Cat noir and me : p4B

Lady Dragon · 08:56 1399/10/03

سلام برین ادامه

 

کت نوآر خندید:اوه یه گرز؟

گفتم:آره،و ایندفعه دفعه ی آخره که می خندی.

من حمله کردم و شروع به جنگیدن کردیم.موقع جنگ چوب دستی کت نوآر به من خورد و من پخش زمین شدم.

_حالت خوبه بانوی من؟

 الکی گفتم:اوه نه.

کت نوآر جلو آمد. من هم از موقعیت استفاده کردم و با گرز بهش حمله کردم.

کت نوآر عقب پرید و حمله کرد:بانوی من نمیتونم با تو بجنگم،من دوستت دارم.

من گفتم:ولی من از تو متنفرم و هیچ وقت دوستت نداشتم.

 دوباره با گرز حمله کردم:من پسری رو دوست دارم که خیلی از تو بهتره.اون چشمای سبزش،اون دل پاک و مهربونش، عطر خوش بوی شماره ی 76 که به خودش میزنه.

کت نوآر جا خالی داد و با چوب دستیش به دستم زد و گفت:خب به منم معرفی کن تا بشناسمش.

دستم را از درد مشت کردم و بلند گفتم:اون آدرین آگراسته.

کت نوآر جا خورد.من از فرصت استفاده کردم و با یویو دستش رو گرفتم:گرفتمت.

گفت:نه به همین زودی،کتاکلیزم.

دستش را به یویو نزدیک کرد.

با یویو او را به سمت خودم کشیدم سریع مچ دستش را گرفتم و به سمت سینه اش بردم:از خواب همیشگیت لذت ببر کت نوآر.

کت نوآر چشمانش را بست.

هاک ماث:همینه،کت نوآر رو نابود کن و معجزه گرش رو بردار.

صدایی از درونم گفت:لیدی باگ داری چیکار می کنی؟

به این فکر کردم که من دارم کت نوآر رو نابود میکنم!

دستم شل شد.کت نوآر از فرصت استفاده کرد و یویو را پودر کرد...

کت نوآر👈🏻لیدی باگ به حالت قبلیش برگشت و اطراف را نگاه کرد:اینجا چه اتفاقی افتاده؟

من نفس راحتی کشیدم ، روی زمین نشستم و با دستم به آکوما که در حال فرار کردن بود اشاره کردم:خب لپ کلام اینه که تو شرور شده بودی و الان هم این یه آکوماست که داره فرار می کنه.

_بهتره که سریع تر بگیرمش.

گرز را به هوا پرتاب کرد و گفت:میراکلس لیدی باگ.

یویوش به دستش اومد.

_دیگه جایی برای شرارت باقی نمونده. خداحافظ پروانه کوچولو. گوشواره اش شروع به چشمک زدن کرد.

گفتم:من میرم پیش استاد چنگ،تو هم برو کوامیت رو شارژ کن.

لیدی باگ👈🏻 به بالای پشت بام پریدم و پشت یک دیوار رفتم:تیکی،خال ها خاموش.

_مرینت حالت خوبه؟

ماکارونی به او دادم.

با دست هایم صورتم را گرفتم و گفتم:اوه تیکی من لیاقت نگهبان بودن رو ندارم.من هم شرور شدم.استاد چنگ راست می گفت.

تیکی ماکارون را خورد و گفت:باید بریم پیشش.

گفتم:درست میگی،تیکی خالها روشن.

به پیششون رفتم.

روبروی استاد ایستادم ، سرم را پایین گرفتم و گفتم:استاد چنگ،من معذرت می خوام. شما درست می گفتید و من باید مقام نگهبانی رو به شما بدم.

چنگ:نه لیدی باگ،من اشتباه می کردم. تو بهترین فرد برای نگهبان بودنی.وقتی یه نفر آکومایی بشه کنترلش دیگه دست خودش نیست.اما تو بهش غلبه کردی و در لحظه ی مناسب کار درست رو انجام دادی.

کت نوآر:هی منم تو ماجرا بودم ها.اصلا من یویو رو پودر کردم و آنلاکی لیدی رو شکست دادم.

همان لحظه انگشترش شروع به چشمک زدن کرد. لبخند زدم:لیدی آنلاکی رو شکست دادی؟واقعا؟خب این گربه ی قهرمان همین الان اگه نره به خود واقعیش تبدیل می شه.

کت نوآر به انگشترش نگاه کرد و گفت:بعدا به ادامه بحث می پردازیم.فعلا.

دمش را گرفتم:صبر کن کت.

_بله بانوی من.

گفتم:می خوام امروز ببینمت.

لبخند زد:باشه پس ساعت پنج روی برج ایفل می بینمت.