مثل سیگار نصفه افتادم

در جهانی که پمپ بنزین بود…🖤🙂

🖤 فــــصـــل 1 🖤

 

 

ترنج ♡

 

 

 

صداي فریاد بابا واقعا از جا پروندم.

برو تو اتاقت همین الان.

اصلا باورم نمیشد بابا جلوي کل فامیل اینجوري سرم داد بزنه. آقاي مهرابی باباي ارشیا خواست پا در میونی کنه که بابا گفت:

مرتضی خواهش می کنم. این بار باید باش جدي برخورد کنم. دیگه شورشو در آورده.

بعد همانطور که غضبناك به من نگاه می کرد گفت:

وقتی اداي بچه ها رو در میاري پس باید مثل بچه ها تنبیه بشی. نه یک دختر پونزده ساله.

سرم پائین بود. عصبی شده بودم و برعکس همه دختراي دیگه که توي این موقعیت گریه می کنن و خالی می شن من باید حتما

داد می کشیدم تا آروم شم.

ماکان پشیمون از دهن لقی که کرده بود سر به زیر نشسته بود. ارشیا هم طبق معمول دست به سینه به نمی دونم چی روي میز زل

زده بود.

نمی دونم چرا می خواستم سر ارشیا داد بزنم . در حالی که بلا سر اون بدبخت اومده بود. شاید چون بابا بخاطر کاري که با اون

کردم اینجور دعوام کرده بود.

بابا دوباره داد زد:

گفتم تو اتاقت تا آخر مهمونی حق نداري بیاي پائین.

کل بچه ها ساکت نشسته بودن.

کسري پسر عموم که خودشم پایه کار من شده بود با کلی عذاب وجدان نگام می کرد.

بدون اینکه به کسی نگاه کنم صاف رفتم طرف پله ها و رفتم تو اتاقم و درو تا اونجایی که میشد محکم به هم کوبیدم.

یا باید داد می زدم یا یه چیزي و می شکستم تا آروم شم. وگر نه داغون میشدم. توي اتاق قدم زدم و بعدم یه گلدون کوچیک کهچند وقت پیش خوشم آمده بود و خریده بودمش و برداشتم و رفتم تو بالکن اتاقم و محکم پرتش کردم تو حیاط.

گلدون با صداي شرقی شکست و خورده هاش تا شعاع چهار پنج متري پخش و پلا شد. انگار که یه آرمابخش قوي بم تزریق

کرده باشن راحت شدم.

وقتی آروم شدم رفتم سراغ در و بازش کردم صداي خنده و گفتگوي مهمونا از پائین می آمد. سرم و از لاي در بیرون بردم و

خوب گوش دادم. صداها رو از پائین راحت می شنیدم.

لجم گرفت انگار همه یادشون رفته بود من نیستم. برگشتم تو و درو بستم و همون پشت در نشستم.

تند تند داشتم انگشتمو می جویدم و توي فکر بودم که کار بابا و ماکان و چه جوري تلافی کنم. بدجوري منو ضایع کرده بودن

خصوصا که ارشیا هم امشب اینجا بود.

دقیقا خودمم نمیدونم چرا اینجور کارارو می کنم ولی همیشه یه چیزي مثل یه مرض که نمیدونم اسمشو چی بذارم می افته به جونم

و وادارم میکنه دست به همچینین کارایی بزنم که ممکنه تا یکی دوماه بعد هم عذاب وجدانش تو ذهنم بمونه.

ولی لذتی که موقع انجام اینجور کاراي عجیب و غریب بم دست میده باعث میشه دوباره برگردم و یه کار دیگه انجام بدم.

اسم من ترنجه.به نظرم اسم قشنگیه ولی نمی دونم چرا خودم همیشه یاد پرتقال نارج می افتم.

ماکانم هر وقت می خواد اذیتم کنه صدام میکنه نارج پرتقال و نمی دونم هر مرکباتی که به ذهنش می رسه می بنده با ناف ما.

ولی مامانم و بابام کلی با این اسم عجیب غریبی که روي من گذاشتن حال میکنن. پونزده سالمه امسال کلاس اول دبیرستانم.

مدرسه رو باري به هر جهت دارم طی میکنم اصلا نمی دوم در آینده می خوام چه گلی به سرم بگیرم.

