پارت 24 From hatred to love

amily · 18:47 1400/07/17

سخن همیشگی

این رمان کپی نیست و خودم نوشتم

کپی این داستان=حرام،دزدی

بکوب ادامه😂

(پارت بیست و چهارم)

توی راه پله بودم که یکدفعه رزان با عجله بالا اومد

نفس نفس میزد

نگاش کردم:چیزی شده

رزان که فکر میکرد من برام مهم نیست گفت:اقا ادرین...گفتن...موقعی که با جولیا خانم تنهان...کسی پیششون نباشه

گفتم:یعنی غذا نخوردین

رزان:نه خانم...اقا گابریل با امیلی خانمم خوابن وگرنه اونا دهواشون میکردن

-خیله خب میتونی بری

بعدم خواستم خودم برم که رزان گفت:خانم جان نرین اقا عصبانی میشن

-حالا اشکالی نداره منم گشنمه خب

و بی توجه به خرفش پایین رفتم

جولیا با تاپ و بدون سینه بند و شلوارک روی پای ادرین نشسته بود و دستاش دور گردن ادرین اویزون بود

و در حال عشق بازی بودن

هه

عشق بازی

بهتره بگیم هوس بازی

لباسم و درست کردم

و خودم و واسه ی هر چرچیزی اماده کردم

پایین اومدم نگاهمو بهشون دادم

هنوز متوجه من نشده بودن(میبینین کرم داره😂)

صدامو صاف کردم و جوری تظاهر کردم که انگار تازه دیدمشون:عه...شما که میخواین از این کارا بکنین پاشین برین تو اتاقتون...اینجا یه خونس که همه توش سهم دارن...که شما اومدین وسط سالن از این کارا میکنن

دختره با ترس بلند شد و سعی داشت تاپشو بالا بکشه

ادرین با خشم نگام کرد

بی توجه به نگاه های عصبیش به سمت اشپزخونه رفتم که از موهام گرفت و کشید

*گابریل*

با صدای جیغ بلند شدم

امیلی ترسیده نگام کرد:یا ابوالفضل

بدو بدو به سمت پایین رفتیم

ادرین از موهای مرینت گرفته بود و میکشید و میگفت:این جا خونه ی خودمهو هر کار دلم بخواد تو هرجاش میکنم

برام تعجب اور بود

مارینت با اینکه معلوم بود زندگی غمگینی داره

ولی روی موهاش حساسیت داشت و غیر ممکن بود ساکت بمونه

ولی الان چیزی که میدیدم عجیب بود

مارینت هیچی نمیگفت

هیچ صدایی در نمی اورد

به خودم و اومدم داد زدم:تو بیخود میکنی...مگه خونته...به خداوندی خدا اگه پسرم نبودی یک دقیقه هم نمیزاشتم اینجا بمونی

موهای مارینت و ول کرد

بی توجه بهش با امیلی به اتاقمون بردیمش

امیلی نشست پشتش و شروع به شونه کردن موهاش کرد

با هر شونه ای که میکشید یک مشت مو تو دستش جمع میشد

اه

منو ببخش مارینت

همش تخسیر منه

من فکر کردم با ورود تو به زندگی ادرین خیلی چیزا بهتر میشه ولی بدتر شد 

ببخشید زندگیتو داغون تر کردم

بعد از شونه کردن امیلی

بلند شد

لباس درست کرد و بلافاصله به سمت در رفت و گفت:خیله خب...بریم که خیلی گشنمه

با تعجب به در بسته نگاه کردم

این دختر انگار نه انگار همین چند دقیقه پیش این بلا رو ادرین سرش اورد 

*مارینت*

هه

عمو فک کرده من نمیتونم از پس خودم بر میام

من درسته خیلی دختره غمگینیم

ولی بلدم از حقوق خودم دفاع کنم

دیگه واقعا هر چی حقمو خوردن بسمه 

اگه اون موقع که ادرین موهام کشید میتونستم بزنمش ولی به دو دلیل این کار و نکردم

اولیش اینکه دوسش دارم

دومیش اینکه میخواستم عمو بفهمه پسرش چجور ادمیه

پایین پله ها که رسیدم دختره جولیا اومد جلوم

پوزخندی زد

جولیا:هه

چیشد

از عشق محرومت کردن

مثله اینکه نمیدونی خانم

جایگاهی که مال توعه در اصل مال من بوده منم دارم پسش می.یرم

همین

پوزخندی در جواب پوزخندش زدم

-باشه

اگه تونستی

یا بهتره بگم

عرضه شو داشتی بگیر

با کمال میل

با حرص دستشو بالا اورد خواست بزنه تو صورتم دستشو روی هوا گرفتم:اگه بخوای

دست روی من بلند کنی

کاری میکنم 

تا عمر داری

به دستت که نگاه میکنی یاد من بیوفتی

البته اگه زنده موندی

و دستشو با شتاب انداختم و دستو خودم و بالا اوردم

دستم توسط کسی گرفته شد

نگاه کردم

ادرین بود

حلقه ی اشک دیدم و تار کرد

اون باید طرف من و میگرفت

و بلتفاصله دست خودش تو صورتم فرود اومد

نمیخواستم بزنمش ولی از خودم بیخود شدم

دستمو مشت کردم  

و محکم کوبیدم تو دلش

خورد زمین 

جولیا جیغ زد

با اشک اما صدایی که نه میلرزید نه هق هق میکرد گفتم:دیگه هیچ کس 

حق نداره دست روی من بلند کنه

دختره جولیا نشسته بود و گریه میکرد

از پله ها بالا رفتم

وارد اتاقم شدم

در و محکم کوبیدم نشستم و شروع به بلند گریه کردن کردم

اخه مونگول تر از منم مگه هست

از یه طرف سرش داد میزنم و میزنمش

از طرفی دیگه اشک میریزم و عذاب وجدان میگیرم که چرا زدمش

وارد حموم شدم

لباسمو در اوردم

و بدون اینکه قصدم حموم کردن باشه

زیر دوش رتم

تنها جای دنیا که بهم ارامش میده اینجاست

*******

پایان 

این پارت طولانی بودا

نظرات کم شده ها

نظررررر

بای❤