Cat noir and me : p4A
سلام به همه ی طرفدارای میراکلس
باورتون میشه این بار سومه که دارم مینویسم😭دوبار دستم خورد رفتم بیرون و همش پاک شد.
خب پارت قبل خوندید که لیدی باگ آکوماتایز شد.
خب برین ادامه بخونین.
برا بعدی هم چهار تا لایک و دوتا نظر می خوام.
این قسمت:آنلاکی لیدی
هاک ماث: پرواز کن آکوما کوچولو و شرارت اون رو پدیدار کن .
....................................................................
در کنار موزه ی لوور.
کت نوآر👈🏻 من گفتم:ولی لیدی باگ لیاقت نگهبان شدن رو داره.
دلم برای لیدی باگ می سوخت.او سرش را پایین گرفته بود و هیچ نمی گفت.
ناگهان آکومایی را در حال پرواز به سمت لیدی باگ دیدم.
به طرفش دویدم و داد زدم:لیدی باگ،نه!پشت سرت.
لیدی باگ برگشت اما آکوما داخل یویو اش رفت.
لیدی باگ👈🏻با صدای کت نوآر برگشتم و آکوما را دیدم که داخل یویو ام می رفت.
_سلام آنلاکی لیدی(بانوی بدشانس)من هاک ماث هستم.
صدای کت نوآر راشنیدم:نه لیدی باگ،احساسات منفی رو از خودت دور کن.
با دستانم سرم را گرفتم و گفتم:من نمیذارم احساسات منفیم بهم غلبه کنه.نه نه نه.
هاک ماث:من دشمنت نیستم.تو میخوای که نگهبان معجزه گر ها بمونی درسته؟ من می تونم بهت قدرتی بدم که اون پیرمرد رو شکست بدی و تا ابد نگهبان معجزه گر ها بمونی.فقط در ازای این کار باید معجزه گر خودت و کت نوآر رو به من بدی.البته بعد از انجام کارم بهت برشون می گردونم.
نمیدانم چرا،ولی چشم هایم رابستم و گفتم:باشه هاک ماث.(عکس پایین👇🏻)
کت نوآر👈🏻شنیدم که لیدی باگ گفت:باشه هاک ماث.
گفتم:لیدی باگ باید باهاش مقابله کنی.
لیدی باگ سرش پایین بود، گفت:من لیدی باگ نیستم.
از داخل دود بنفش بیرون آمد و گفت:من حالا آنلاکی لیدی هستم.
بعد رو به استاد چنگ گفت:و تو هم نمی تونی هیچکار بکنی پیرمرد.
چنگ سرش را تکان داد:و حالا هم که شرور شدی،تو به هیچ وجه نگهبان خوبی نیستی.
آنلاک لیدی به سمتش دوید و داد زد:من بهترین نگهبانم.
و با هم شروع به جنگیدن کردند.
ریناروژ گفت:باید بریم کمکش.
کاراپیس تایید کرد:درسته.
استاد چنگ نیزه اش(نیزه سلاحه شه.یک نیزه ی آبی با تیغه ای نوک مانند و الماسی شکل)را به سمت آنلاک لیدی پرتاب کرد و گفت:نه،زمان شما ها تموم میشه.کت نوآر،معجزه آساشون رو بگیر و خودتم برو.
آنلاک لیدی از نیزه جاخالی داد.نیزه به سمت استاد برگشت و استاد با دستش گرفت.
به او گفتم:ولی شما...
_گفتم همین حالا برو. از دستورش اطاعت کردم و با ریناروژ و کاراپیس به جای خلوتی رفتیم.
.........................................
نینو و آلیا معجزه گر ها را به من دادند.
_ممنون بچه ها.
آلیا گفت:می خوای بری کمک اون آقا؟
لبخندی زدم و گفتم:معلومه،من بانوم رو تنها نمی ذارم.
نینو پرسید:کاهن اعظم کیه؟کدوم معبد؟
_منم نمیدونم.ولی به زودی سردر میاریم.خداحافظ. و به کمک استاد چنگ رفتم. با صحنه ای روبرو شدم...
.
.
.
که باورم نمی شد.
استاد چنگ روی زمین افتاده بود و آنلاکی لیدی می خواست معجزه گرش را بردارد.
به او گفتم:بانوی من بهتر نیست به جای جنگیدن با یه پیرمرد بیای و با یه آدم جذاب و قوی بجنگی؟
آنلاکی لیدی👈🏻بازهم شروع به خودستایی از خودش کرد.
از برداشتن معجزه گر منصرف شدم.اون خیلی ضعیف بود و شکست دادنش کاری نداشت.بعدا بر می دارم.
به کت نوآر گفتم:خب خب خب.بلاخره سر و کله ی کیتی هم پیدا شد.خودت معجزه گرت رو به من بده.چون شانسی در برابر من نداری.
_من که اینطور فکر نمی کنم باگابو.
عصبانی شدم:به من نگو باگابو،خودت خواستی.ساکی چارم(افسون مرگ)
فک کنم بیشتر از ٣٠٠٠ کارکتر شد
خب الان بازم مینویسم