پارت 28 From to hatred to love
سخن همیشگی
این رمان کپی نیست و خودم نوشتم
کپی این داستان:دزدی،حرام
(پارت بیست و هشتم )
*ادرین*
سرم و روی بالشت گذاشتم
خوابم نمیبرد
همش تو فکر مارینت بودم
هی توی جام غلت میزدم
از اون روز حس خاصی نسبت بهش داشتم
ولی نمیدونم چجوری بهش بگم
جولیا رو چی کار کنم
پدر و مادرم و چیکار کنم
هوووف
جلوی اینه ی دستشویی رفتم
به صورتم چند بار محکم زدم:داریچیکار میکنی ادرین....یادت نره....یادت نره
برگشتم به تخت و دراز کشیدم
خستگیم و با دراز کشیدن برطرف نمیشد
لباسام و در اوردم و وارو حموم شدم
دوشی گرفتم و با حوله ای بیرون اومدم
بدون پوشیدن لباس خسته روی تخت ولو شدم
*مارینت*
درسته ادرین در مورد من حقی نداره
ولی بازم باید ازش اجازه بگیرم
تقه ای به در وارد کردم
و بدون شنیدن پاسخ وارد گردیدم(این منم عینه هم گاو😂✌)
با دیدن ادرین جیغی کشیدم
که از ترس بلند شد و اینور و اون ور و نگاه کرد
بعد نگاهی گیج به من انداخت:چه مرگته روانی ...نمیبینی خوابم
سرم و پایین انداختم:ببخشبید در زدم جوابی ندادید
با گوشه ی چشم نگاهی ادرین کردم
به خودش نگاه کردم
و با لبخند پر از شیطنتی گفت:چیه...نگاه میکنی...خوت اومده
سرم بالااوردم و با دهن باز نگاش میکردم
با حرکتش متعجب در شدم
از روی تخت بلند شد
دستش و مثل مورچه کرد
صدای بیز بیز در اورد و کرد تو دهنم
و گفت:انقدر دهنت بازه اخره یک مگس میاد این تو
بعد دستش و بیرون کشید
گفتم:هر چی مگس باشه از گوشت تو شیرین تره
با مرموذی گفت که از من شیرین تره اره
خندیدم:اره
من و انداخت روی تخت
اومد روم انگشتش و تو شکمم فشار میداد از خنده جیغ میکشیدم
اونم به خنده های من میخندید
صدای جولیا از طبقه ی پایین اومد
هردو به در نگاه کردیم
نگام کرد
انگشت اشارش رو به معنای ساکت جلوی بینیش گرفت:هیسسس هیچی نگو
بعد لباشو روی لبام گذاشت و محکم تر انگشتش تو شکمم فشار میداد تو دهنش میخندیدم
توی ذهنم با خودم گفتم:کاش این لحظه هیچ وقت تموم نمیشد
از روم کنار رفت و کنارم دراز کشید
خواستم بلند شم و برم
ولی من و محکم توی بغلش گرفت:بگیر بخواب بزار منم بخوابم
چیییی
ادرین نمیدونه
نمیدونه الان داره قلبم توی دهنم میزنه
اونوقت میخواد کنارش بخوابم
با حسرت توی بغلش مونوم
کاش هیچ وقت از این بغل بیرون نیام
**********
پایان
مدنم کم بو ول حسش نیح
نظرررر
بایی❤