💔سفر به دیار عشق💔 پارت ۲۰۷

دیانا دیانا دیانا · 1400/05/19 11:49 · خواندن 8 دقیقه

نذار توی دلت سردی بشینه

گل من

نذار اشکاتو هر کی ببینه

گل من

نذار اینا واست نقش بازی کنن

گل من

نذار دنیاتو نقاشی کنن

کل شهر

کنارم نشستن بیس تا مرتب

بسوزن دود بشن نیست تا کنم سر

یه امشبه رو باز هم به یادت

هر بازی ای یه بازنده داره

شاید نیفته گذرت به گذرِ من

آره دوریم ولی درست مثل دو سرِ خط

رسیدم با اینکه کسی نبود منتظرم

عاقبت هنرِ من باعث مردنِ من

رپ بهترین رفیقامو بِم داد

چه فایده گرفت خانوادمو

قرص زدن و تو اکیپا مخ اشغال

چه فایده گرفت حال آدمو

نیست حرف خشکیدن یک برگ

کل جنگلم بیابونته

نیست غمش یه شاعرِ وِلگرد

خیابونا میگن بیا خونه بِم

نذار توی دلت سردی بشینه

گل من

نذار اشکاتو هر کی ببینه

گل من

نذار اینا واست نقش بازی کنن

گل من

نذار دنیاتو نقاشی کنن

کل شهر

گلم آرامشت آرزوی منه

نگو چرا شدم خارِ روی تنت

واسه آدمی که قانع بود از همه

زندگیشو اگه وانموده همه

لبختداش باز پژمرده خندیده واسه

اونی که هی خط خورده بد دیده

ته شیشه های الکل یه تصویره

از یه مردی که در کل عوض میشه

گل من میشم زخمِ رو تنت

حرف رو لبت رنگ تو شبت

قسم به همین اشک رو صفحه

فرقی نداره دردمون همه

تو که ریشت گلم واسه همین خاکه

میدونی عاشقی چه عاقبتی داره

قلب پاکت تنها چیزیه که داری

نذار اون هم همش مال کسی باشه آره

 

نذار توی دلت سردی بشینه

گل من

نذار اشکاتو هر کی ببینه

گل من

نذار اینا واست نقش بازی کنن

گل من

نذار دنیاتو نقاشی کنن

کل شهر

گفتی نمیخوای عاشقم شی پس

وقتی رفتی گفتی باز دلم شکست

من نمیدونم کجاست اون همه لاو بت

خوشحاله واسه هر کی هست

به فکرِ پولم به خودم میگم اون آدم کو

اون که مادی نبود به عشق یه باوری داشت

کاش مثبت بمونه لا اقل توم

به جا انتقام به فکرِ آدمی باش

 

نه ساختم یه تیم نیم ملیونی که

میگفتن نمیشه این لی اونی که میخواد

الگو شدم نیست کیف زوری

که برات بیشترین ریسک مهمونیته

زندگیم تو چمدونم دوستا رفتن

مامان بابا موندن هنوز پا حرفم

میسازم از خودم بچه شجاعی

که اون که متنفر از لفظ جداییه

نذار توی دلت سردی بشینه

گل من

نذار اشکاتو هر کی ببینه

گل من

نذار اینا واست نقش بازی کنن

گل من

نذار دنیاتو نقاشی کنن

کل شهر

من اینجام گلم  من اینجام  من اینجام گلم  من اینجام

نریمان: برو بابا… کمتر چرت و پرت بگو

 

پیمان نفسش رو با حرص بیرون میده

 

پیمان: تو آدم بشو نیستی… دلم از همین حالا برای زنت میسوزه

 

نریمان: دلت واسه زن خودت بسوزه بیچاره… من موندم که میاد زن تویی میشه که با کیلو کیلو عسل هم شیرین نمیشی… همیشه ی خدا مثل زهر مار میمونی

 

—————-

 

پیمان: خفه بمیر

 

نریمان: اول بزرگترا

 

پیمان: نریمان

 

نریمان: چیه عمو؟… اومدی منت کشی؟

 

پیمان: اون دهنتو میبندی یا……..

