🖤 سـرنـوشـت سـاز مـن 🖤 پارت 2
یه نخ سیگار 2 هزار تومنی🙂💔
گند میزنه به بوی ادکلن 6 میلیونی🤦🥀
حواستون باشه با کی🙃🥀
به کی خیانت میکنین🙂💔
اخ جووونم قرمه سبزی داریم
ببخشید یادم رفت خودم و معرفی کنم اسم من: دنیا هست...دنیا مرادی.....۱۹ سالمه و دانشگاه میرم و رشته ی تجربی میخونم
۲ تا دوست صمیمی هم دارم که اسماشون ستاره و پارمیس هست..من بیشتر با ستاره صمیمی ترم اون و مثل خواهرم میدونم و هر سه تامون رشته ی تجربی میخونیم
خانوادم و توی یه تصادف از دست دادم و تنها توی یه خونه ی بزرگ زندگی میکنم..یه خواهر داشتم که اونم تو تصادف از دنیا رفت
یادمه بعد از فوتشون یه ماه تو دیوونه خونه بودم وااای چقدر بد بود
از اولم بگم به عشق و عاشقی هم اعتقادی ندارم....خب بگذریم
اخ یادم رفت که امروز پنجشنبس تصمیم گرفتم برم امام زاده....لباسام و عوض کردم سوار ماشینم شدم و راه افتادم
***
طبق معمول فاتحه ای فرستادم....من به مامانم خیلی وابسته بودم لحظات سختی و پشت سر گذروندم من توی ۱۰ سالگی از دستشون دادم
بیخیال....بلند شدم و به سمت ماشین راه افتادم...به سمت پارک حرکت کردم
که گوشیم زنگ خورد نگاه کردم...ستاره بود با لبخند جواب دادم:
ـــ سلام بر رفیق خل و چلم
ستاره تک خنده ای کرد و گفت: سلام عزیزم..تو بازم دست از سر دلقک بازیت بر نمیداری
ـــ نچ اجی بیخیال
ستاره: وقت داری یکم بیرون بریم
ـــ خودم بیرونم کحایی بیام دنبالت بریم کافی شاپ
ستاره: اوکی خونه ام
ـــ اومدم فعلا خدافظ
ستاره: خدافظ
******
ـــ چی میخوری ستاره؟! اونم بدون تعارف هاااا با حساب من
ستاره: چشم هر چی که تو میخوری
ـــ قهوه و کیک خوبه؟!
ستاره چشماش و باز و بسته به نشانه ی اینکه اره کرد
ـــ خب بگو دیگه چه خبر؟
ستاره ابرو ای بالا انداخت : سلامتی رهبر
خندیدم که همزمان با خنده ی من چند تا پسر وارد کافی شاپ شدن
* رایان *
نیما: هییی رایان بلند شو ببینم مثل خرس خوابیدی
چشام و باز کردم
ـــ دو دقیقه ببینم ساکت میشی
نیما کلافه بلند شد و بالشت و پرت کرد سمتم
بدون توجه بهش بلند شدم دست و صورتم و شستم
خب بزارین خودم و معرفی کنم
من رایان هستم رایان مجد ۲۰ سالمه همین نیما دوستمه ما دوتا تو یه ویلا زندگی میکنیم
بابامم که با دوستاش رفنه سفر کاری
مامانمم که ۱ یه ساله از دست دادم
نیما: رایانه بریم کافی شاپ
ـــ نیمای خر باز تو گفتی رایانه
نیما خندید گفت: ببخشید حالا جوش نیار
لباسام و عوض کردم و پیش به سوی کافی شاپ
وارد که شدیم نشستیم پشت میز نگاهم و دور تا دور کافی شاپ چرخوندم که نگاهم خورد به ی دختره لحظه ای مات صورتش شدم
چشای یخی و ابروهای کمانی و.....ـ
هووف اصلانم فکر نکنین عاشق نشدم اصلانم اعتقادی ندارم
اما عجیب قیافه ی دختره اشناست اووو اینکه تو دانشگامونه البته از نظر استادمون زرنگ و خوشگل ترین دختره
بیخیالش مشغول حرف زدن با نیما شدم