💔قـبـلـہ گــاه مــن💔 پارت 8
قلب ترک خوردی من بنده به مو بود من عاشق اوبودمو او عاشق اوبود💘💔
داشتم و از احساس قشنگ حرکت نوازش وار دستاش داخل موهام حس کرختی بهم دست داد و لبخندی زدم.
-دلارامم،خانومی،نمی خوای پاشی چشم های قشنگت رو باز کنی؟
باصدای دانیال تازه مغزم شروع به تجزیه تحلیل کرد و تازه فهمیدم اون نوازش ها حاصل دست کسی نبوده جز دانیال!
چشم هام تا آخرین حد باز شدند و یکدفعه ای بلند شدم.
دانیال با تعجب نگام کرد و گفت:
- چی شده عزیزم؟ حالت خوبه؟ خواب بد دیدی؟
بی توجه به حرف هاش انگشت اشاره ام رو سمتش گرفتم و گفتم:
- تو...تو چطور اومدی تو اتاق؟ مگه در قفل نبود؟ نکنه...نکنه کلید رو داشتی؟
- هی آروم باش دختر، در باز بود، الانم مامانت اومده، اومدم بیدارت کنم فقط.
باشک بهش نگاه کردم که از طرز نگام خنده ای کرد و گفت:
- حالا پاشو بریم مامان منتظره خانوم مارپل، فقط قبلش یه لباس گرم بپوش سیستم شوفاژی خونه کمی ایراد پیدا کرده، بعد اظهر حتما درستش می کنم.
تازه فرصت کردم به خودم نگاه کنم،با دیدن لباس هام و اینکه این لندهور، سه ساعته توی اتاقم هست و من رو توی این وضع دیده، از حرص می خواستم دونه دونه موهام رو از ریشه در بیارم.
سرم رو بلند کردم تا یه فحش و دعوای جانانه باهاش کنم که با جای خالیش رو به رو شدم.
از بیرون صدای صحبت می یومد.
از روی تخت بلند شدم و همین طور که به دانیال بد و بیراه میگفتم:
- این خونه که همه چیزش خرابه، سرویسش، سیستم گرمایشیش، اه انشاالله بمیری دانیال، که یه ملت مخصوصا من از دستت راحت شیم.
از غرغر هام خنده ام گرفته بود، عادتم بود همیشه حرصم که می گرفت زیر لب باخودم غورلند میکردم، همیشه اهورا باخنده می گفت "خانوم من رو کی باز حرص داده بگو برم جد وآبادش رو بیارم جلو چشمش"
آهی کشیدم و از کمد یه یقه اسکی صورتی با یه شلوار کتان برداشتم و تنم کردم.
با برس با حرص افتادم به جون مو هام که دستی روی دستم نشست.