یہ وَقتآیے هَست چشآت پُره اَشکــہ اَمآ نمیزآرے بریزه گلوت پُره بغضـہ اَمآ نمیزآرے بشکَنہ 

دلت پُره حَرفہ اَمآ فقط سُکوت و سُکوت و سُکوت

رآضـے نیستے وَلے نَہ گلہ میکُنے و نَہ شکآیَتے

یہ وَقتآیے هَست کہ دیگہ فَقَطـ تَسلیم میشے

یہ وَقتـآیے بہ خودت میآے میبینے اَز اون هَمہ شیطنَت هیچے نمـونـده به همین راحتی جوونیت میره...

 

 

&& سروش&&

 

مستقیم نگاش میکنه

 

منشی با ترس سرش رو پایین میندازه و هیچی نمیگه

 

با زهرخندی تو دلش میگه: بله دیگه زورش فقط به ترنم من میرسه.. اصلا همه ی دنیا اومدن زور و بازوشون رو به رخ زن مظلوم من بکشن و آزارش بدن… معلوم نیست دیگه چیا بار زنم کرده… من که فقط جمله ی آخرش رو شنیدم که از همون جمله آتیش گرفتم… حتما قبلا هم با ترنم همین طور حرف میزد… فقط شانس آوردم که نگران ترنم شدم و به سمت در اومدم.. وگرنه محال بود ترنم چیزی بهم بگه

 

همه ی خشمش رو تو نگاهش میریزه و به سمتش حرکت میکنه… تو همین موقع در اتاقش باز میشه با نگرانی به عقب برمیگرده و با دیدن اشکان میگه: حال ترنم بد شده؟

 

اشکان متعجب میگه: نه بابا.. عروس خانوم با خیال راحت خوابیده.. اومدم یه لیوان آب بخورم

 

نفسی از سر آسودگی میکشه و میگه: باشه برو

 

اشکان: تو چرا اینجایی؟

 

-برو به آقا رحمان در مورد شیرینی و آب قند هم بگو

 

بعد نگاهش رو از اشکان میگیره و به منشی که با ناباوری بهشون خیره شده زل میزنه

 

بعد از چند لحظه مکث از بین دندونای کلید شده ادامه میده: من با این خانوم یه خرده حسابایی دارم

 

اشکان: سروش چیزی شده؟

 

بی توجه به حرف اشکان با خشونت به منشی میگه: چی به زنم گفتی؟

 

اشکان هاج و واج به منشی نگاه میکنه

 

….

 

روی میز خم میشه و با خشونت بیشتری ادامه میده: میگم چی به زن من گفتی؟… مگه کری؟

 

منشی من من کنان میگه: آقا.. من

 

من من کردنای منشی عصبیش میکنه با صدای بلندی میگه: تا قبل از اومدن من که خوب برای زنم بلبل زبونی میکردی الان به من من افتادی

 

منشی: آقا

 

-که زن من هرزه ست؟.. واسه زن من شاخ و شونه میکشی؟

 

منشی: آقا من از هیچ چیز خبر نداشتم

 

اشکان که انگار تازه متوجه ی یه چیزایی شده باشه به سمت منشی میاد و با اخم نگاش میکنه

 

سروش: دلیلی هم نمیبینم که بخوای از زندگیه خصوصیه من خبر داشته باشی.. من با کی ازدواج کردم و با کی رابطه دارم و با کی حرف میزنم و با کی رابطه ی خوبی ندارم فقط به خودم و زنم مربوطه.. تو کی هستی که کاسه ی داغ تر از آش شدی؟

 

اشک تو چشمای منشی جمع میشه

 

پوزخندی میزنه و با صدای بلندی ادامه میده: به زن من.. پاره ی تن من میگی بدبخت… اونقدر جرات پیدا کردی که از اشک ریختن زن من خوشحال میشی و آزارش میدی.. من اگه خودم اشک همسرم رو در بیارم خودم رو مجازات میکنم چه برسه که کس دیگه ای از روی قصد همسرم رو آزار داده باشه

 

