جونه ما دیدین؟من چه دخمله خوبیم؟

برو ایدامه بخون

اگه نظر ندی ادامه نمیدم

بدو ادامه

❤از زبون مری جونه بدبخته ما❤

از احساسه لوکا به خودم خبر داشتم میدونستم فردی هوس بازه

اما چی کار کنم؟خدایا کمک کن.

تمنا میکنم

تو رو خدا من از این عوضی بدم میاد.که تقه ای به در خورد کاگامی

خواهره لوکا اومد تو و یک لباس  صورتی انداخت جلوم و گفت:اینو

لوکا داده شب ساعته 7 پارتی گرفتیم جنابعالی هم باید باشی و رفت.

ای خدا یعنی بدبخت تر از منم هست؟ای خدا مطمئنم بی چاره تر از

من نیست رفتیم خونه رو جمع کردم نگاهی به ساعت انداختم دیدم

6:30 بود لباسی پوشیدم که کاگامی داده بود موهامو به یک طرف

انداختم ارایشم نکردم.

*لباس مرینت*

ساعت شد هفت رفتم پایین همه جا بویه الکل و سیگار می اومد

اه چه بوی بدی دیدم لوکا داره میاد پیشم شرت می بستم میخواد

باهم برقصیم بدوبدو رفتم بالا تو بالکن به اسمونه مهتاب خیره

شدم انگار اون بالا جشن بود اما تو دله من رخشویی تو حاله

خودم بودم اپو از خدا گله میکردم:

خدایا چرا نزاشتی من با مامان و بابام بمیرم؟

چرا؟

دارم تاوان چه گناهی رو پس میدم؟

زنده بودنم رو؟یک قطره اشک از گوشه ی چشمم سر خوردکه

یکی دستشو گذاشت رو شونم ترسیدم وای نکنه برگشتم.....

********************************

کاتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

بسه تان است.

منو جر ندین.

تنها سوالی که به ذهنم میرسه که بپرسم این

اون کی بود؟

بگین تو نظرات

منتظرم.

بای❤