🖤 تلخ و شیرین 🖤 پارت ۲

دیانا · 07:55 1400/06/11

💛🖤

منم به ساعتم اشاره کردم..

 

 

 

ـــــ استاد من خودم ساعت دارم....میدونم دیر اومدم....حالا بیایم تو یا نه...

 

 

 

استاد:چون روز اوله نادیده میگیرم...روزهای دیگه...رحم نمیکنم..

 

 

 

ــــ کم کم باید به دیر اومدنمون عادت کنید استاد....چون ما اینجوریم...

 

 

 

استاد از این پرویی من خشکش زده بود...یهو صدای شلیک...خنده ی بچه های دانشگاه به هوا رفت....منم به بچه ها گفتم بیاین بریم....مثل گله گوسفندا پشتم راه افتادن....من وسط بود آدرین و لوکا و کیم و نینو   چپم....کاگامی و کلویی آلیا سمت راستم....

 

 

 

استاد:خب دوباره خودم و معرفی میکنم من (مارک والیف) هستم....خب شما ۸ نفر که تازه اومدین... خودتون رو معرفی کنید... 

و بعد هم به ما اشاره کرد....منم به بچه ها فهموندم بگن...اینا هم شروع به معرفی...کردن..

 

ــــ آدرین آگراست 

 

ـــــ نینو کوئین 

 

ـــــ لوکا کافین 

 

ـــــ کیم کوین

 

ــــ کلویی بورژا 

 

ـــــ کاگامی کوییز

 

ــــ آلیا سزار 

 

و بعد نگاه همه شون رو من افتاد...وا اینا چشونه....مگه من چمه...لابد یا خوشگلم....یا اینکه معلوم نیست کجام بهم ریختس...

استاد:و شما 

منم خس کرم ریختنم گل کرده بود گفتم 

 

ــــ سوسکی به اسم  خوشگل زشتی هستم 

 

یهو همه خندیدن کاگامی مشتی به بازوم...زد و

گفت:بمیری الاهی

 

استاد:خانم مزه نپرونین 

 

ــــ باشه استاد نزنید خو دستم

و به نشونه ی تسلیم بالا اوردم و گفتم:

ــــ بچه که زدن نداره

ـــــ بسم الله الرحمن الرحیم.... به نام خدا.... مرینت ولیفا... هستم... پاریس به دنیا اومدم... فرزند سابین و تام... سال تولد.... ۱ مهر ماه... 

 

صدای خنده ی بچه ها بلند شد...استاد که دیگه کنترلش و از دست داد زد زیر خنده....

 

استاد:خب دیگه بسه بریم سراغ درس..

 

این استاده توضیح میداد و من گوش نمیکردم....تو فکر بودم...

 

ــــ خوب بچه ها کلاس تموم شد میتونید برید

 

با کلافگی یک پوفی کردم و وسایلمو جمع کردم با بچه ها راه افتادیم سمت پارکینگ....اینا ماشین نیاوردن...پس باید خودم بمرمشون...

قفل و زدم و سوار شدیم...آدرین جلو نشست بقیه عقب که دیدم لوکا میگه من و کاگامی باهم میریم...یک تای ابروم رفت بالا...حالا فهمیدم موضوع از چه قراره...چشمکی واسه کاکامی زدم و

گفتم:خوش شانسی دختر 

چشم غره ای بهم رفت...