پارت 6رمان عشق در یک نگاه
بزن ادامه ی مطلب
فقط دلم میخواست بخندم هه بهش گفتم:ممنونم اقا ادرین
و رفتم دیگه به اینکه خجالت بکشم فکر نمی کردم فقط اینو
میدونستم که واقعا دوستش دارم همینجور خوش حال بودم
که یک لحظه گفتم:نکنه اون این حس رو به من نداره نا امید
شدم و سرمو انداختم پایین اولین اشکی که از چشمم ریخت
........................................................................
از زبون شخصیت دوم داستان(ادرین)
بهم لبخند زد بعد اومد جلو و با صدای ناز و زیباش اروم گفت:
ممنون اقا ادرین دلم اب شد بعد از چند دقیقه رفتم پیشش
اما اون متوجه حضوره من نشد غرف در فکر کردن بودو خوش
حال عجیب بود یکدفعه ناراحت شد و سرشو انداخت پایین و
یک اشک از چشمش اروم اروم نمنک اومد پایین و ریخت
وقتی اون اشک ریخت حس کردم یکی داره به قلبم چنگ
میزنه رفتم و ...................................................
خب تمومید
پارت 6 محدودیت نداره.
ولی اینم نمی دونم کی میزارم سعی میکنم زود بزارم.
اما شما نظر و پسندتونو بدین.
منتظرم
بای