پارت 6رمان عشق در یک نگاه

amily amily amily · 1399/10/07 11:34 · خواندن 1 دقیقه

بزن ادامه ی مطلب

فقط دلم میخواست بخندم هه بهش گفتم:ممنونم اقا ادرین

و رفتم دیگه به اینکه خجالت بکشم فکر نمی کردم فقط اینو

میدونستم که واقعا دوستش دارم همینجور خوش حال بودم

که یک لحظه گفتم:نکنه اون این حس رو به من نداره نا امید

شدم و سرمو انداختم پایین اولین اشکی که از چشمم ریخت

........................................................................

از زبون شخصیت دوم داستان(ادرین)

بهم لبخند زد بعد اومد جلو و با صدای ناز و زیباش اروم گفت:

ممنون اقا ادرین دلم اب شد بعد از چند دقیقه رفتم پیشش

اما اون متوجه حضوره من نشد غرف در فکر کردن بودو خوش

حال عجیب بود یکدفعه ناراحت شد و سرشو انداخت پایین و

یک اشک از چشمش اروم اروم نمنک اومد پایین و ریخت

وقتی اون اشک ریخت حس کردم یکی داره به قلبم چنگ

میزنه رفتم و ...................................................

 

خب تمومید

پارت 6 محدودیت نداره.

ولی اینم نمی دونم کی میزارم سعی میکنم زود بزارم.

اما شما نظر و پسندتونو بدین.

منتظرم

بای