 

نریمان: باشه بابا… تو هم با اون اخلاقت… از بابا سردارجونت بگو

 

پیمان: باباسردارجونت چیه؟… باید بگی سردار

 

نریمان: اه… اه… عقده ایه بدبخت… اینقده بدم میاد از آدمایی که با اسم باباشون پز میدن

 

پیمان: من عقده ای هستم

 

نریمان: پ نه پ م………

 

پیمان با صدایی که سعی میکنه بلند نشه میگه: نریمان به خدا اگه یه کلمه ی دیگه حرف اضافه بزنی از ماشین پرتت میکنم بیرون

 

نریمان: نه بابا… واقعا؟!

 

پیمان: نه.. مثل اینکه دلت میخواد بقیه راه رو پیاده بیای

 

با تموم شدن حرفش سرعت ماشین رو کم میکنه و بعد هم ماشین رو نگه میداره

 

نریمان با تعجب ساختگی میگه: دادا میخوای جایی بری؟

 

پیمان با تمسخر زمزمه میکنه: من نه… جنابعالی

 

نریمان: بیخیال پیمان…

 

پیمان: نریمان برو پایین

 

نریمان: پیمانی…

 

پیمان: خودت محترمانه گمشو پایین

 

نریمان: دلت میاد منه بدبخت، منه بیچاره، منه گدا آواره ی کوچه و خیابونا بشم… اصلا بگو ببینم ترنم بیدار بشه جوابش رو چی میدی؟… هان؟… اون که با توی دراکولا یه لحظه هم دووم نمیاره

 

پیمان:چیز دیگه ای نبود به من نسبت بدی

 

نریمان: فعلا یادم نیست یادم اومد حتما بهت میگم

 

پیمان: با پای خودت میری یا پرتت کنم

 

نریمان: پی…..

 

صدای باز شدن در ماشین رو میشنوم

 

نریمان: اِ… داری رفع زحمت میکنی؟…. باز هم این طرفا بیا… اگه کم و کسری ای بود به بزرگی خود……….

 

هنوز حرفش تموم نشده که دوباره صدای باز شدن در ماشین رو میشنوم

 

پیمان: گمشو بیرون

 

نریمان: پیمانی چطور میتونی با من، با پسر عمه ات، با کسی که از برادر بهت نزدیک تره این کار رو کنی

 

پیمان: تو با چرت و پرتات فقط وقتم رو میگیری

 

نریمان: تو که با اینجا واستادن بیشتر داری وقت تلف میکنی

 

صدای پر حرص پیمان رو میشنوم

 

پیمان: بیا پایین

 

نریمان: نمیام

 

 

نریمان: دستمو ول کن مرتیکه

 

 

نریمان: ولم کن.. نمیخوام بیام… اگه ولم نکنی جیغ میزنم… ترنم از خواب بیدار میشه… بعد آبروت پیشش میره… فکرشو کن ترنم تو رو اینجوری ببینه که دستم رو گرفتی و میخوای بکشی بیرون اما زورت نمیرسه

 

———-

 

پیمان: مطمئن باش همه ی این رفتارات رو گزارش میکنم

 

نریمان: هر کاری دلت میخواد بکن… دایی عزیزم هوام رو داره… سرادارجونم که مثل تو نیست… قربونش برم ماهه… ماه

 

صدای بسته شدن در رو میشنوم

 

پیمان: حالت رو میگیرم…. واستا و تماشا کن

 

نریمان: حالا نمیشه نشسته تماشا کنم

 

 

پیمان ماشین رو راه میندازه و جواب نریمان رو نمیده

 

نریمان: خو بابا… حالا ببین چه حرصی میخوره؟

 

 

نریمان: قهر کردی عمویی؟؟

 

