وقتــــے میـــدونم مال من نمــــیشے....دنـــیا رو میخــــوام چیڪـــــــار....

پــــــس بهتــــره زنـــــده نباشم....

تـــا نبیـــــنم دنیـــای یکی دیـــــگہ شـــــدی....

با خجالت نگام رو ازش میگیرم.. من کلا آدم خجالتی ای نبودم ولی نمیدونم چرا امشب این همه از سروش خجالت میکشم… با اینکه پنج سال نامزدش بودم هیچوقت از خودش تجاوز نکرد.. من هم تقریبا همیشه لباسای پوشیده میپوشیدم ولی امشب اصلا نمیدونم چیکار باید کنم… حتی وقتی من رو مثل گذشته هم میبوسه باز خجالت میکشم شاید دلیلش اینه که میدونم قراره یه اتفاقی فراتر ا بوسه بیفته

 

سروش: داری به چی فکر میکنی که لپات رنگی شده

 

چشم غر ای بهش میرمو با جبغ میگم: سروش

 

میدونه امشب خجالت میکشم هی حرصم میده

 

همونجور که من رو به سمت اتاق خواب میبره میگه:وای وای… تو هم که مثل مامان جیغ جیغو از آب در اومدی.. فکر کنم این جیغ جیغو بودن تو ذات شما خانوماست نمیشه کاریش کرد

 

میخوام جواب سروش رو بدم که با دیدن اتاقی که روی در چوبیش دو تا قلب حک شده حرف زدن رو از یاد میبرم… آروم دستم رو بالا میارمو قلبا رو لمس میکنم

 

-چه خوشگله

 

سروش: نمیخوای در رو باز کنی؟

 

نگاهی به سروش میندازمو بعد چشمام رو میبندم.. نفس عمیقی میکشم و دستم رو به سمت دستگیره میبرم.. از همین الان مظطمنم اتاق خواب هم فوق العاده شده… همینکه در رو باز میکنم یه چیزی رو سرم میریزه.. با ترس چشمام رو باز میکنم و کلی از این گلای آماده که خشک شده هستن به همراه کاغذای رنگیه کوچولو کوچولو رو روی خودم احساس میکنم.. از این همه لطافت و نقشه های پر هیجان سروش برای غافلگیری من شگفت زده میشم… با ولع و هیجان به اتاق نگاه میکنم… روی زمین اینجا هم پر شده از گلهای پر پر شده رز و مریم… دو طرف تخت هم بادکنکای سفید و قرمز و صورتی قرار گرفته که بدون استثنا همشون به شکل قلب هستن

 

روی تخت هم با گلبرگهای تزنینی نوشته شده دوستت دارم تنها بهونه ی بودنم… از پشت من رو به خودش میچسبونه.. دستش رو روی قفسه ی سینم میذاره و محکم من رو به خودش فشار میده

 

سروش: دقیقا همون چیزیه که میخواستی… مگه نه؟

 

با بغض میگم: سروش تو چیکار کردی؟

 

سروش: کار خاصی نبود عزیزم.. تو کافیه لب تر کنی همه چیز رو برات فراهم میکنم

 

از شدت ذوق و شوق با صدای بلند زیر گریه میزنم

 

سروش میاد رو به روم وایمیسته و اول با تعجب متعجب و بعد با نگرانی نگام میکنه

 

سروش: ترنم چی شده؟

 

جوابش رو نمیدم.. به گذشته ها سفر میکنم به روزایی که از کوچیکترین نعمتها محروم شده بودم… روزایی که حتی اجازه نشدم با خونواده ام سر یه میز بشینم و غذا بخورم

 

شونه هام رو میگیره و آروم تکونم میده

 

سروش: دختر یه چیزی بگو.. تو که منو کشتی.. آخه چی شده؟

 

میون اشکام لبخند میزنم و بدون ملاحظه دستام رو دور گردنش حلقه میکنم.. متعجب به حرکات من نگاه میکنه

 

-سروش من خیلی خوشبختم… خیلی خوشبختم که تو رو دارم

 

نفسی از سر آسودگی میکشه و من رو از خودش جدا میکنه.. چشم غره ای بهم میره میگه: ببین میتونی شب اولی داماد رو سکته بدی

 

میخندم… اشکام رو آروم آروم پاک میکنه و مبگه: جانم… وقتی میخندی حس میکنم زندگی به رگهام تزریق میشه… چشمم به عکس مقابل تخت میفته… یه عکس دو نفره از دوران نامزدیمونه

 

—————

 

-سروش؟!

 

سروش: جانم

 

-من مطمئنم بهشت هم نمیتونه این همه قشنگ و دلنشین باشه

 

میخنده و در رو پشت سرمون میبنده… به سمت تخت میرم و گوشه ی تخت میشینم… حتی دلم نمیاد روی تخت دراز بکشم.. از بس با سلیقه اون رو تزئین کردن… نوشته ی روی تخت باعث میشه لبخندی بزنم

 

سروش: خوشحالم که رای هستی

 

-همه ی این لبخندا و خوشیها رو مدیون تو هستم

 

چشمکی میزنه و میگه: نترس… جبران میکنی

 

چیزی نمیگم.. فقط سرم رو پایین میندازم و با انگشتام بازی میکنم

 

سروش: خانوم کوچولوی من چرا ساکته؟

 

