🖤 ت‍‌ل‍‌اش‍ ک‍‌ن‍ ᵎ ִֶָ 🖤 پارت 2

دیانا دیانا دیانا · 1400/09/24 16:32 · خواندن 5 دقیقه
🖤 ت‍‌ل‍‌اش‍ ک‍‌ن‍ ᵎ ִֶָ 🖤 پارت 2

«اشکاتو پاک کن همسفر 

 

گاهی باید بازی رو باخت

 

اما این و یادت باشه 

 

دوباره میشه زندگی رو ساخت» 

 

 

 

تلخ خندیدم گفتم: شوخی میکنی دیگ 😅🖤

گفت: نه تازه دیشب کلی واسمون خوراکی خرید خوردیم تا نصف شب باهم بازی کردیم کلی خندیدیم... من فقط یه لبخند تلخ زدم انقدر تلخ که خودم از تلخیش حالم بهش خورد 🙂💔

 

" چند هفته بعد "

 

زنگ زدم ملیکا احوالپرسی کردیم اونم فقط از خوشگذرونیش با عشقی ک مال من نبود میگفت واسم عذاب اور بود یهو گفت: هستی دیروز یه پسره میخواست شماره بهم بده محمد جواد و اون دعوا کردن.. من توی دلم گفتم هه پس اقا غیرتی هم هست

😏🥀

ملیکا تو مارو از هم جدا کردی ک خودت به عشقم برسی نامرد من تورو بیشتر از همه چی دوست داشتم اشکالی نداره من هرکاری باشه میکنم بهش برسی اما من این وسط عذاب میکشم💔🥀

رفتم بیرون هوا بخورم یهو یه پسره با چاقو اومد میخواست بهم بزنه منم از خوشحالی گفتم افرین بزن باور کن بهترین روزت میشه اون اولش با تعجب بعدم ازم دور شد رفت ولش ولی ای کاش میزد 😒👿

 

"1 سال بعد "

 

روزها همینجور مث برق و باد رد میشدند تا این که عید نوروز اومد ملیکا و الیا شون اومده بودن ماهم حاضر بودیم بریم بیرون تو حیاط بودیم امروز بهترین روز زندگیم بود رفتم طبقه ی بالای بالا حاضر بودم واسه خودکشی کردن دستامو باز کردم خودم و پرتاب کردم الیا و ملیکا جیغ کشیدن چشامو بستم یهو خوردم زمین ولی بیهوش نشدم زنده بودم اونم فقط یه معجزه بود ک خودمم نمیدونستم 

 

🖤 مرور گذشته 🖤

 

یه نفر اومد تو خوابم خیلی نورانی بود از طرف خدا اومده بود بهم گفتش که تو خیلی قوی هستی شجاترین دختر تو دنیا ام گفت بیام باهاش با یه نفر بجنگم اون یه نفر خیلی ترسناک بود گفت شیطانه باهاش جنگیدم پیروز شدم در اخر اون مرد نورانی ک حتی نمیدونستم ک اسمش چیه گفت موفق باشی و کم کم دور شد و از بین رفت منم بیدار شدم 😕💔

 

" زمان حال "

 

رفتیم بیرون حوصله ی هیچی و نداشتم فقط به آینده ام فکر میکردم ک نمیدونستم چی میشه محمد جوادم دلم واست تنگ شده عزیزم چطور با اون همه عشقی ک داشتی ازم جدا شدی رفتی با دخترخالم ک دختر خالم نیس اون خواهرمه و ازم بزرگه اون از رفیقم ک رفت اینم از تو ک تنهام کردی گلم امیدوارم خوشبخت بشی 🙂🖤

 

" چند سال بعد "

 

من 12 سالم شده بود چقدر زود گذشت شبا با خاطرات من و عشقم به خواب میرفتم هی خیلی بی رحم شدی محمد جواد من و با غم هام تنها گذاشتی و رفتی 🙂💔

داداشم دیگ بزرگ شده بود ازش متنفر بودم نمیدونستم چرا اونم یکی مث عوضی هاست خیلی از پسرا دوسم داشتن واسم نامه میفرستادن حتی شماره دادن بهم منم رد میکردم چون اعتمادم ترک خورده از همه 💔

 

 

" خاطرات گذشته "

 

رفتیم پارک دوستمم بود اسمش مهسا عه دختر عمه ی پسرخالم «متین» داشتیم بازی میکردیم ک 4 تا پسر از ما تعریف میکردن که پسره شماره رو که تو کاغذ نوشته بود و جلوم گرفت گفت : خوشحال میشم زنگ بزنی خوشگله

اون لحظه انقدر از خودم متنفر شدم ک نگو به خودم لعنت فرستادم حس میکنم دارم ب عشقم خیانت میکنم 🖤💜

منم یه لبخند زدم و کاغذ و گرفتم جلوش پاره کردم گفتم: اون و بده کسی کهـ تربیتت کرده 😌😼

پسره خشکش زد گیج بهـ من نگاه کرد کهـ دوستش زد پس کلش و گفت: خاک برسرت کهـ جلوی یهـ دختر کم اوردی بعدم هم من و هم دوستاش زدیم زیر خنده 😂😅💙

 

" چند ماه بعد "

 

خیلی از روز ها میگذره کهـ یه روز تلخ میاد و بهم میگن مامانبزرگم مرده اون مامانبزرگ واقعیم نبود اما دوسش داشتم 🖤🙃

اون روز تلخی بود و حیاطش بوی مرگ می داد من اصن گریه نکردم ریختم تو خودم هیچی نگفتم از اون میگذره انقدر میگذره ک خودم نمیدونم کی روز مرگ عزیز ترین کسم رسید 🙃💔

مرگ کی ؟! من شوک بهم وارد شد اونم کی مرد؟! زندایی مامانم اون مهربون ترین کسی بود ک تو عمرم دیدم دلم واسه امیرحسین و رضا میسوزه تو سن نوجوانی مامانش و از دست داده من میگم احتمالش زیاده امیرحسین دست به کارای خطرناک بزنه 💜😔

اخ زندایی تو باما چه کردی رفتی و گریهـ های رضا رو ندیدی رفتی و باما خداحافظی نکردی لحظه اخر گفتی بچه هارو بیار اما گوش ندادن 😭🥀

 

* چند هفتهـ بعد *

 

گذشت مثل شادی ها گذشت انقدر گذشت کهـ حس میکنم دیروز سرخاکش بودم هعی 💔

حس میکنم خیلی افسرده شدم خیلی تنهام ولی من با وجود بنفشه و الهام و نگین زیاد تنها نیستم خیلی دلم میخواد بغلشون کنم اونا خیلی از خانوادم بهم نزدیکن من بهشون میگم اجی واقعا هم هستن بهترین اجی های دنیان ❤?

 

***

 

 

 

همش، مامانم و داداشم و بابام با من بدبخت دعوا دارن نمیدونم چرا ؟ داداشم بازی میکنهـ ، جمع نمیکنهـ اینا هم بهـ من میگن هر کی ریخت تو بردار منم میگم خب دارین میگین هرکی ریخته بردار خب شماهم حساب میشین دیگ شبا همش تو اتاقم در و می بندم برق و خاموش میکنم تو تاریکی خیلی گریهـ میکنم شعر زیر لب میخونم: 

 

ای کــاش اونــکه منـــو تنـــها گذاشـت

بدونــه کـــی..... 

میمیـــره بــــراش کیهـ....

عاشـــقه ســــادگیـــاش

 کـــی مثـــل مـــن

 تورو دوســـت داره قد چشـــاش 

ایـــــــــــــن 

فاصـــله سختــــه بــراش 💔🙂