری نمیشد اما اگر ما هم تو گروه منصور اینا نبودیم باز ترنم توسط منصور و پدرش دزدیده میشدپیمان: ولی میتونستیم جلوی دزدیده شدن ترنم رو بگیریم اما من برای خراب نشدن ماموریت از دستورات منصور اطاعت کردم… فقط میتونم بگم شانس آوردیم سروش زنده موند وگرنه ترنم دووم نمیاورد… وقتی خبرش رو شنیدم یه نفس راحت کشیدم… حداقل تو این یه مورد تونستم کمکی به ترنم و سروش کنم
ته دلم خالی میشه… مگه قرار بود بلایی سر سروش بیاد
نریمان: آخ گفتی… بی تابی های ترنم داشت داغونم میکرد… تو عمرم دختری مثل ترنم ندیدم
پیمان: زیادی عاشقه… این عشق کار دستش میده
نریمان: امان از دست جوونای امروزی
پیمان: یه جور میگی انگار خودت پیری… خوبه چند ماه از ترنم کوچیکتری
نریمان: تو هم که فقط سوسکم کن گوزیلا
پیمان: حداقل احترام مافوقت رو نداری احترام بزرگتر کوچیکتری رو داشته باش
نریمان: برو بابا… خوبه فقط دو سال ازم بزرگتریا
پیمان با بی حوصلگی حرف رو عوض میکنه و میگه: بعد از اون همه نقشه ی حساب شده هنوز هم در تعجبم چه جوری لو رفتیم؟
نریمان: شاید با فعال کردن اون ردیابا شناساییمون کردن
پیمان: فکر نکنم… ممکنه به خاطر بی احتیاطیه جنابعالی فهمیده باشن
نریمان: کدوم بی احتیاطی؟
پیمان: بی احتیاطیت در مورد ترنم
نریمان: انتظار نداشتی که بشینم و مردنش رو تماشا کنم
پیمان: اما راه های بهتری هم بود… همیشه بدترین راه رو انتخاب میکنی… کلا تو توی خرابکاری حرف اول رو میزنی
نریمان: دستت درد نکنه… با این همه لطفی که بهم داری دارم از شرمندگی آب میشم… بچه پررو… خجالت نمیکشی؟…بجای تشکرته؟…اصلا اگه راه بهتری هم بود چرا جنابعالی هیچ کار نکردی؟
پیمان:تشکر؟!… حقا که از تو پرروتر خودتی.. میخوای بگی من هیچ کار نکردم؟… نه داداش بنده هم خیلی کارا کردم… نمیدیدی شکنجه ی ترنم با من بود؟… من کم هواش رو داشتم؟… من کم بهش آوانس میدادم؟… من کم براش غذا میبردم
نریمان: با همه ی اینا حتی اگه دستت هم بهش نمیخورد همون ترس برای هفت پشت بدبخت بس بود… همینجوری با یه من عسل نمیشه خوردت بعد با اون اخمای در هم میرفتی بدبخت رو شکنجه میکردی تازه میگی هواش رو هم داشتم
پیمان: انتظار نداشتی که برم با ملایمت بگم عزیزم در مورد اون فرش برامون حرف بزن
نریمان: واسه همین هم بود که میگفتم ترنم باید بدونه ما قصد بدی نداریم… ندیدی چند بار تا مرز خودکشی پیش رفت
پیمان: تنها دلیلی که باهات سخت برخورد نکردم همین بود وگرنه حتما این گندکاریت رو گزارش میکردم
نریمان: دمت گرم داداش… حالا خوبه پسر عمه ات هستم اگه غریبه بودم چیکار میکردی
پیمان: وقتی توی ماموریت هستیم فامیل و غریبه نداریم فقط باید به هدفمون فکر کنیم