پارت یک رمان از تنفر تا عشق

amily amily amily · 1400/06/26 09:35 · خواندن 5 دقیقه

اقا بازم میگم

به مرگ خودم به جان خودم

به جان هر کی بخواید قسم این رمان کپیییی ننننننیست و خودم نوشتمش

کپی کردن این رمان هم حرام هس

مگه اینکه با اجازه ی خودم باشه

نظر فراموش نشه

خا چیه چرا نگا میکنی برو ادامه دیه😐

-بابا به پیر به پیغمبر من کاری نکردم

بابا:عه جدی پس من و پنج تا ازمایشگاه دروغ میگیم

یکم تو اتاق قدم زد و با خشم برگشت طرفم:اونم پنج تا ازمایشگاه مختلف تو زمان های مختلف درسته؟د دختر خجالت بکش از من از ریش سفیدم از روح مادرت از خودت

نالید:اخه چرا این کار و کردی؟من چیزی برات کم گذاشته بودم...چه کمبودی حس کردی که رفتی سراغ هرزگی؟

داد زد:هاااااان؟

اروم اروم و بیصدا اشک میریختم....هیچ جوابی نداشتم...چون خودمم نمیدونستم چیشده که دیگه من دختر نیستم و زنم چه اتفاقی افتاده

بابا که دید جوابی نمیدم از اتاق رفت بیرون و درم پشت سرش محکم بست و از اونور قفل کرد...با رفتنش به حال خودم زار زار گریه کردم...چرا انقدر من بدبختم?

انقدر گریه کردم که نفهمیدم کی خوابم برد

صبح با صدای حرف زدن دو نفر بیدار شدم از پشت پنجره یکم پرده رو کنار دادم تا ببینم کیه 

بابام داشت با یک مردی که فک کنم بنا بود حرف میزد

هه میخاد برای پنجره ی اتاق من محافظ بزاره

واقعا که 

هووووفی کشیدم جلوی اینه رفتم و خودم و توش نگاه کردم...جای دستای قرمز بابا از سیلی دیشب قرمز بود...چشمام که انقدر گریه کرده بودم که پف کرده بود و زیرش گود افتاده بود

هه چقدر ترسناک شدم

ولی به جهنم برای کی مثلا میخام ارایش کنم یا خودم و خوشگل کنم؟

من هرزگی نکردم

خودم بهتر از هر کسی میدونم که گناهی ندارم ولی این پدری که دیشب برام هی میگف چی کم گذاسته

من اون موقع تنها چیزی که ازم میشنید اشک بود ولی در واقع خیلی چیزا برام کم گذاست

محبت

عشق پدر و فرزندی

بی مادری

تنها چیزی که برام تامین کرد پول بود

همش پول

ماشین گرون قیمت...خونه گرون قیمت...ویلا

ولی من هیچ کدوم اندازه ی چیزایی که کمبود داشتم احتیاج نداشتم

حتی حاضر بودم....بهتر اصلاحش کنم...حتی حاضرم همه ی اونارم بدم تا کمبودام برطرف بشه

تنها چیزی رو که کم داشتم این بود که بهم انگ هرزگی بزنن

که زدن

هه واقعا چقدر خوشبختم من

من و این همه خوشبختی محاله

اهی پر سوز گداز کشیدم

بهتره برم لباسمو بپوشم و یک ابی به دست و روم بزنم

شک ندارم بناعه یا میاد تو اتاقم یا پشت پنجره 

&*&*&*&*&*&*

بالاخره بناعه کارشو کرد و رفت 

بعد از شام تشکری کردم و  وارد اتاقم شدم

خودم و رو تخت ولو کردم

نه اینجوری نمیشه

اخه مگه میشه من زن باشم بدونه اینکه خودم بدونم قضیه چیه

نمیشه هم گفت پاپوشه 

اخه مگه میشه پنج تا از مایشگاه مختلف در زمان های مختلف بگن من دختر نیستم

نه باید فکر کنم ببینم تا به حال با چه پسرایی تنها شدم

ولی من با هیچ پسری تنها نمیموندم اخه مگه میشه؟

هوووف 

باید چی کار کنم

خدایا کمکم کن

هر چی فکر میکنم به جایی نمیرسم

با فکر کردن به این چیزا خوابم برد

&*&*&*&*&*&*

صبح شد و من طبق معمول باید زود پا میشدم

میلی به صبحونه نداشتم 

دانشگاه هم تعطیله

نشستم پشت میز تحریریم و خودم با درسام سرگرم کردم

ولی نه حواسم اصلا به درس نبود

پس بیخیال درس شدم و دوباره شروع به فکر کردن کردم

یک خواطره داره یادم میاد

"فلش بک"(دقت کنید این فلش بک قبلنای زندگی مارینته و مارینت داره تو ذهنش مرور میشه)

صبح به صدای زنگ گوشیم بیدار شدم

با خوشحالی از نرده پله ها سر خوردم و پایین پله ها که رسیدم

پریدم از رو نرده پایین

امروز روز خیلی خوبیه

اخه قراره عمو گابریل و زن عمو امیلی بیان

هر چند از اومدن پسر عموم اصلا خوشحال نیستم

من و اون همیشه دعوا داشتیم
ازش دل خوشی نداشتم چون مغرور و از خود راضی بود

و فک میکرد چون همه ی دخترا هلاکشن خیلی خفنه

پریدم تو اشپز خونه (نپریده ها ینی سریع رفته اشپز خونه )

پدر تا من و دید با همون لحن سردش گفت بیا بشین صبحنتو بخور که یک ده دیقه یه ربع دیگه میرسن

اه

بازم با این لحنش گند زد به حال خوبم اول صبحی 

من موندم مامانم چجوری باهاش زندگی میکرده با این اخلاق گندش

هر چند فک میکنم دق کردن مامانمم مسببش همین اخلاق باباس

بیخیالش باو بزار یه امروز خوش باشیم

والا

*&*&*&*&*&*

بالاخره اومدن زن عمو با دلتنگی بغلم کرد:وای تو چقدر شبیه سابینی

عمو هم من و بغل کرد و گفت:اره خیلی شبیهشی

با لبخندی ممنونی گفتم تا جناب شازده وارد شد

با پدر روبوسی کرد

نوبت من بود

وای خدا به دادم برسه 

دستشو جلوم دراز کرد:سلام مارینت از دیدن دوبارت خوشحالم

هنوزم مثل قبل

مغرور

با جذبه و بهتره بگم پر جذبه س

دستشو گرفتم و با لبخندی ظاهری در جوابش گفتم:ممنون همچنین پسر عمو

لامصب چه سفتم گرفته دردم گرفت

دستم و ول کرد

نفسی اسوده خاطر و از چشم بقیه پنهون کشیدم و راهنماییشون کردم به پذیرایی

*****

پایان

میدونم کمه ولی واقعا حوصله ی فکر کردن ندارم

تازشم هنوز پارت یکه

اگه نظرات بالا باشه بعدی رم سعی میکنم زود بدم

بازم میگم

اقا به مرگ خودم

به جان خودم

این رمان کپی نننننیست

بای