Cat noir and me : p3A

Lady Dragon · 13:03 1399/09/30

سلام پارت سه رو آوردم. 

برید ادامه که این پارت یه قهرمان مرموز داریم. 

این قسمت:بلو اسپارو(گنجشک آبی)

مرینت👈🏻من و آلیا زودتر از بقیه وارد کلاس شدیم.

سرم را روی دستانم گذاشتم و خطاب به آلیا گفتم:آلیا احساس می کنم هیچوقت نمی تونم جلوی اون عادی باشم.

آلیا گفت: من می دونم تو یه روز موفق میشی دختر.

+من که بعید می دونم.

داشتم با خودم فکر می کردم که ناگهان صدای بلندی رشته ی افکارم را پاره کرد...بیرون آمدیم و دیدیم که دودی صورتی و بعد فردی از داخل رختکن بیرون آمد.

شاهدخت معطر:کلویی،کجایی؟ببین،حالا من هم برای خودم قهرمانم.

همه بچه ها پا به فرار گذاشتند و من زیر نمیکت قایم شدم:تیکی ،خال ها روشن.

آدرین👈🏻به سمت کلاس می رفتم.

به پلگ گفتم:ولی من نمی تونم کاگامی رو دوست داشته باشم.دل من یه جای دیگه گیره.

_خب چطوره گیره رو باز کنی و به دل یکی دیگه ببندی.

به او نگاه کردم:پلگ😠.من جدی حرف می زنم.

پلگ پنیرش را محکم تر گرفت:اصلا به من چه؟من میرم پنیرم رو بخو...که ناگهان صدای بلندی از طرف کلاس آمد.

با لبخند شیطنت آمیزی به پلگ نگاه کردم:به نظرم باید پنیر خوردن رو به زمان دیگه ای موکول کنی.پلگ،پنجه ها بیرون.

او در حالی که داشت به سمت انگشتر کشیده میشد گفت:نههههه پنیرم!

به سمت صدا رفتم و لیدی باگ رو دیدم

- سلام بانوی من.

شاهدخت معطر:او سلام کیتی.به جمعمون خوش اومدی؛و شروع به تیراندازی به طرف ما کرد.

از او پرسیدم:رز؟آکوما کجاست.

لیدی باگ گفت:فقط آکوما نیست .و شلیک به سمت من را مهار کرد:یه آموک هم هست. جا خالی داد و اضافه کرد:وخیلی خطرناکه.باید مواظب باشیم.

از بین دو شلیک به طرف خودم جاخالی دادم و خندیدم:من همیشه مواظبم.

شاهدخت معطر گفت:بهتره میراکلس هاتونو به من بدین.

- چطوره به جاش شکستت بدیم؟

سرش را تکان داد:جوابت اشتباه بود گربه،بمب عطری.من و لیدی باگ از پنجره بیرون پریدیم.

لیدی باگ👈🏻بیرون پریدیم و سعی کردیم حمله های شاهدخت معطر را خنثی کنیم.ولی نمیشد.بمب ها ناگهانی منفجر می شدند و مه همه جا را می گرفت.

گفتم:خیلی قویه،به کمک نیاز داریم.

کت نوآر به بالای درخت پرید و گفت:تو برو،من سرشو گرم می کنم.

من  هم برای برداشتن میراکلس ها به سمت خانه رفتم.

بعد از برداشتن شان به دنبال آلیا و نینو گشتم.بلاخره آنها را در کنار پل پیدا کردم.

آلیا به سمتم دوید:اوه لیدی باگ، دوستم مرینت رو توی مدرسه گم کردم.

گفتم:نگران نباش حتما فرار کرده.آلیا:ولی من هر چی زنگ می زنم جواب نمیده.شاید اتفاقی براش افتاده باشه. اون ایجور وقتا اصلا پیداش نیست.

سریع گفتم:الان وقت این حرف ها نیست.

جعبه ها را به سمتشان گرفتم:ریناروژ،کاراپیس،به کمکتون نیاز دارم.

آنها تبدیل شدند و ما به سمت مدرسه حرکت کردیم.

کت نوآر به طرفمان آمد:سلام مجدد بانوی من.سلام بچه ها.

+کجا رفت؟

_ به سمت موزه ی لوور.نتونستم جلوشو بگیرم.

رینا روژ دست به سینه شد:خب معلومه،چون اونوقت ما نبودیم.

کت:خب حالا که شما هستین بریم ببینیم چطور شکستش میدیم.

و به سمت موزه ی لوور رفتیم.

پشت دیواری پنهان شدیم.من به شاهدخت معطر نگاه کردم که داشت دنبال کلویی می گشت.

+حدس می زنم که آکوما توی تفنگش باشه.مثل دفعه ی قبل.

کت نوآر:و آموک هم می تونه توی دستبندش باشه.

گفتم:به یه نقشه نیاز داریم.ریناروژ یه توهم از ما جلوش درست کن من و کت از بالا و کاراپیس از طرف چپ بهش حمله می کنه.

او سرش را به علامت تایید تکان داد :سراب.

ما در به طرف جاهایمان رفتیم و آماده ی حمله شدیم.

شاهدخت به توهم های ما نگاه کرد و گفت:چه عجب خودتون رو نشون دادید.

و در همان لحظه ریناروژ را از پشت دیوار دید و متوجه قضیه شد.ناگهانی به طرف ما چرخید و به سمت ما نشانه رفت:کارتون تمومه.

کاراپیس به طرف ما دوید و گفت: نهههه بچه ها!شلتر.

سپر محافظ فعال شد.

به او گفتم:ممنون کاراپیس،نجاتمون دادی.

کت نوآر بالای سرش را نگاه کرد و گفت:امممم... فکر نکنم زیاد نجات پیدا کرده باشیم.و ما هم به بالا نگاه کردیم.

دیدیم که بمب ها منفجر می شوند و سپر،😱در حال شکستنه😁

.

.

.

.

.

می خواین همینجا کات کنم؟

خب نه دلم نمیاد ولی چون بلاگیکس نمیذاره برین بخش B رو بخونین.