پارت 66 دختر زجر دیده ی من
عررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر پارت بعدی پارته اخره
«پارت 66» ادرین خوشحال شدودستاموفشارداد ممنونم که قبول کردی برگردی قول می دم جبران کنم . روبه عمه کرد عمه جان ازشمام ممنونم که برای مرینت مادری کردید.قول می دم جبران کنم نه پسرم نیازبه جبران نیست همینکه درکنارهم خوشبخت باشیدبرای من کافیه ... ادرین بلندشد خوب من برم هتل فرداساعت نه صبح میام آماده باش هتل چراهینجابمون ... نه عزیزم لباسام اونجاست فردا منتظرم باش . باشه هرجورراحتی ... محمدوب*وسید.منوتوبغلش کشی ویه ماچ گنده ی صدادارازلپم کرد.که خندم گرفت.روبه عمه کرد. عمه جان بی ادبی منو ببخشید. عمه بالبخندسرشوتکان داد.بارفتن ادرین قلبم گرفت زدم زیرگریه عمه اگه برفردانیاددنبالمون چی ؟ نه دختراین مردی که من دیدم .جونشم برای شمامیده اشکاتوپاک کن برووسایلتوآماده کن ... فرداشاهزاده سواربراسب سفیدمیاددنبالت ... هردوخندیدیم .. عمه جون ادرین عشق ماشین مشکیه ...پس سواربراسب سیاه میاد..بازم خندیدیم ...فرداصبح آماده بودم که ادرین آمد .بادیدنش قلبم بی تاب شدومحکم به دیواره ی سینم می زد. ریشو سیبیلشو زده بودبلوزسفیدباکت اسپرت آبی شلوارجین آبی دوباره شدهمون ادرین مرتب واتوکشیده ...349 ببخشیددیرآمدم بایدکمی به خودم می رسیدم تاخانوم تحویل بگیره ... منو عمه خندیدم پرسیدم آخه چراموهاصورتوتمیزنمی کردی ؟ آهی کشید. باخودم عهدکردم تاپیدات نکنم نه لباس روشن بپوشم نه به سروصورتم دست بزنم . ازشرمندگی سرموانداختم پایین ولب گزیدم ببخش اگه ناراحتت کردم اشکال نداره حالاقدرهمو بهترمی دونیم ... خداحافظی ازعمه برام سخت بود عمه جان حلالم کن توپناه بی پناهیم شدی ...خیلی چیزاازتون یادگرفتم واقعاممنونم دخترم جزوظیفه کاری نکردم برالهی خوشبخت بشی... عمه قول بده به دیدنمون بیای..مام زودبه زودمیایم. ادرین وسایل محمدومنو توماشین جاداد.باگریه وتشکرازعمه راهی شدیم .خدایابه امیدتو... محمدبغلم خواب بودازشیشه به بیرون نگاه کردم ازاینکه عمه بازتنها می شددلم گرفت تواین یک سال ونیم خیلی سختی کشیدم وعمه درکنارم بود...خدایاشکرت...ادرین درسکوت رانندگی می کرد. مرینت جان حالت خوبه؟ باصدای ادرین به خودم آمدم خوبم خیلی خوبم تاحالااینقدخوب نبودم ... ادرین لبخندی زددستم گرفت وب*وسید.ولی تمام حواسش توجاده بود.ادرین عوض شده خیلی راحت بهم ابرازعلاقه میکنه ادرین جانم.. یه چیزی بپرسم نگاه مهربانی به من کرد.دوباره به جاده چشم دوخت بپرس عزیزم ... ادرین ازکی فهمیدی به من حسی داری ؟ به جاده چشم دوخت ازیه ماه بعدازعقدمون ...عاشقت شدم بی تابت شدم ...ولی نمی خواستم توروازدست بدم ...شبها که کنارم می خوابیدی به زورخودموکنترل می کرد شب عرسیمون خیلی زجرکشیدم خیلی ...نمی دونی چی به من گذشت می دونم چون منم همون حس وداشتم ...چرافکرکردی منم مثل کاگامیم ...؟من یه دخترایرانی باتعصب ایرانیم ..نینو از زندگی گذشتت برام همه چی گفت: خیلی سعی کردم خودموجذبت کنم ولی نشد. دوباره سکوت راستی اون سی دی ؟ عاملش دستگیرشد.حالام زندانه واقعاااا ...حالاکی بود؟ مرینت جان مهم این که دوران سختیمون تمام شدتوام دیگه به گذشته فکرنکن ... ازاینکه اون عوضی دستگیرشده خوشحالم حالاباخیال راحت به زندگیم می رسم. به خونه ی ادرین نزدیک شدیم .دلهره داشتم .به محمدکه پشت خواب بود.نگاهی انداختم ادرین جانم میگم حالا چی میشه به مامان ایناگفتی من وپیداکردی؟ آره عزیزم الانم منتظرمونن ولی درباره ی محمدمی خوام سوپرایزبشن گوشیوبرداشت شماره گرفت. الو ارین ماسرخیابونیم .....باشه ...داریم میایم به من نگاهی کردولبخندزددستموگرفت نگران نباش همه چی حله نمی دونی مامان چقدربی تابت بود. احمدآقادروبازکرد.باماشین تانزدیک پله های حیاط رفتیم همه منتظرایستاده بودن ادرین دستی وکشیدوایستاد ادرین خجالت می کشم ... جوابی ندادوپیاده شد.ماشینودورزددروبرای من بازکرد.لبخندی زد. بیاپایین عزیزم ...هرچی بوده گذشت خجالتم نداره ... دستاموگرفت پیاده شدم ... به محض پیاده شدنم خودمو توبغل ارین دیدم .محک منوبغل کرد گونمو ب*وسید.منم دلم براش تنگ شده بودمنم ب*وسیدمش نمی تونستم حرف بزنم فقط بغض داشتم . خوشحالم که دوباره می بینمت مرینت جان ... جوابی ندادم خزیدم بغل مامان... مامان صورتمو غرق ب*وسه کرد. کجابودی دخترم نگفتی ازدوریدمریض می شم ... بابابالبخندجلوآمد. خانوم بسه یه کمیشم برای مابزار... اشکی ازگونه ی چروکش غلط خوردپایین دیگه تحمل نداشتم بغضم ترکید.خودموانداختم بغل بابا بابا سرمو نوازش کرد. خوش آمدی دخترم بعد الی هردوهمومحکم بغل کردیم باگریه ازهم جداشدیم ...نینو دستاشوبازکرده بودنگاهی به ادرین کردم باچشم اجازش وداد. پریدم بغلش خواهرکوچولوی من مگه برادرت مرده بود.روم حساب نکردی ...خودم نوکریتو می کردم .ادرین کنارم ایستاد.روبه همه گفتم : منوببخشید تواون شرایط کاردیگه ای نمی تونستم بکنم . با جسی خانوم وخانوادش سلام احوال پرسی کردم آقااحمدگوسفندی جلوی پام زمین زد....ادرین ازخوشحالی توپوستش نمی گنجید.صدای گریه محمد باعث شدمنو ادرین باهم روبه ماشین بدویم ...ادرین ملتمسانه نگام کرد. مرینت بزار من بیارمش ... باشه چراالتماس می کنی بیارش دیگه ...ادرین باشوق و ذوق محمدوبغل کردوب*وسید.همه باتعجب خیره به محمدشدن محمدکه کلا بچه ی خون گرموآرامی بود.ازگریه ایستادوبه ادرین خندید ...مامان باتعجب گفت: این بچه ی کیه ؟چه شبیه بچه گیای توعه ادرین ؟ ادرین باخنده به من نگاه ومحمدبه همه نشون داد این پسرتوپل مپل بچه ی من و مرینته . همه انگارباهم تمرین کرده بودن گفتن . چطوری ...؟؟؟ ادرین محمدوب*وسید ببینیدچقدشبیه منه ...مامانم قبل ازاینکه بدونه گفت شبیه منه ... مامان اولین کسی بودخودشوبه محمدرسوند الهی من فداش بشم بدش به من ببینم این قندوعسلو..353 طولی نکشیدمحمدخوش اخلاق بین همه دست به دست شد....واردخونه شدیم بی توجه به همه به همه ی اتاقهاسرک کشیدم حتی توحمام ودستشویی چشم چرخوندم برفینو پیدانکردم ادرین تمام مدت دنبالم بود ادرین؟ جانم عزیزم برفین کجاست ؟ راستش اونم بعدازرفتن توخیلی گوش گیروناراحت به نظر می رسیدبرای همینم بردمش پیش یکی ازدوستام حیف شدسگ باوفاوفهمیده ای بود.... شامو باخنده وشادی خوردیم موقع خواب رفتیم اتاقمون اتاقی که شبها منو ادرین سالهابدون هیچ رابطه ای کنارهم می خوابیدیم مرینت محمد و کجا می خوابونی؟ خب معلومه هرجاخودم بخوابم ... ادرین ازپشت بغلم کردم سرشوتوگردنم فروکرد.چشمام بسته شد مرینت جان اگه محمدپیشت بخوابه من کجابخوابم ؟ دلم هوری ریخت بدنم داغ شده بود... خب...توام پیش مابخواب آخه عزیزم جامون نمی شه شب بچه روله می کنم .(بله جناب دراکولا تشریف دارد) ازش جداشدم کمی فکرکردم . امشب محمدومی زارم زمین بخوابه ولی فردابایدبراش تخت بخری بزارم کنارتخت خودمون ادرین که انگارداشت پروازمی کردباخنده گفت: ای به چشم فردابراش کلی چیز می خرم امشب مداراکن تافردا برای محمدزمین جاپهن کردم .دورش متکاچیدم تاغلط نخوره .شیرش دادم خوابید .ادرینم روتخت به شکم درازکشیده بوددستاشو زیر چونه گذاشته بود منومحمدونگاه می کردباصدای آرامی که محمدبیدارنشه گفت: خوابید؟ آره .. پس بیادیگه به آرامی ازکنارمحمدبلندشدم .برق وخاموش کردم .رفتم کنار ادرین دستاشم بازکردبرای اولین بارخزیدم توبغلش بدنش داغ بودهمین باعث شدمن گربگیرم ...برق چشماشوزیرنورچراغ خواب خوب می دیدم .دلهورهی عجیبی سراغ آمد. ادرین ... جانم عزیزم . من ...من... موهاموازتوصورتم کنارزد. هیششش...نترس کاریدندارم ...تاخودت نخوای دستاش روبدن بدترمی شدم آروم توگوشم گفت: مرینت اجازه میدی... سرموتوسینش فروکردم اهم... دستاش و آویزکرده بودبه صورتم می زد.وازخودش صدادرمی آوردازدیدنش لبخندزدم ادرینم بیدارشد.خودش ورومن انداخت ومحمدوکشیدتوبغلش دوباربه پشت خوابید بیابغلم توپلی بابا...وای مرینت چه حالی میده آدم هرروزبادیدن زن وبچش بیداربشه ...ممنونم که ازبچم مراقبت کردی ... شروع کردبه ماچ ماچ ماچ بابایواش ب*وسش کن اینجوری لپشومی کنی ... چیه مال خودمه دوس دارم صدادارماچش کنم .می خوای تورم ماچ کنم ؟ بابچه خم شدرومنوماچ ماچ ماچ وای ولم کن تفیم کردی جان مرینت یه حالی میده ... من موندم چطورچهارسال خودتونگه داشتی ؟ بابدبختی حالابچه روبده شیرش بدم . محمدوبینمون گذاشت منم شیرش دادم .دوباره هرسه خوابیدیم ...ساعت یازده یکی محکم به درمی زدیهو دربازشد.مامان غرغرکنان امد تو ارین و بابام دنبالش ...من که لباس خواب تنم بودپتوانداختم روشونم مامان محمدازبینمون برداشت بده به من بچه روازصبح تاحالابیستا تخم گذاشتم تابیداربشید... محمدوب*وسید. الهی مامانی فدات بشه ...زندونیت کردن؟ باباخندید امیلی جان بچه روبیاراین دوتاخوش خواب و ول کن ... ارین باشیطنت ابروبالاانداخت آره مامان مابچه روبرداریم تاایناتلافی این چندسالو دربیارن ازحرفش خجالت کشیدم ادرین متکاشوپرت کردتوسرش ... بروبیرون تانیومدم لهت کنم . همه خندیدن ...این روزاهمه تودورخندن خدایاشکرت ... وای ادرین ولم کن بزاربرم زشته به خدا ادرین انگشت اشارشورولبم گذاشت هیششش
***********************
پایان