لبخندی میزنم و میگم: چیزی نیست

 

کتش رو از تنم در میارم و بهش میدم

 

-ممنون بابت کت

 

سروش: خواهش بانو

 

کترو از دستم میگیره و به گوشه ای پرت میکنه… بادکنکا رو کنار میزنه و جلوی پام زانو میزنه

 

آروم زمزمه میکنه: نفسم، خانومم، عزیزم میدونی که چقدر دوستت دارم؟

 

-اوهوم

 

سروش: میدونی که عاشقتم.. مگه نه؟

 

-آره ولی منظورت از این حرفا چیه سروش؟

 

لبخندی میزنه و میگه: ببین عزیزم میدونم هیچ جوری نمیتونم اشتباهات گذشته رو جبران کنم… هر چند دارم همه ی سعیم رو میکنم اما خب ه قول خودت یه چیزایی قابل جبران نیستن

 

-سروش من………..

 

سروش: هیس.. فقط گوش بده عزیزم.. خودم میدونم تو خانوم تر از این حرفایی که بخوای چیزی رو به روم بیاری.. حتی این رو هم میدونم که هیچوقت سرکوفت گذشته رو بهم نمیزنی ولی یادت باشه ترنم، من هیچوقت خودمو اطرافیانت رو نمیبخشم… چون همه مون تنهات گذاشتیم.. ترکت کردیم.. نابودت کردیم.. تو تک و تنها سالهای سختی رو پشت سر گذاشتی… ترنم قسم میخورم من هیچی در مورد شرایط زندگیه تو نمیدونستم.. باور کن حتی فکرش رو هم نمیکردم که خونوادت بعد از چهار سال باز هم دارن مجازاتت میکنند

 

-سرش فراموشش کن.. من خودم همه چیز رو میدونم

 

سروش: نه عزیزم.. بذار امشب خیال خودمو خودت رو راحت کنم… میخوام این رو بدونی که تا روزی که من زنده باشم اجازه نمیدم هیچکدوم از اون اتفاق تکرار بشن.. هر چی بشه هر اتفاقی بیفته.. حتی اگه دنیا هم زیر و رو بشه تو زن من میمونی

 

پاکتی رو روی پاهام میذاره و میگه: اما ازت میخوام این هدیه ی ناقابل رو از من قبول کنی…

 

بهت زده میگم: این پاکت چیه؟

 

سروش: چیز زیادی نیست عزیزم.. باز کن خودت میفهمی

 

با تعجب پاکت رو باز میکنم… یه دفترچه حساب بانکی و یه سند رو داخل پاکت میبینم

 

با گیجی میگم: اینا چی هستن؟

 

دستام رو آروم تو دستاش میگیره و میگه: عزیزم من هر چی دارم و ندارم مال توهه اما با اتفاقایی که تو این چهار سال افتاد دیگه نمیتونم به کسی اعتماد کنم که اگه یه روزی به هر دلیلی من نبودم مراقبت باشه… نمیخوام همسرم، پاره ی تنم، همه ی وجودم هیچوقت بدون سرپناه و در مضیقه باشه

 

دستام که تو دستای گرم سروش هستن تبدیل به دو تیکه یخ میشن

 

با صدایی که به شدت میلرزه میگم: چی داری میگی سروش؟

 

سروش: ترنم

 

اشک از چشمام سرازیر میشه

 

با نگرانی میگه: عزیزم چرا داری گریه میکنی؟

 

با هق هق میون گریه هام میگم: دوباره میخوای تنهام بذاری… آره آقایی؟

 

میخواد حرفی بزنه که دستام رو از میون دستاش بیرون میکشم و خم میشم و دستام رو دور گرنش حلقه میکنم

 

-سروش تو رو خدا ترکم نکن.. به خدا من سعی میکنم همنی بشم که تو میخوای.. فقط نرو

 

من رو به زحمت از خودش جدا میکنه و با اخم میگه: چی داری میگی ترنم؟

 

-تو میخوای ترکم کنی.. من میدونم

 

سروش: نه دیوونه… مگه من میتونم حتی یه لحظه رو به جدایی از تو فکر کنم… حتی اگه تو هم بخوای من ازت جدا نمیشم

 

با پشت دست اشکمو پاک میکنم ولی باز اشکای جدید صورتم رو خیس میکنند

 

با ملایمت میگه: خانومم آروم باش… من پیشتم.. واسه ی همیشه

 

-پس معنیه این حرفا چیه؟.. چرا آزارم میدی سروش؟

 

آهی میکشه و آروم سرش رو ری پاهام میذاره و میگه: ترنم

 

با صدای گرفته از بغض میگم: خیلی بدی سروش.. میدونم تو هم یه روز مثل بقیه از من خسته میشی و ترکم میکنی

 

سرش رو بالا میاره.. چون من رو تخت نشستم و اون مقابلم زانو زده راحت نمیتونه بغلم کنه.. روی زمین کامل میشینه و میگه: ترنم هیچوقت این حرف رو نزن… مگه میشه من زنده باشم و کنار جوجوی خودم زندگی نکنم… اگه این سند و این حساب بانکی رو هم میبینی واسه اینه که من خیالم از بابت تو راحت باشه… فقط میگم اگه یه روزی یه اتفاقی برام افتاد نمیخوام محتاج کسی باشی حتی اگه اون شخص برادرت باشه

 

————-