Cat noir and me : p6

Lady Dragon · 07:35 1399/10/09

و اینم پارت جدید

این قسمت:کریتور(به معنی ایجاد کننده) 

چون زیاده یه بخشش رو اینجا میذارم. 

​​​​​​............................................. 

لیدی باگ= پرواز در میان آسمان واقعا خیلی لذت بخش بود.(دقیقا این عکس👇🏻) 

کت نوآر:واو.تا حالا از این منظره پاریس رو ندیده بودم.

به پاریس که حالا خیلی کوچک شده بود نگاه کردم.آدم ها مثل یک نقطه به نظر می رسیدند و حتی می تونستی برج ایفل را توی دستات جا کنی.

گفتم:خیلی قشنگه.راستی کت می خواستم بگم که...که(فکر کردم که بگم الکی گفتم آدرین رو دوست دارم و کس دیگه ای رو دوست دارم.)

کت:مواظب باش لیدی باگ.

کت نوآر👈🏻لیدی باگ گفت:راستی میخواستم بگم که،که...

میدونستم لیدی باگ می خواد دوست داشتن آدرین،یعنی منو انکار کنه.

به بالا نگاه کردم و دیدم که خانه سازی خیلی بزرگی به سمت لیدی باگ میاد.

گفتم:مواظب باش لیدی باگ.و به اون طرف هلش دادم.

خانه سازی محکم به من خورد و فاصله ی من و له شدنم بین زمین و خانه سازی فقط چند متر بود.

خوشبختانه من بانوم رو دارم.

لیدی باگ سریع پایین اومد و من رو از زیر اون بیرون کشید. خانه سازی به زمین خورد و خانه زیرش خورد شد.

گفتم:خیلی نزدیک بود بانوی من،مثل همیشه نجاتم دادی.

لیدی باگ:در واقع تو نجاتم دادی،باید سریع به این وضعیت خاتمه بدیم و فکر کنم کمی شانس هم نیازمون بشه.لاکی چارم.

از بالا یک سشوار به دست لیدی افتاد.

خندیدم و گفتم:یه سشوار،واقعا!نکنه میخوای موهاشو خشک کنی بانوی من؟

لیدی باگ به اطراف نگاه کرد تا بتونه چیزی پیدا کنه.

+فعلا هیچی به ذهنم نمی رسه.باید باهاش بجنگیم و ببینیم نقطه ضعف هاش چیه.

_ بریم.

لیدی باگ👈🏻به طرف شرور پرواز کردیم.اون متوجه مون شد و حمله کرد.

خانه سازی ها به طرفمون می آمدند و ما جاخالی می دادیم.

با فریاد گفت:من کریتور(ایجاد کننده) هستم.من یه دنیای جدید برای بچه ها به وجود میارم.بدون مامان و بابا و کسی که بهت بگه چیکار بکن چیکار نکن.

ناگهان بلاخره فهمیدم چجوری شکستش بدم.

گفتم:کت،کمربندت.

کت نوآر کمربند رو به سمت من انداخت و من اون رو به سشوار بستم و با یویوم به سمت کریتور پرت کردم.

کریتور به اون اهمیت نداد ولی سشوار به تفنگ گیر کرد و از دستش افتاد.کت با کتاکلیزم بهش زد و پودر شد.(ببخشید این قسمتش بد شد خیلی روش فکر کردم چیز دیگه ای ذهنم نرسید)کریتور تبدیل به ویلی شد و من گرفتمش.

ویلی گفت:آهههه.لیدی باگ؟

من اینجا چیکار می کنم؟مامانم کجاست؟

به زمین برگشتیم و من ویلی رو به مادرش دادم.

_خیلی ممنونم لیدی باگ،تو پسرم رو نجات دادی.

+خواهش میکنم.میراکلس لیدی باگ

​​​​​​و مثل همیشه همه چیز به روال عادی برگشت.

کت نوآر دستش رو مشت کرده بود و منتظر بود.

_بزن قدش.

کت نوآر تعظیم کرد :خداحافظ بانوی من. بی صبرانه منتظرم تا فردا دوباره همدیگه رو ببینیم.

گفتم:خداحافظ کیتی. و به سمت خانه رفتم.

+تیکی،خالها خاموش.

تیکی از من پرسید:چی شد مرینت،بهش گفتی که درباره ی آدرین دروغ گفتی؟

نگاهی به پروژه نصفه و نیمه ام انداختم و گفتم:نه تیکی.مثل اینکه کت نوآر به این قضیه اهمیت نمیده.پس بهتره منم ولش کنم.😖و به جاش تکالیفمو انجام بدم.

تکالیفم تا شب تمام شد و به پایین رفتم تا شام بخورم.بعد از شام برای تیکی چندتا ماکارون برداشتم و به اتاقم برگشتم.

تیکی در حالی ماکارون می خورد گفت:بهتره زودتر بخوابی تا فردا دوباره دیر به مدرسه ات نرسی.

گفتم:حق باتوعه تیکی.روی تختم دراز کشیدم و چشمانم به سرعت بسته شد.

تیکی👈🏻من هم کنار مرینت خوابیدم،وقتی بیدار شدم صبح شده بود.

بلند شدم تا مرینت رو بیدار کنم.ناگهان مرینت مثل فنر از جایش پرید و گفت:باید برم به معبد.😶😶

خب تا پارت بعد خداحافظ