اشکان: سروش آروم باش.. آخه چی شده؟.. چته تو؟

 

با خشم به عقب برمیگرده و میگه: من چمه؟… نکنه تو هم میخوای طرف این دختره ی عوضی و نفهم رو بگیری که به کسی که دیوونه وار عاشقشم بی احترامی کرد… بعد از نه سال بالاخره تونستم به کسی که با همه ی وجود میخوامش برسم… بعد این خانوم میاد به راحتی حرمت همسرم رو میشکونه و دور از چشم من اون رو با یه دختر خیابونی یکی میکنه

اشکان خشکش میزنه

 

کارکنای شرکت همه از اتاقاشون بیرون اومدن و متعجب به داد و فریاد رئیسشون گوش میکنند

 

همونجور که رگهای گردنش متورم شده به طرف منشی برمیگرده و حرص میگه: چه جوری مجازاتت کنم؟

 

منشی به میز خیره شده و فقط اشک میریزه

 

مشت محکمی به میز میکوبه بلندتر از قبل داد میزنه: با توام عوضی؟.. چطور مجازاتت کنم که جبران تک تک اشکهایی بشه که امروز به همسرم هدیه کردی.. چه بلایی سرت بیارم که دیگه جرات نکنی به زنم بگی بالا چشمت ابروهه

 

وقتی به این فکر میکنه که این دختره ی نکبت چه چیزای دیگه ای ممکنه به ترنمش گفته باشه دیوونه میشه…عصبی تر از قبل تمام وسایلای روی میز رو پخش زمین میکنه که باعث میشه منشی جیغ خفیفی بکشه

 

منشی از شدت گریه به هق هق افتاده ولی به زحمت میگه: آقای راستین ببخشید.. به خدا من نمیدونستم خانوم مهرپرور همسرتون هستن

 

مشت دیگه ای روی میز میوله و با فریاد میگه: تو گه میخوری که ندونسته به خودت اجازه ی اظهار نظر میدی… من برای به دست آوردن این زن یه دنیا رو زیر و رو کردم.. فکر نکن میتونی قسر در بری… تمام این گندکاریات رو تو پروندت درج میکنم

 

اشکان: سروش

 

تو همین موقع در اتاقش باز میشه سیاوش با اخم از اتاق خارج میشه و نگاهی به اطراف میندازه… با دیدن کارکنان اخماش بیشتر تو هم میره… با سر به اشکان اشاره میکنه که کارکنان رو به اتاقاشون هدایت کنه

 

بعد آروم به سمت سروش میاد و میگه: چه خبرته سروش؟

 

از شدت عصبانیت نفس نفس میزنه

 

سیاوش آروم زمزمه میکنه: ترنم رو نترسون… دیگه بس کن

 

غمگین زیر لب میگه: ترنم همین الانش هم با حرفای این زنیکه ترسیده

 

بعد با خشم سیاوش رو کنار میزنه و به سمت اتاقش میره

 

منشی: آقا ببخشید… من خودم از خانوم مهرپرور عذرخواهی میکنم

 

پوزخندی میزنه و بدن اینکه برگرده با تحکم میگه: اولا خانوم مهرپرور نه و خانوم راستین.. ثانیا زن من به عذرخواهیه تو و امثال تو احتیاجی نداره.. نیمی از سهام این شرکت مال زنمه… به خاطر توهینهایی که به زنم کردی دیگه حق نداری پات رو تو این شرکت بذاری

 

خطاب به سیاوش ادامه میده: سیاوش خودت به کارا سر و سامون بده

 

بعد هم بدون اینکه منتظر حرفی از جانب سیاوش باشه وارد اتاق میشه

 

****

 

****

 

&& ترنم&&

 

با چشمای اشکی به سروش نگاه میکنم و هیچی نمیگم.. هر چقدر اصرار کردم سیاوش اجازه نداد از اتاق خارج بشم…

 

مهربون لبخند میزنه و در رو پشت سرش میبنده

 

سروش: ترسوندمت عزیزم؟

 

سری به نشونه ی نه تکون میدم و از روی مبل بلند میشم

 