نگاهم و چرخوندم توي اتاقم. ازش خوشم می آمد. اصلانم برام مهم نبود بقیه چه فکري درباره ام می کنن . اتاق خودم بود.

اتاقم و خیلی دوس دارم چون قبل عید امسال به یه بدبختی خودم دست تنها رنگش کردم. من کلا از رنگاي تیره خوشم میاد.

براي همین قبل عید امسال هم زد به سرم پامو کردم تو یه کفش و گفتم می خوام براي عید اتاقموسیاه کنم. مامان که می گه من

دیونه شدم.

بابا و ماکان هم همون موقع گفتن عمرا یه برس روي دیوار من بکشن. منم لجم گرفت گفتم خودم رنگ می کنم.

اونام بم خندیدن. منم با اینکه اصلا نمی دونستم رنگ چیه یه روز بعد از مدرسه رفتم توي یه رنگ فروشی و از فروشنده پرسیدمبراي یه اتاق سه در چهار چقدر رنگ لازمه.

فروشنده یه نگاهی به قد و قواره من کرد که متاسفانه با پونزده سال سن عین بچه ها به نظر میام. بعد از مدرسه هم رفته بودم و

روپوش مدرسه تنم بود. نمی دونم چه فکري کرد ولی زیاد طالب نبود جواب بده. گفت:

بستگی داره چه رنگی بخواي بزنی

می خوام خیلی گرون نشه.

فروشندهه که معلوم بود کنجکاو شده گفت:

نقاش خودش میدونه چقد رنگ می خواد.

منم نمی دونم خل شده بودم اصلا نمی فهمیدم دارم با کی حرف میزنم گفتم:

نقاش؟ آره بابام پیکاسو رو برام خبر کرده بیاد روي دیوار اتاقم هنر نمایی کنه. خیر سرم باید خودم رنگ بزنم.

شاگرد طرف که نمی دونم اون ته مغازه داشت چکار می کرد با شنیدن این حرف نگام کرد و گفت:

خودت می خواي اتاقتو رنگ کنی؟

بعدم یه نگاهی به قد و قواره من انداخت که فهمیدم منظورش اینه که با این قدت چه جوري میخواي اتاقتو رنگ کنی!

منم حرصم گرفته بود گفتم:

بله؟ فروختن رنگ به افراد زیر هیجده سال ممنوعه؟

شاگرده پخی زیر خنده زد و صاب کارش یه اخم وحشتناکی بش کرد که طرف دست و پاشو جمع کرد. بعدم گلوشو صاف کرد و

مشغول کار خودش شد. حسابی دیرم شده بود. می دونستم یه دقیقه دیر کنم مامان کل بیمارستانا و پزشک قانونی رو دنبال جنازه

من گشته و احتمالا متن نامه گم شدن من و هم براي روزنامه هاي فردا اماده کرد یه عکسم روش.

همون موقع تلفن صاب مغازه زنگ زد اونم رفت پشت تا صحبت کنه.

من دیدم نمی تونم اینجوري برم خونه سعی کردم یه کم از حربه هاي دخترانه ام استفاده کنم. پیش خودمون باشه ولی در نود

درصد مواقه جواب میده البته اگه طرف یبس نباشه.

موهامو که مخصوصا همیشه می ریختم یه طرف پیشونیم با حرکت سر کنار زدم ویه کم رفتم طرف شاگرد مغازهه که بش نمیخورد بیست سال بیشتر داشته باشه. با صداي ناراحتی گفتم:

شما نمی تونین کمکم کنین؟ بعد گردنم و کمی کج کردم ویه نگاهی بش انداختم. پسره یه لحظه نگام کرد و گفت:

حالا چه رنگی می خواي بزنی؟

منم دیدم طرف داره پا میده باز موهامو با حرکت سر کنار زدم و فوري گفتم:

مشکی می خوام باشه.

چشماي پسره یه لحظه گرد شد.

سیاه؟

آره خوب چیه؟

هیچی!

حالا بم میگی چقدر رنگ لازم دارم.

بعد لحنم را نرمتر کردم وگفتم

تورو خدا اخه شما تخصصتون اینه کمک کنین دیگه.

پسره باز یه نگاهی کرد و گفت:

اتاقت چن متره.

سه در چهاره.

