بقیه پارت قبل

Purple · 11:30 1400/12/24

موقع برگشت از پاساژ به خانه سوار شاسی بلند آدرینا شدیم و رفتیم سمت خونه واییییی اونقدر خرید کردیم که نگو ولی متاسفانه ۱۰ پوند بیشتر برا آدرین نموند نزدیکای خونه بودیم که بستنی فوروشی دیدم گفتم آدرینا نگه دار آدرینام نگه داشت و نگاه من و دنبال کرد و بعدش گفت فکر کنم باید دست تو جیب خودمون کنیم غمگین نگاهش کرد که آلیا گفت بیاین شاید وقتی نینیو دیده تو کارتش پول نیست رفته رالی بعد پول گیر آورده چشمامون ستاره ای شد و رفتیم سمت بستنی فروشی من یه شیک نوتلا و فندق سفارش دادم با یه سه تا اسکوپ شکلات و موز و بولوبری آدرینام یا یه شیک توتفرنگی سفارش داد بایه سه اسکوپی توتفرنگی و آدامس و زغال اخته آلیام یه شیک کارامل سفارش داد بایه سه اسکوپی کرم لیمو و طالبی وگیلاس رفتیم حساب کنیم کارت نینو رو در آورد آلیا و کشید رمزشم زد و بوممممم کار کرد یس‌ رفتیم تو ماشین نشستیم یه کم از شیک نوتلام خوردم که دیدم واو مزش حرف نداره عالی بود به همدیگه نگاه کردیم آلیا گفت هر جمعه اینجا بستنی میچسبه من آدرینا سر تکون دادایم و رفتیم سمت خونه (نویسنده:بریم اونر حالا) دور آخر مسابقه بود که صدای تماس تلفنی اومد نینو داشت میروند موبایلم و برداشتم ورش داشتم که یه صدایی با خش خش گفت مواضب آدرینا باش و بعد قطع شد بهت زده نگاش کردم که دیدم نینو از خط گذشت یه یس گفتم ولی لنگون لنگو از ماشیت پیاده شدم نینو نگام کرد گفت چی شده گفتم سرگیجه گرفتم جایزه رو گرفتی زود بریم خونه یه باشه گفت و منم رفتم تو ماشین نشستم از شماره ای که تماس گرفته بود عکس گرفتم و گذاشتمش کنار نینو اومد و رفتیم سمت خونه (نویسنده:باز بریم اونر حالا) ماشین شاسی بلند آدرینا پارچه ی دیوار ماماند و  کنار زد و رفتیم تو از طبقه ی بالا صدای خش خش اومد آدرینا هفت تیر که بهش داده بودمو برداشت و من وآلیام هفتیرایی که آدرین بهمون داده بود از طبقه ی هم کف رفتیم طبقه ی بالا و یهو یه نفر گفت:دستا بالا و گرنه ماشه رو میکشمبه آدرینا چشمک زدم و اون دکمه ی بین ماشه و ساچمه رو زد  آدرین گفته بود رو تفنگ بمب دود زا نصب کردم ولی باید حتما بهش گرما برسه و دست آدرینا هم همیشه گرم بود
هفت تیرو تو آستینش قایم کرد و دستشو بالا برد
به آلیا چشمک زدم که خودش گرفت دستامونو بردیم بالا و برگشتیم
به آدرینا نگاه کردم که با انگشتش عدد ۳ رو نشون داد آلیام دیدیش به زنه که جلومون ایستاده بود و  تفنگش و سمت آدرینا گرفته بود نگاه کردم
ماشه رو  داشت میکشید که یهو بوممممممممممممممم دود همه جا رو گرفت با یه حرکت پرشی تو  دستی که  زنه تفنگ داشت زدم
اومدم پایین و تفنگی که تو دستم افتادو دیدم  .........
تقلبی بود
به آلیا نگاه کردم مردمک چشماش ریز شد به آدرینا که با خشم به زن نگاه میکرد نگاه کردم
که یهو صدا در اومد دود رفته بود ولی هنوز داشت سرفه میکرد آدرینا به آلیا نگاه کرد که آلیا تند تند سر تکون داد ور رفت طرف در و قفل شو باز کرد
آدرینا با خشم به زن رو به رو نگاه کردو با قدمای محکم به طرف زنه رفت جلوش وایساد
سرفه یزنه داشت تموم میشد که آدرینا هفت تیرشو در آور و یه تیر خلاص کرد‌البته نه به سرش و نه به قلبش بلکه به طرف شونش
زنه افتاد رو زمین که یهو بیهوش شد چشم از زنه برداشتم و به کسی که بالا سرش ایستاده بود نگاه کردم آدرین بود
یه آمپولتو دست آدرین بود
ماده ی بیهوش کننده😖
یه سر براش تکون دادام که اونم تکون داد به یه نگهبان گفت که این و ببرن تو اون اتاقی که قبلامن اولین بار توش بودم
با آدرینا رفتیم سمت آلیا  آلیا گفت خب اینجارو که تمیز کردینننن(نویسنده:با نینو و آدرین بود) میخوام خریدارو بهتون نشون بدییمممممممم
قیافه ی آدرین و نینو که دپرس شد من و آدرینام بهشون چشم غرهرفتیم ونخود نخود هرکه رود اتاق خود
رفتم تو اتاقم و کمد مو باز کردم لباسایی رو که خریدع بودم گذاشتم توش و رفتم سمت  میز طراحیمبهترین لباسی رو که میتونستم طراحی کردن پارچه های قرمزو سبزو برداشتم و از رو الگو بریدم هوفف