سروش با چند قدم بلند خودش رو به من میرسونه و رو به روم وایمیسته

 

غمگین زمزمه میکنه: پس چرا گریه کردی خانوم خانوما؟

 

خودم رو تو بغلش پرت میکنم و میگم: ممنون سروش

 

لبخندی میزنه و دستاش رو دور کمرم حلقه میکنه

 

سروش: اونوقت این تشکر رو پای چی بذارم؟

 

-که باز هم ازم حمایت کردی

 

سروش: تو عشق منی…اگه کسی به تو توهین کنه مثله این میمونه که به من توهین کرده.. اگه حرمت تو شکسته بشه انگار حرمت من شکسته شده

 

-دوستت دارم آقایی خیلی زیاد

 

لبخندی میزنه و میگه: من هم همینطور عزیزم

 

در اتاق باز میشه و سیاوش و اشکان وارد اتاق میشن

 

اشکان که از وقتی فهمیده از دستش ناراحت و دلخور نیستم دوباره به روال سابق برگشته با خنده میگه: سیاوش مثله اینکه بد موقع مزاحمشون شدیما

 

سیاوش میخنده و میگه: از بس دیگه مچ این دو نفر رو گرفتم برای من عادی شده

 

اشکان: نه بابا

 

سیاوش: باور کن

 

اشکان: سروش میبینم راه افتادی

 

سروش همونجور که داره اشکام رو پاک میکنه میگه: استادم زیبادی خوب بود

 

اشکان: خب این استادت رو معرفی کن ما هم کمی یاد بگیریم

 

سروش من رو روی مبل مینشونه و خودش هم کنارم میشینه.. دستش رو دور شونه هام میندازه و میگه: خودت استاده من بودی دیگه

 

اشکان با چشمای گرد شده میگه: تو که از منم جلو زدی

 

لبخندی رو لبای همگی میاد

 

سیاوش: ت جدی نگیر اشکان.. این مارمولک خودش به همه درس میده و……

 

لبخندی رو لبای همگی میاد

 

سیاوش: ت جدی نگیر اشکان.. این مارمولک خودش به همه درس میده و……

 

با صدای زنگ گوشیه سروش، سیاوش ساکت میشه

 

سروش نگاهی به گوشیش میندازه و با لبخند میگه: نریمانه

 

بعد هم سریع جواب میده

 

سروش: به.. سلام پسر.. چی شد یادی از ما کردی؟

 

……

 

سروش: آره بابا.. کنارم نشسته

 

….

 

سروش: حرفشم نزن که من زنم رو تنهایی هیچ جا نمیفرستم

 

 

با صدای بلند میخنده و میگه: داشتیم آقا نریمان؟

 

 

با لبخند میگم: سلام من رو هم به نریمان برسون

 

سروش: ترنم سلام میرسونه

 

 

سروش: صدای زن من رو شنیدن یاقت میخواد آقا

 

اشکان و سیاوش با لبخند جلومون میشینند

 

سروش: پس چی فکر کردی؟

 

 

یهو لبخند رو لباس سروش خشک میشه

 

 

سروش: الو… نریمان صدات خوب نمیاد

 

 

سروش: بذار جام رو عوض کنم

 

سروش نگاهی به من میندازه و میگه: عزیزم من میرم بیرون با نریمان حرف بزنم.. صداش قطع و وصل میشه

 

سری تکون میدم و هیچی نمیگم.. سروش هم از اتاق خارج میشه

 

اشکان: ترنم بگو ببینم زندگی چطوره؟

 

با لبخند میگم: همه چیز خوبه

 

سیاوش: تعارف نکن ترنم.. من میدونم از دست این سروش یه لحظه هم آرامش نداری… اخلاق زیر صفر… اعصاب که اصلا نداره.. آدمم که اصلا نیست

 

اشکان: عیبی نداره مهم تیپ و قیافه ست که داره

 

چشمکی بهم میزنه و ادامه میده: با این تیپ و قیافه ای که سروش داره میتونی کلی پزش رو بدی