💔 ســــلطـــان غــــم 💔 پــارت 17

شـــده خنـــدید ولــی شــاد نبــود؟! 🙂💔

 

 

 

 

چشام و باز کردم دیدم مروارید خوابه 

 

 لباسام و عوض کردم رفتم کنار دریا 

 

همیشه عاشق دریا بودم یه قدم رفتم جلو انقدر رفتم جلو که خودم و بین زمین و اسمون بودم 

 

کم کم آب وارد دهنم شد اخرین چیزی ک فهمیدم رفتم تو اغوش یک نفر 

 

***

 

☆ آدرین ☆

 

 

داشتم از تراس بیرون و دید میزدم کهـ مرینت و دیدم داره میره وسط دریا 

 

ــ وای خدای من اینم عقلش و از دست داده 

 

سریع رفتم بیرون پریدم تو آب اوردمش بیرون گذاشتمش رو شن ها که دیدم ارین و رها و مرواریدم اومدن 

 

مروارید و رها گریه میکردن 

 

 

♡ مرینت ♡

 

 

چشام و باز کردم دیدم آدرین رو تخته سنگی نشسته و گریه میکنه مروارید و رها جیغ میزنن رفتم کنار مروارید 

 

ـــ اجی مروارید من اینجام گریه نکن 

 

انگار هیچکس صدام و نمی شنوید.... یعنی واقعا مردم

 

یهو تصپیر محو شد و هم زمان با بیرون اومدن اب از دهنم چشام و باز کردم 

 

که صدای اشنایی اومد: عه بهوش اومد