یک ساعت بعد به بالاتنه ی لباس یه نگاه انداختم تازه بالاتنشو تموم کرده بودم
بالا تنش یه لباسساده ی چهار خونه بود که دکمه های نقره ای اکلیلی بودیقهی سفطد ب ب داشت و یه پاپیون نقره ای اکلیلی از پارچه ای که خریده بودم بریده بودم یه دوانگشت از سمت گردن رفتم سمت شونه بعد از شونه ۵ انگشت اومدم پایین بعد پاپیون رو بهش وصل کردموقتی کل لباسو تموم کردم رفتم بگیرم بخوابم نه آخه واقعا چرا انقدر یه لباس طول کشید
رو تخت پریدم که صدای موبایلم درومد
ای خداااااااااا از رو تخت بلندشدم رفتم سمت میز تحریر موبایلمو برداشتم و رفتم نشستم رو تخت رفتم تو پیاما شماره ای که پیام داده بود ناشناس بود
با اینکه میدونستم یکم خطریه ولی رفتم تو پیامی که داده
ناشناس:  خششششششش مواضب باش  چون ممکنه الماسی که داری از دستت بیفته و خونی شه مواضب باش مواضب باش
( نوسنده: البته به صورت ویس )
بعد از اینکه ویس تموم شد تقریبا داشت موبایلم میترکید
صفحش که همش خواموش روشن میشد که یهو موبایلم جرقه زد صدای جیغم بلند شد که یهو ....
آدرینا: تو خواب نازم بودم که با صدای جیغ از خواب پریدم زود از جام بلند شدم فکر کنم صدای مرینت بود
در اتاقشو باز کردم پرده داشت تو آتیش میسوخت ولی چون پنجره واز بود دود نبودش مرینت که رو تخت بیهوش شده بود دنبال یه چیزی میگشتم تا بتونم پرده رو ببرم که یهو قیچی رو میز تحریر دیدم برش داشتم پرده رو قیچی زدم  و انداختم تو حیاط
که رو سرامیکای حیاط افتاد و خواش شد
برگشتم که یهو موبایل مرینتو دیدم خواموش روشن میشد جرقه میزد ای وای نکنه نکنه دوباره قراره اون اتفاق بیفته
امکان نداره اگه واقعا اون اتفاق بیوفته ممکنه ممکنه
زود موبایلشو برداشتم و از پنجره انداختم بیرون بدون اینکه به عاقبت کارم فکر کنم
(نویسنده:موبایل آخرین جرقه رو زد و ترکید )
صدای جیغم بلند شد آدرین و نینو و الیا اومدن تو اتاق ادرین رفت سمت پنجره درختای حیاط داشتن میسوختن
آدرین تند گفت نینو زود برو ماشین و آماده کن آلیا و آدرینا شمام برین
سر تکون دادیم و دوییدیم سمت ماشین خوشبختانه تو پارکینگ بود و پارکینگ هنوز سالم بود آدرین و دیدم مرینت در بغل اومد پایین  گذاشتش تو ماشین و رفت رو صندلی جلو نشست ماهم که رو صندلیای عقب بودیم
نینو گاز و گرفت وپارچه ای که سوخته بود شبیه به روح رفت کنار از خونه اومدیم بیرون اونور وایسادیم به آتشنشانا خبر دادیم
دیگه تقریبا رسیده بودن که مرینت بیدار شد
مرینت تو بیهوشی
(نویسنده:توجه توجه از الن به بعد تا وقتی که من بگم پایان تو خواب مرینتیم)
تو یه غار پر از یاقوت قرمز داشتم راه میرقتم خیلی قشنگ بود شبیه به یه عالمه چراغ قرمز خوش رنگ
یهو یه چیزی توجهمو جلب کرد یه رنگ آبی کمرنگ رفتم سمتش دستمو کشیدم روش
و یهو همه جا تاریک شد اما یه منبع نور قرمز توجهمو جلب کرد رفتم سمت منبع ولی دیدم که تمام یاقوتای قرمز اونجا جمع شدن شبیه به یه الماس بزرگ سه بعدی قرمز
رفتم سمت اون الماس آبی کمرنگ به زور یه نور کوچیک آبی رنگ دیدم رفتم سمتش الماسه داشت نورشو از دست میداد  یه نگاه به منبع نور انداختم  الماس آبی رنگی که تو دستم بودو بردم سمت منبع یاقوتا هرچی الماس رنگش کمرنگ تر میشد رنگ یاقوتا قرمز تر میشد
یهو یه صدا تو غار اومد
آخرین شانستو از دست نده مرینت
به دوروبرم نگاه کردم هیچکس نبود
یهو همه جا نور سفیدی پخش شد
و
(نویسنده:پایان)

چشمامو باز کردم اولین نفری که دیدم نینو بود کهبه در ماشین تکیه داده بود و داشت با تلفن حرف میزد وقتی تلفنش۹و قطع کرد گفت:عه مرینت بیدار شدی
یه آره گفتم بعدش پریسیدم نینو تو چند وقته با آدرین دوستی؟
گفت :تقریبا میشه گفت ۱۳ سال و خورده ای
سر تکون دادم خب پس باید ازقضییه موبایل امیلی با خبر باشه ؟
گفتم نینو شنیده بودم مامان آدرین و وقتی میخواستن به قتل برسونن یه همچین اتفاقی رخ داده درسته؟
منمن میکرد خب پس درسته ای خدا یعنی تو چند روز دیگه ممکنه منم شبیه به اون  شم من هنوز جوونممم(نویسنده:تیکه کلام شخصیت هاس تو هر رمان یا داستانی چه میراکلسی چه غیر میراکلسی😐)