خدايا سرده اين پايين

          از اون بالا تماشا کن...

          اگه ميشه فقط گاهي

          خودت قلب منو"ها"کن

          خدايا سرده اين پايين

          ببين دستامو مي لرزه 

          ديگه حتي همه دنيا

          به اين دوري نمي ارزه 

          تو اون بالا من اين پايين

          دوتايي مون چرا تنها ؟

          اگه ليلا دلش گيره

          بگو مجنون چرا تنها؟!!

          بگو گاهي که دلتنگم 

          ازاون بالا تو مي بيني

          بگو گاهي که غمگينم 

          خدايا...من دلم قرصه!!

          کسي غير از تو با من نيست

          خيالت از زمين راحت 

          که حتي روز،،،روشن نيست

          کسي اينجا حواسش نيست

          که دنيا زير چشماته 

          يه عمره يادمون رفته 

          زمين دار مکافاته!!!

          فراموشم ميشه گاهي 

          که اين پايين چه ها کردم 

          که روزي بايد از اينجا 

          بازم پيش تو برگردم

          خدايا...وقت برگشتن 

          يه کم با من مدارا کن

          شنيدم گرمه آغوشت اگه  

           میشه منم جا کن

        

شده دلتون بخواد یه عضو از بدنتونو

دربیارید بندازید بیرون، مثلا مغزی که

کارش فقط شده مرور خاطرات!♡︎

 

💔😔

 

طاهر: آره ترنم.. وظیفه ی منه که خرج و مخارجت رو تامین کنم

 

ترنم نگاهی به تراولا میندازه و میگه: ولی این تراولا دیگه به کار من نمیان

 

خیلی آروم تراولا رو تو دست طاهر میذاره

 

ترنم: الان دیگه خودم یاد گرفتم که چه جوری خرج کنم که توی یه ماه پول کم نیارم.. من با بدتر از ایناش ساختم

 

متعجب به ترنم نگاه میکنه… یعنی چی تو یه ماه پول کم نیاره

 

ترنم: حقوق من کایت خرج و مخارجم رو میکنه وقتی حقوقم رو گرفتم پول مهران رو هم بهش میگردونم

 

طاهر: ترنم میدونم بهت سخت گذشته ولی من دوست دارم جبران کنم.. همه چیز رو

 

ترنم: جبران کن

 

چشماش رو میبنده و لبخندی میزنه و میگه: داداش.. جبران کن.. از امروز تا آخرین روز عمرم فرصت جبران داری.. ولی نه با پول.. برو و با دلت بیا

 

رو لبای طاهر لبخندی میشینه

 

سروش: ترنم؟

 

-هوم؟

 

سروش: این پولا حق توهه

 

طاهر: آره خواهر کوچولو.. خیلی چیزا حق توهه که تا امروز ازش محروم بودی

 

ترنم: نه طاهر… این پولا حق من نیستن… پولایی که از کار کردن و زحمت خودم به دست میان حق من هستن.. ترجیح میدم تو این جور مسائل مستقل باشم

 

طاهر: میخوای عذابمون بدی؟

 

ترنم: نه… فقط دیگه نمیخوام وابسته ی کسی باشم

 

طاهر شرمنده به ترنم نگاه میکنه

 

طاهر: ترنم یعنی نمیخوای حمایت داداشت رو قبول کنی؟

 

ترنم لبخندی میزنه و میگه: چرا داداش.. اما هر حمایتی به جز حمایت های مالی

 

طاهر: یعنی چی ترنم… یعنی باز میخوای صبح به صبح با اتوبوس بری سرکار و با هزار تا بدبختی و اضافه کاری پول در بیاری… تازه چی تا آخر ماه هم به خودت گرسنگی بدی تا پول کم نیاری… خب من خرجت رو میکشم.. نه از روی منت بلکه وظیفمه

 

براش شنیدن این حرفا سخته… وقتی میبینه که ترنم این همه تو مضیغه بوده و طاهر کمکش نکرده یه جورایی حالش از طاهر بهم میخوره ولی وقتی میبینه خودش هم یه خطاکاره دیگه این حق رو به خودش نمیده که طاهر رو سرزنش کنه

 

طاهر: تو الان بهترین امکانات رو میتونی داشته باشی؟.. من دوست دارم همه ی نیازات رو برطرف کنم

 

ترنم: میدونم

 

طاهر: پس چرا جلوم رو میگیری

 

ترنم: نیازای من تو امکانات و پول و ماشین و این حرفا خلاصه نمیشه داداش.. این مشکلاتی ه تو ازش حرف میزنی فقط مشکلات یه ساله اول طرد شدن من بود… تو سه سال بعد من به این نداشتنا عادت کرده بودم.. من الان به تنها چیزی که احتیاج دارم محبت توهه طاهر

 

طاهر: ترنم من هیچ چیزی رو ازت دریغ نمیکنم اما دوست ندارم دیگه زجر بکشی

 

ترنم: میدونم داداش ولی تو شرکت مهرآسا دیگه خیلی از مشکلات گذشته رو ندارم… من ترجیح میدم از پول اهالیه اون خونه استفاده نکنم.. برام خیلی سخته از چیزی که محروم شدم بخوام بهره ببرم

 

طاهر: ترنم این حرفا چیه که میزنی… اصلا من از پول خودم خرجت رو میدم

 

-اولا که تو خودت تو شرکت بابا کار میکنی و اون پولی هم که در میاری جز پولای بابا حساب میشه… دوما من خرج چندانی ندارم اگه روزی به پول احتیاج داشتم حتما خبرت میکنم

