پارت ۷ پورشه

Purple · 09:37 1400/11/12

سلام  خوبین ؟ خوشین؟سلامتین؟

بچه ها چون این هفته پنجشنبه جمعه آزمون دارم شاید تا آخر هفته نتونم پارت بدم به جز این یکی ولی هفته ی بعد دوباره کارام کم میشه

حالا بپر ادامه

وراستی طول پارتا از این به بعد کم میشه

ژانرشم که همیشه در حال تغییره

وقتی کل لباسو تموم کردم رفتم بگیرم بخوابم نه آخه واقعا چرا انقدر یه لباس طول کشید
رو تخت پریدم که صدای موبایلم درومد
ای خداااااااااا از رو تخت بلندشدم رفتم سمت میز تحریر موبایلمو برداشتم و رفتم نشستم رو تخت رفتم تو پیاما شماره ای که پیام داده بود ناشناس بود
با اینکه میدونستم یکم خطریه ولی رفتم تو پیامی که داده
ناشناس:  خششششششش مواضب باش  چون ممکنه الماسی که داری از دستت بیفته و خونی شه مواضب باش مواضب باش
( نوسنده: البته به صورت ویس )
بعد از اینکه ویس تموم شد تقریبا داشت موبایلم میترکید
صفحش که همش خواموش روشن میشد که یهو موبایلم جرقه زد صدای جیغم بلند شد که یهو ....
آدرینا: تو خواب نازم بودم که با صدای جیغ از خواب پریدم زود از جام بلند شدم فکر کنم صدای مرینت بود
در اتاقشو باز کردم پرده داشت تو آتیش میسوخت ولی چون پنجره واز بود دود نبودش مرینت که رو تخت بیهوش شده بود دنبال یه چیزی میگشتم تا بتونم پرده رو ببرم که یهو قیچی رو میز تحریر دیدم برش داشتم پرده رو قیچی زدم  و انداختم تو حیاط
که رو سرامیکای حیاط افتاد و خواش شد
برگشتم که یهو موبایل مرینتو دیدم خواموش روشن میشد جرقه میزد ای وای نکنه نکنه دوباره قراره اون اتفاق بیفته
امکان نداره اگه واقعا اون اتفاق بیوفته ممکنه ممکنه
زود موبایلشو برداشتم و از پنجره انداختم بیرون بدون اینکه به عاقبت کارم فکر کنم
(نویسنده:موبایل آخرین جرقه رو زد و ترکید )
صدای جیغم بلند شد آدرین و نینو و الیا اومدن تو اتاق ادرین رفت سمت پنجره درختای حیاط داشتن میسوختن
آدرین تند گفت نینو زود برو ماشین و آماده کن آلیا و آدرینا شمام برین
سر تکون دادیم و دوییدیم سمت ماشین خوشبختانه تو پارکینگ بود و پارکینگ هنوز سالم بود آدرین و دیدم مرینت در بغل اومد پایین  گذاشتش تو ماشین و رفت رو صندلی جلو نشست ماهم که رو صندلیای عقب بودیم
نینو گاز و گرفت وپارچه ای که سوخته بود شبیه به روح رفت کنار از خونه اومدیم بیرون اونور وایسادیم به آتشنشانا خبر دادیم
دیگه تقریبا رسیده بودن که مرینت بیدار شد
مرینت تو بیهوشی
(نویسنده:توجه توجه از الن به بعد تا وقتی که من بگم پایان تو خواب مرینتیم)
تو یه غار پر از یاقوت قرمز داشتم راه میرقتم خیلی قشنگ بود شبیه به یه عالمه چراغ قرمز خوش رنگ
یهو یه چیزی توجهمو جلب کرد یه رنگ آبی کمرنگ رفتم سمتش دستمو کشیدم روش
و یهو همه جا تاریک شد اما یه منبع نور قرمز توجهمو جلب کرد رفتم سمت منبع ولی دیدم که تمام یاقوتای قرمز اونجا جمع شدن شبیه به یه الماس بزرگ سه بعدی قرمز
رفتم سمت اون الماس آبی کمرنگ به زور یه نور کوچیک آبی رنگ دیدم رفتم سمتش الماسه داشت نورشو از دست میداد  یه نگاه به منبع نور انداختم  الماس آبی رنگی که تو دستم بودو بردم سمت منبع یاقوتا هرچی الماس رنگش کمرنگ تر میشد رنگ یاقوتا قرمز تر میشد
یهو یه صدا تو غار اومد
آخرین شانستو از دست نده مرینت
به دوروبرم نگاه کردم هیچکس نبود
یهو همه جا نور سفیدی پخش شد
و
(نویسنده:پایان)