فکري کردو یه سطل گنده گذاشت جلوم

یه دونه از اینا می خواي. باید توي یه ظرف بزرگتز با نسبت مساوي با آب قاطی کنی فهمیدي؟

با نسبت مساوي با آب فهمیدم.

بعد برسی برداشت و داد دستم و گفت:

بعد با این می مالی به دیوار. ولی اگه وارد نباشی خوب در نمی اد.

لبهایم آویزان شد. اصلا از نقاشی متنفر بودم. حتی وقتی دبستان می رفتم. پسره همینجور به من خیره شده بود اینبار قصد نداشتمان نمایش احمقانه را ادامه بدهم واقعا حالم گرفته شده بود.

خوب با این برس کل تعطیلات عیدم هدر می ره که.

پسره دست به سینه وایساد و فکري کرد و بعدم گفت:

صبرکن. رفت ته مغازه و با یه چیزي شبیه غلطک برگشت.

با اینم می تونی ولی یه کم قیمتش از اون برسه گرون تره. دسته هم داره می خوره بش بلند میشه تا سقف و راحت می تونی رنگ

کنی.

یه لحظه اینقدر خوشحال شدم که عین بچه ها پریدم بالا و گفتم:

واي این که خیلی عالیه بعدم غلطک و از دستش گرفتم.

دیگه چیز دیگه لازم ندارم؟

اگه دیوارات سوراخ سمبه زیاد داشته باشه باید بتونه کاري کنی.

اوف اون دیگه چیه؟ ببین من دیرم شده یه روز دیگه میام همه اینا رو می برم. بعد یکی از کارتهاي تبلیغاتی را از روي میز

برداشتم و گفتم:

هر سوالی داشتم می تونم زنگ بزنم بپرسم؟

پسره مردد به صاب کارش که هنوز مشغول حرف زدن با تلفن بود گفت:

نمی دونم.

منم مثل خلا برداشتم گفتم:

خودت کی هستی همون موقع زنگ بزنم؟

پسره نیشش باز شد و نمی دونم چه فکري کرد چون گفت:

می خواي موبایلمو بدم راحت زنگ بزنی هر وقت سوال داشتی.

اون موقع بود که فهمیدم چه گندي زدم. گفتم

نه نه همون می زنم مغازه و بعد هم به سرعت از توي مغاز فرار کردم. تازه بعد از بیرون آمدن از اونجا بود که فهمیدم چه کاراحمقانه اي کردم ولی با خودم گفتم

تقصیر بابا و ماکانه اگه به من کمک کنن اینجور نمیشه.

خلاصه بماند که اون روز چقدر دروغ سر هم کردم برا مامان که دیر اومدنم توجیه بشه. تا چند روز آخر شبا می رفتم اینترنت

درباره رنگ کاري سرچ می کردم.

اینقدر مطلب بود که دعا می کردم به جون اونایی که این اینترنت و اختراع کردن.

بعد از یکی دو روزم رفتم سراغ همون رنگ فروشی و لوازم مورد نیازمو گرفتم. تازه خودم می دونستم بتونه کاري چیه و چه

وسایلی لازم داره.

پسره چشماش رفته بود ته سرش وقتی پول همه چیز و حساب کردم گفت:

دیگه سوالی ندارین؟

منم سطل رنگ و کشون کشون بردم تا دم در و گفتم

نه تو اینترنت جواب همه سوالام هست.

پسره ناامید شده بود. منم خوشحال وسایلمو برداشتم و یه تاکسی گرفتم و اومدم خونه.

مامان که با دیدن وسایل کلی تعجب کرده بود. تازه از توي اینترنت کلی طرح باحالم پیدا کرده بودم.

منم بی خیال رنگ و بردم توي اتاقم. ظهر بابا خیلی جدي گفت:

اگه دیوار اتاقت و خراب کردي من پول برا نقاش نمی دم.

منم شونه هام انداختم بالا وگفتم مطمئنم نمیشه.

ماکان هم غر زد

حالا می خواد بوي رنگم تا آخر عید توي سرمون باشه.

عمرا رنگ پلاستیک خیلی بو نداره تازه خیلی زودم خشک میشه.

همه با چشماي گرد شده نگام می کردن.

ماکان با پوزخند گفتببینم چه گندي می زنی.

به لج همه هم که شده بود دلم می خواست اتاقم خوب بشه

 

***

 

بچه ها من این رمان و بخاطر اجی الهام دادم ❤