 

نریمان: شوکولات بدم آشتی میکنی؟

 

 

نریمان: چه نازی هم میکنه واسه من… خوبه دختر نشدی

 

 

نریمان: این ترنم هم بیدار نمیشه یه خورده باهاش حرف بزنم… از بس ساکت یه جا نشستم دلم پوسید

 

صدای پوزخند پیمان رو میشنوم

 

نریمان: بگم غلط کردم مشکل حل میشه

 

پیمان: نه… فقط با خفه شدنت مشکل حل میشه

 

نریمان: شرمنده این یه مورد رو نیستم

 

پیمان: دیگه هیچوقت اجازه نمیدم با من تو یه ماموریت باشی

 

نریمان: هر دفعه همین رو میگی

 

پیمان: همه اش تقصیر توی نره خره… چرا همیشه خودت رو به من میندازی… تو نمیخوای آدم شی

 

نریمان: من چیکار کنم بابات من رو با تو میفرسته

 

پیمان: آره جون خودت

 

نریمان: جون تو راست میگم

 

پیمان: بیخودی از جون من مایه نذار… من که میدونم هر بار میری کلی تو گوش بابا میخونی تا راضی میشه تو رو ی جوری تو گروه من جا کنه

 

نریمان: خوبه تا الان سردار بود… ترفیع مقام دادی شد بابا

 

پیمان: دوست دارم با دستای خودم خفت کنم

 

نریمان: میبینم که پیشرفت کردی… قاتل هم که شدی… باید با دایی صحبت کنم اینجوری نمیشه وضعت بحرانیه

 

پیمان: وقتی همه ی خرابکاریهات رو گزارش کردم اون موقع میفهمی وضع که بحرانیه

 

نریمان: تا سردار جون رو دارم غم ندارم… یه خورده خودم رو مظلوم کنم کار حله

 

پیمان: من موندم چه غلطی میکنی که بابا اینقدر هوات رو داره… حالا منه بدبخت سه ساعت میرم التماسش میکنم این سرخر رو با من نفرستین میاد در جوابم میگه مسئله ی کار و روابط خونوادگی از هم جدا هستن

 

نریمان: بالاخره باید هوای داماد آیندش و داشته باشه دیگه....فکر کنم میترسه دخترش بترشه

 

پیمان: مطمئن باش این حرفت رو به گوش پرنیا میرسونم

 

نریمان: برسون برادر من… کی حرف تو رو باور میکنه؟… من همه رو انکار میکنم

 

پیمان: خدایا این ملکه ی عذاب چی بود برای من فرستادی؟

 

نریمان: داداش جنسیت رو اشتباه گرفتی… من پادشاه عذابتم نه ملکه

 

پیمان: حرف زدن با تو هیچ فایده ای نداره بعد از چند دقیقه سکوت دوباره نریمان به حرف میاد… با همه ی غصه هام لبخند کوچیکی مهمون لبام میشه… این بشر اصلا نمیتونه ده دقیقه ساکت بشینه… لبخندم رو میخورم و خودم رو به خواب میزنم

 

نریمان:پیمان

 

 

نریمان: پیمانی

 

 

نریمان: پیمان جونم

 

پیمان:ها.. خستم کردی نریمان… بذار فکر آزاد باشه… میدونی از کی پشت فرمون نشستم

 

نریمان: چته بابا… خب بذار من بشینم

 

پیمان: میترسم دوباره گند بزنی به ماموریت

 

نریمان: وا.. وا… چه از خودراضی… نه اینکه جنابعالی هیچوقت گند نزدی

 

پیمان: نه به اندازه ی تو… بگو چی میخوای و بعدش لال بمیر.. اصلا برو چند تا از قرصای ترنم رو بخور تا چند ساعتی از دست تو یه نفس راحت بکشم

 

نریمان: من و با این جوجه یکی میکنی؟… من ده بسته هم از اون قرصا بخورم به خواب نمیرم