🖤 ت‍‌ل‍‌اش‍ ک‍‌ن‍ ᵎ ִֶָ 🖤 پارت 16

دیانا دیانا دیانا · 1400/10/15 00:27 · خواندن 2 دقیقه
🖤 ت‍‌ل‍‌اش‍ ک‍‌ن‍ ᵎ ִֶָ 🖤 پارت 16

«هیچ هم برای خودش عالمی دارد …

 

وقتی “همه” هایت هیچ میشوند  آن وقت “هیچ” برایت یک

دنیاست …»

 

 

اشنا بود...کم..کم...شناختم 

 

ط..طاها بود...تمام گذشته ها دوباره مثل فیلم از جلو چشام رد..... شد و بغض بزرگی تو گلوم نشست... قطره اشکم ریخت رو زمین

 

نگاهم کرد...نگاهش کردم..بایه دنیا دلتنگی

 

مگه من ازش متنفر نبودم ؟!!

 

پس این اشکا چیه هاااان!!

 

مگه ازش متنفر نبودم مگه بهش نگفتم دیگه نمیخوام ببینمش...پس چرا الان دارم گریه میکنم!!

 

ن..نه..من عاشق نشدم..این یه حس مسخرست

 

دریا اخه مگه تو به محمدجوادت قول ندادی؟

 

پس الان چرا ضربان قلبت با دیدنش میره بالا💔

 

نه نه الکیه

 

عـــــشـــــق وجـــود نـــداره 🖤💔

 

 

نگاهش خورد بهم....سرد بود و بی روح....

 

این بود پسری که هرروز با نگاه پر از محبت و عشق میومد خوشحالم میکرد 💔

 

این بود که همیشه مهربون بود و تو چشام خیره میشد 💔

 

پس چرا الان نگاهش پر از یه دنیا دلخوری و دلتنگی و سرد و بی روح و بی احساسه هاااان💔🖤

 

ای لعنت به من که بازیش دادم 💔

 

لعنت به من دلش و شکوندم 💔

 

اما من به محمدجوادم قول دادم 💔

 

چرا باهاش اشنا شدم که بخوام دلتنگش بشم 💔

 

دوباره یاد محمدجواد صورتم و از اشک خیس کرد 💔

 

گناهه بگم دلم برای چشم هاش تنگ شده؟

گناهه بگم دلم برای آغوشی که برام حرام شده پر می کشه؟

اگه گناهه گناه من و محمدجواد و عشق پاکمون چیه که اینطور قربانی سرنوشت شدیم؟

 

💔🖤

 

نفهمیدم چند دقیقه گذشت بدون این که تو چشام خیره شه رفت....💔

 

 

باورم نمیشه...یعنی واقعتی رفت....💔

 

منم کم کم به خودم اومدم و کلید و از تو جیبم برداشتم در و باز کردم 💔

 

ش‍‌ده ب‍‌ل‍‌ن‍‌د ب‍‌ل‍‌ن‍‌د ب‍‌خ‍‌ن‍‌دی‍‌د .

ب‍‌ع‍‌د اش‍‌ک‍‌ات‍‌ون ک‍‌ل ص‍‌ورت‍‌ت‍‌ون‍‌و خ‍‌ی‍‌س ک‍‌ن‌‍ہ .؟

 

حرفای محمد جواد تو لحظه ی خدافظی تو گوشم میپیچید:

 

 

امیدوارم خوشبخت بشی هستی خدافظ 💔

 

محمدجوادم واسه ی من و طاها ارزوی خوشبختی کرد🖤😂

 

خدااااااااااااااایا خسته شدم 💔