🖤تلخ و شیرین🖤 پارت ۱۱

دیانا · 06:45 1400/06/12

💛💙

☆آدرین☆

 

داشتم تو جاده ها دور میزدم....اصلا نمیدونستم کجا میرم...یهو دیدم یه ماشین...پورشه...با سرعت داره میره..یکم دقت کردم...اون مرینت بود...یهو با ماشین رفت تو دره....بغض بدی تو گلوم نشست سریع پیاده شدم رفتم پایین....دیدم فقط زیر لب یه چیزی گفت...

 

مرینت:آدرین دوست دارم 

 

ــــ نه مرینت بیدار شووووو

 

رفتم در ماشین و باز کنم...چون گازوئیل ماشین داشت میریخت.ـــمحکم درو شکوندم...آوردمش بیرون...سریع از اونجا دپر شدیم...ماشین با صدای بدی...منفجر شد...سریع سوار ماشینم کردم و.... به بیمارستان رسوندمش... 

 

ــــ یکی کمک کنهههههههه

 

پرستارا سریع بردنش تو اتاق عمل...به جمله ی مرینت فکر میکردم....یعنی واقعا دوستم داره؟.....پس چرا نامزد کرد...ـ

 

وای آدرین احمق نشو... شاید داشته باشه... شاید تو از یه موضوعی بی خبر باشی... 

 

اه اصلا ولش کن رفتم تو حیاط بیمارستان....آهنگ گوش میدادم...

 

از یه جا به بعد تو میمونی

 

 و چند تا عکس روبروت

 

تنها تر میشی همش تو فکر

 

 اینی تقصیر کی بود

 

از یه جا به بعد

 

 حالو هوای قلبت ابری تر میشه

 

داری عادت میکنی 

 

هیشکی نیست پیشت

 

این و حرفا آخر یادگاری 

 

میشه بمونه پیشت

 

که موندم با چشم تر حرفای

 

پشت سر نمیخواستن

 

 که باشی مردم این شهر

 

هی گفتی نمیشه میخوای بری 

 

که چی شه که بشم تنهاتر از قبل

 

هی دور تو گشتم دورم

 

 زدی تو هر چند دیگه فایده ای نداره

 

هم دردی همدردی دستامو

 

 ول کردی یکی میاد سرت میاره

 

از یه جا به بعد یه آدم 

 

دیگه تو آینه روبروته

 

هی به خودت میای تنهایی

 

 رخنه کرده تو تار و پودت

 

از یه جا به بعد میترسی 

 

یکی بیاد دوست داشته باشه

 

بره تنهات بذاره عاشقت نباشه 

 

اینو یادم دادی اینو یادت باشه