پارت 19 From hatred to love

amily amily amily · 1400/07/10 17:24 · خواندن 3 دقیقه

این رمان کپی نیست و خودم نوشتم

کپی این رمان=حرام و دزدی

میخواستم صبح بدم ولی وسط کلاس بودم و دقیقا هم وارده پنل شدم معلمه صدام کرد😂

(پارت نوزدهم)

توی ماشین سکوت حکم فرما بود

من عقب نشسته بودم و اون دختره جلو

خوبه حالا من زنشم

من باید جلو باشم

با حرص نگامو گرفتم

سرمو به شیشه تکیه دادم 

همون لحظه ماشینی کنارمون توقف کرد

زن و مردی که با وایستادنشون بچه هاشونو بوسیدن

چی میشد من جای اونا بودم

با حسرت و دلی پر از غم نگاشون کردم

با حرکت کردن ماشین از افکار بیرون اومدم

و نگاهم و ازشون گرفتم

هر چی بیشتر نگاه میکنم بیشتر دلم میگیره

الان باید جایی که من نشستم بچم باشه و من اون جلو

چشمام پر از اشک شد 

پنجره رو پایین دادم

سرمو جلوی پنجره گرفتم

باد خنک و بارون توی صورتم چکید

اشکام با بارون همراه شد

انگار اسمونم از حال من گریه اش گرفت

چون شددتش بیشتر شد

قطره های اب محکم توی صورتم میخورد و من لذت میبردم

جولیا:ادرین...به این دختره بگو شیشه رو ببنده

موهام بهم ریخت

(تعجب نکنین...توی بیمارستان باهاش خوب بود به دو دلیل...یک جلوی نینو باید فیلم میومد...دو ادرین عصبانی بود از دستش)

لبخندی به اینکه حرصش دراوردم زدم

ولی با حرف ادرین لبخندم پاک شد

نگاش کردم:مرینت اون پنجره رو ببند تا خودم نبستم و سگ نشدم

من....من زنشم...اونوقت طرف این دختر رو میگیره

هه

منه احمق و ببین زنشم

اون اصلا من و نمیخواد

با صدای عصبی ای گفت:گفتم ببند

-اصلا دوست ندارم ببندم...میخوای چیکار کنی؟...ها

حرفم با ترمز زدنش داخل عمارت تموم شد

با خشم پایین اومد

تا زمانی که به سمتم میومد با نگاه خونسردی که هیچی توش نبود

نگاش کردم

امادگی هر درد 

هر زخمی رو دارم

در و باز کرد

محکم از بازوم گرفت و پرتم کرد بیرون

دستش و برد سمت کمربندش

بازش کرد

محکم میکوبید به بدنم

هیچی نمیگفتم

فقط بیصدا اشک میریختم

هق عق کنم تا کی صدامو بشنوه بیاد نجاتم بده؟

برای چی جیغ بزنم؟

از کی کمک بگیرم؟

پوستم نازک و لطیف بود

واسه ی همین کل جونم خونی و زخمی بود

وسط اون همه درد و خون

نگاهی به جولیا کردم 

با پزخند نگام میکرد

نگاهی به میله ها که مثلا بجای دیوار استفاده شده بود انداختم جمعیتی از پشت در نگاه میکردن

خیلیاشون دلشون واسم میسوخت 

اینو از تو نگاهشون میفهمیدم

ولی جرعت جلو اومدن نداشتن

انقدر زد

که نفهمیدم کی بیهوش شدم

*ادرین*

با اون حرفای جولیا عصبی بودم

عصبانی بودم از دست مارینت(دروغ گفته باز😔دختره ی چندش )

دیوونه شده بودم

یک دفعه به خودم اومدم

بدن بی جون مرینت زخمی و خونی روی زمین افتاده بود

خم شوم نشستم روی زمین

با بهت تکونش دادم(اخه لعنتیا بزارید از بیمارستان مرخص بشه بعد بلا سرش بیارید )

تکون نمیخورد

برش گردوندم

چشماش بسته بود

سرم و گذاشتم روی قلبش

بازم خوبه که میزنه

بلندش کردم

دوباره مسیر بیمارستان و برگشتم

*******

پایان

مدنم نسبت به تو پارت قبل یک چوچولو کمتره ولی اینم طولانی بود

نظر بدید

لایک که یادتون نره

بایی❤