 

با ناراحتی شاهد گفت و گوی طاهر و ترنمه… اصلا از این بحث راضی نیست… با خودش میگه باید حقوقش رو زیادتر کنم

 

_______

 

-ترنم؟

 

طاهر ناامید بهش چشم میدوزه و اون آروم با ابرو اشاره میکنه که دیگه بحث رو ادامه نده… از طریق زیاد کردن حقوق ترنم میتونه خیلی از مشکلات رو حل نه

 

ترنم: چیه؟

 

-تو شرکت قبلی چقدر حقوق میگرفتی؟

 

ترنم ابرویی بالا میندازه و میگه: چطور؟

 

– میخوام بدونم

 

ترنم: اونقدری بود که زندگیم بگذره

 

-یعنی چقدر؟

 

ترنم: فکر کنم جوابت رو دادم

 

-اگه اونقدر بود که دیگه احتیاجی به اضافه کاری ندشتی

 

ترنم: سروش تمومش کن مهم الانه که دیگه همه چیز خوبه… من دیگه باید برم مهران منتظرمه

 

– ترنم هنوز حرفم تموم نشده

 

ترنم: وای سروش… این حرفا رو تمومش کن.. به ساعت نگاه کردی؟… دیروقته… من هم خیلی خسته ام ترجیح میدم به جای این حرفا برم استراحت کنم

 

از جواب ندادنای ترنم حرصش میگیره

 

ترنم: طاهر کاری نداری؟

 

طاهر لبخند تلخی میزنه و زمزمه میکنه: قول میدی هر وقت به پول احتیاج داشتی خبرم کنی؟

 

ترنم: آره

 

طاهر با تردید میگه: یه چیز دیگه ترنم

 

ترنم منتظر نگاش میکنه

 

طاهر: میدونم قبول منمیکنی ولی ترجیح میدم بگم.. بابا تصمیم گرفته نیمی از سهام شرکت رو به نام تو بزنه و هر ماه…………

 

ترنم دستش رو بالا میاره و میگه بسه طاهر… جوابت رو قبلا دادم… من به پول هیچکس احتیاجی ندارم… خودم کار میکنم و خودم هم خرج خودم رو در میارم… دیگه باید برم

 

طاهر با ناراحتی سری تکون میده : به سلامت.. مواظب خودت باش

 

ترنم: خداحافظ

 

زیر لب یه خداحافظ آروم به ترنم میگه با ناراحتی نگاهش رو از ترنم میگیره.. براش عذاب آوره که ترنم رو راهیه ماشینی کنه که پسر دیگه ای توش نشسته طاهر: قبول نکرد

 

-عیبی نداره

 

طاهر: با مهران صحبت کردم و گفتم تمام خرجایی که برای ترنم کردی و رو برام لیست کن اون هم قبول نکرد

 

آهی میکشه و هیچی نمیگه

 

طاهر: چیکار کنم سروش؟… دلم نمیخواد اینجور سخت زندگی کنه

 

-نمیذارم… حقوقش رو زیاد میکنم

 

طاهر: دیگه مثله گذشته ها باهام احساس راحتی نمیکنه.. یه جورایی دوست داره ازم دور باشه

 

-بهش حق بده.. خودم هم دارم همین درد رو میکشم

 

طاهر یهو به سمت برمیگرده و با اخم میگه: به اون که حق میدم ولی به تو یکی اصلا حق نمیدم

 

با تعجب میگه: منظورت چیه؟

 

طاهر چنگی به لباسش میزنه و میگه: مرد حسابی آخه اون چه کاری بود اون وسط کردی؟

 

-کدوم کار؟

 

طاهر: بوسیدن خواهر من اون هم جلوی چشم خودم

 

از یادآوری این موضوع به یاد قیافه ی مظلوم ترنم میفته و خندش میگیره.. همین طاهر رو عصبی میکنه و باعث میشه یه مشت حواله ی صورتش کنه

 

طاهر: خیلی پرروی؟

 

خنده اش بیشتر میشه

 

صورتش رو با دستش ماساژ میده

 

طاهر: میخندی؟… شانش بیاری ترنم باهات بمونه وگرنه بیشتر از اینا میخوری

 

خنده رو لباش خشک میشه اما طاهر با ابروهای بالا رفته نگاش میکنه

 

-اه.. طاهر.. میشه امشبو بهم زهر نکنی

 

طاهر با حرص میگه: نه اینکه امشب به جنابعالی خیلی بد گذشت؟.. روتو برم سروش

 

-آها.. الان اگه بگم خوش گذشته باید دوباره مشت نوش جان کنم دیگه؟

 

طاهر: لازم به گفتن نیست.. خودم میدونم ت آسمونا سیر میکردی

 

با شیطنت میگه: تو که میدونی دیگه چرا کوفتم میکنی مرد حسابی.. باور کن همه ی مزه اش به همون بوسه ی آخرش بود که اگه نبود………..

 

طاهر به سمتش هجوم میاره و اون هم حرف تو دهنش میمونه و با شیطنت به سمت ماشینش فرار میکنه

 

طاهر: دستم بهت برسه میکشمت.. خواهر بیچاره ی من رو مظلوم گیر آوردی… درسته جلوی خودش هیچی نگفتم ولی دلیل نمیشه که سواستفاده کنی

 

میخواد سوار ماشین بشه که طاهر میگیرتش و مچسبونتش به کاپوت ماشین

 

————–