💔سفر به دیار عشق💔 پارت ۳۳۰

دیانا دیانا دیانا · 1400/08/21 15:13 · خواندن 7 دقیقه

"غم نگاه آخرت تو لحظه ی خدافظی

 

گریه ی بی وقفه ی من تو اون روزای کاغذی

 

قول داده بودیم ما به هم که تن ندیم به روزگار

 

چه بی دووم بود قولمون جدا شدیم آخر کار"

-جشن عروسی میخوام چیکار؟… وقتی عشقم داره جلوی چشمام پرپر میشه دیگه این چیزا برام معنا ندارن.. تصمیم گرفتم همون مهمونیه ساده رو هم نگیرم.. تصمیمای دیگه ای دارم

 

مادر سروش: میخواستم تو عروسیتون براش سنگ تموم بذارم

 

-خودتون که اون روز برخورد فامیلای خودش رو دیدین… فکر نکنم فامیلای ما هم بهتر رفتار کنند… بهتره ترنم رو از این افراد دور نگه دارم

 

پدر: مسئولیتت خیلی سنگینه… خیلی باید هواش رو داشته باشی

 

مشتی به میز میکوبه و میگه: اون لعنتیا هیچی ازش نذاشتن… بعضی وقتا حس میکنم اصلا نمیشناسمش… ترنمی که یه لحظه خنده از لبش پاک نمیشد کجا و این ترنم افسرده کجا؟

 

سیاوش: آره.. ترنم خیلی تغییر کرده بعضی وقتا با خودم میگم این همون ترنمه شر و شیطونیه که با سها خونه رو رو سرشون میذاشتن

 

-خودمون باعثش بودیم

 

پدر: بهتره بینتون یه صیغه ی محرمیت خونده بشه

 

متعجب به پدرش نگاه میکنه

 

پدر: میدونم چند روز دیگه ازدواج میکنید و میرین سر خونه و زندگیتون ولی از اونجایی که ترنم کنار تو آرومه… پس بهتره یه صیغه ی محرمیت بین تون خونده بشه تا ترنم شبا رو تو اتاق خودت بخوابه

 

ناخواسته لبخندی رو لبش میشینه که باعث میشه سیاوش به خنده بیفته

 

پدر: سروش تو خجالت نمیکشی؟

 

به زور لبخندش رو مخفی میکنه و میگه: چرا بابا؟… من که چیزی نگفتم

 

پدر: این رفتارا چیه از خودت در میاری؟.. اصلا ماها به جهنم اون دختره ی بیچاره رو چرا هی معذب میکنی؟… نمیگی جلوی ما خجالت میکشه؟

 

-بابا شما دیگه زیادی دارین سخت میگیرین

 

مادرش آروم ضربه ای به گونش میزنه و میگه: خدا مرگم بده.. این پسره دیگه هیچی حالیش نیست

 

سیاوش غش غش میخنده

 

پدر: کوفت.. سه تا بچه بزرگ کردم هر کدوم از اون یکی بدتر

 

شیطون میخنده و آب پرتغاله نیمه خورده ی سها رو بر میداره و یک نفس سر میکشه

 

مادر: برو دست و صورتت رو بشور بعد بشین پشت میز

 

شونه ای بالا میندازه و یه تیکه نون تست برمیداره

 

پدر: سروش این صیغه ی محرمیت فقط برای اینه که ترنم رو آروم کنی ولی اگه بفهمم کاری کردی که نباید میکردی خودت که میدونی راحت بخشیده نمیشی

 

یه گاز به نون تست میزنه و بیخیال میگه: باشه بابا حواسم هست

 

پدر: سروش، ترنم دستت امانته ها… مراقب رفتارت باش

 

تو دلش میگه هر چند صاحب اختیارشم ولی حاضر نیستم به خاطر خودم عشقم رو اذیت کنم… خودش از این همه پررویی خودش خندش میگیره و همین خندش باعث میشه پدرش عصبی بشه

 

پدر: لازم نکرده بینتون صیغه ای خونده بشه

 

سریع به باباش نگاه میکنه و میگه: بابا

 

مادر: فرزاد اذیتش نکن

 

پدر: مگه دیوونه ام که گوشت رو بسپرم دست گربه

 

-بابا من که کاری به کار ترنم ندارم

 

پدر: کاملا معلومه

 

-بابا

 

پدر: مطمئن باشم؟

 

-آره

 

پدر: قول مردونه میدی؟

 

-ای بابا.. گفتم چشم دیگه

 

پدر: حواست بهش باشه

 

نیشش باز میشه و میگه: چشم

 

پدر سروش: بچه پررو

 

سیاوش: راستی بابا نمیخوای با خونواده ی ترنم یه صحبتی کنی؟

 

پدر: کجای کاری؟… همون دیروز که بهم گفتی یه سر رفتم شرکت پدرش

 

متعجب میگه: پدر ترنم؟

 

پدر: انتظار نداشتی که بدون هماهنگی با خونواده ی ترنم باهاش ازدواج کنی.. بالاخره به رضایت پدرش برای ازدواج احتیاج داشتی

 

پوزخندی میزنه و میگه: با اون بلاهایی که اونا سر ترنم آوردن من که خودم به شخصه دوست ندارم هیچکدومشون تو محضر حضور داشته باشن دیگه چه برسه به ترنم.. تنها کسی که لایق بخشیدنه همون طاهره… هنوز یادمه پا به پای من چه جوری واسه مرگ خواهرش زجه میزد

 

مادر: بالاخره اونا خونوادش هستن نمیشه تو محضر نباشن

 

با تمسخر میگه: آقای مهرپرور چه زود سر پا شد… تا چند روز پیش بیمارستان بستری بود الان رفته سر کار و زندگیش

 

پدر: سروش

 

-چیه پدر من؟.. مگه دروغ میگم

 

پدر: ماها هم در گذشته کم اشتباه نکردیم

 

با عصبانیت میگه: ولی با ترنم مثل یه حیوو…..

 

نفس عمیقی میکشه و با خشم چنگی به موهاش میزنه

 

-حالا چی گفت؟

 

پدر: کلی خجالت زده بود فقط تونست بگه من روم نمیشه ادعای پدری کنم و اجازه ای صادر کنم

 

-باز خوبه… خودش میدونه

 

پدر: در مورد پدرزنت درست صحبت کن… اون مرد هر چقدر هم بد کرده باشه باز پدره ترنمه

 

با حرص به پدرش نگاه میکنه

 

پدر: دیروز که رفته بودم پیش پدر ترنم یکی از شاکیهای پرونده رو دیدم

 

با کنجکاوی میگه: کی؟

 

پدر: پدر اون دختره که دوست ترنم و سها بود

 

-بنفشه؟

 

پدر: آره.. خیلی پیر و شکسته شده بود.. اینجور که شنیدم مادرش از قبل یه خورده بیمار بود بعد از فهمیدن خبر سکته مغزی میکنه

 

سیاوش با بی تفاوتی میگه: مرد؟

 

پدر: سیاوش این چه وضعه حرف زدنه.. نه زنده هست… نیمی از بدنش فلج شده و قدرت تکلمش رو از دست داده

 

با پوزخند خطاب به پدرش میگه: بیشتر از اینا باید بکشن… لابد اومده بود رضایت بگیره

 

پدرش سری تکون میده و هیچی نمیگه

 

-احیانا که آقای مهرپرور رضایت ندادن؟.. آخه تا اونجایی که من یادم میاد این خونواده نسبت به همه دلسوز هستن به جز برای دخترشون

 

بی اشتها نون تست رو وسط میز پرت میکنه

 

پدرش میخواد جوابش رو بده که با بلند شدن صدای زنگ یه گوشی همه ساکت میشن

 

سیاوش: تو شبا هم با لباس بیرون میخوابی؟

 

-باور میکنی چند شبه اصلا نمیخوابم

 

همه متاثر میشن… با بی حوصلگی گوشی رو از جیبش در میاره

 

-اه.. یادم رفت گوشیه مهران رو بهش برگردونم

 

نگاهی به شماره میندازه و با اسم نریمان رو به رو میشه… با یه خورده فکر خیلی سریع نریمان رو به یاد میاره

 

مادر: خب جواب بده مادر… کسی که پشت خطه خودش رو کشت

 

سری تکون میده و دکمه ی اتصال رو میزنه

 

————–

 

نریمان: آبجی کوچولو سلام

 

-سلام

 

صدای شوخ و شیطون نریمان جدی میشه و میگه: شما؟

 

لبخندی رو لبش میشینه

 

– فکر نمیکنید من باید این سوال رو ازتون بپرسم

 

نریمان: اوه.. بله.. ببخشید این شماره ی خانوم مهرپروره؟

 

-البته

 

نریمان: مهران تویی؟… چقدر صدات تغییر کرده پسر.. نشناختمت… میبینم که بالاخره به سن بلوغ رسیدی و مثله جوجه خروسا حرف میزنی.. نگران نباش همینجور به تلاشت ادامه بده ایشاله تو هم یه روز واسه خودت خروسی میشی

 

خندش میگیره و میخواد حرف بزنه که نریمان سریع میگه: واستا ببینم گوشیه خواهر من دست توی بچه ریقو چیکار میکنه؟………

 

-آقا نریمان من مهران نیستم

 

نریمان یهو ساکت میشه

 

نریمان: جنابعالی؟

 

ابرویی بالا میندازه و میگه: شما فکر کنید شوهرش

 

نریمان با داد میگه: مرتیکه منو گیر آوردی؟

 

با صدای بلند میزنه زیر خنده و نریمان شروع میکنه به فحش دادن

 

-ای بابا.. دست نگه دار پسر… اول صبحی ما رو شستی و گذاشتی؟

 

نریمان: ببین پسرجون من باهات شوخی ندارم.. بگو گوشیه خواهر من دست تو چیکار میکنه.. یه کاری نکن دو سوته همه ی زیر و بم خودت و جد و آبادت رو در بیارم که اگه بخوام برام به راحتیه آب خوردنه

 

از غیرتی شدن نریمان خوشش میاد… باورش نمیشه که یکی پیدا بشه که از طاهر هم بیشتر نگران خواهرش باشه

 

لحنش رو نرم میکنه و میگه: من سروشم… نامزد سابق ترنم.. قراره تا یه مدت دیگه باهم ازدواج کنیم