سلام مجدد این دیگه به احتمال اخرین پست منه فعلا شاید فردا پست نزارم چون امتحان دارم.

بپر ادامه

از زبون لیدی باگ/مری🐞

امروز من و کت نووار هاکماث رو میراکلسشو پس گرفتیم

و رفتیم و پس دادیم به استاد فو خوش حال رفتم خونم

رفتم بعدش بیرون که صحنه ای دیدم که حس کردم یکی

داره قلبمو در میاره ادرین از کاگامی خواستگاری کرد(من:

خدایا کمکم کن من زنده بمونم ارزو دارم)الیا دستشو

گذاشت رو شونمو گفت:متاسفم مرینت گریه کنون رفتم

خونه انگار ابشاری از چشام میومد انقدر گریه کرده بودم که

چشمام قرمز شده بود و ورم کرده بود که مامان و بابام

اومدن و گفتن مرینت عزیزم میخوایم مدتی بریم نویرک

زندگی کنیم قبول کردم بعد از سه سال مادر و پدرم مردن

منتظر موندم تا یک سالشون بشه بعد از 4 سال بر گشتم

پاریس شهره خودم رفتم خونم با اینکه طراحه مده پولداری

بودم اما بازم شیرینی می پختم و تو خونه ی قبلی به یاده

مادر و پدرم زندگی میکردم که الیا اومد خونم(الیا * مرینت+)

*وای مرینت چقدر خوشگل شدی دلم برات تنگ شده بود

+منم همینطور

*همدیگر و در اغوش میگیرن*

*خب بریم طراحه مده ادرین بشو عاشقتم میشه

+وات؟ادرین؟برو بابا نمیخوام ریختشو ببینم

*خیله خب باشه فردا شب پارتی گرفتیم تو هم بیا

+حتما




خب چطور بود؟لطفا جرواجرم نکنین.

میخوام ادرین عاشقه مرینت بشه ولی لیدی باگ

رو دوست داشته باشه مرینتم عاشقه کت نووار میشه

یک وضعی

حالا سوالات که اگه جوابشو درست بگین تو نظرات

بعدی و میدم:

کاگامی چی شد؟

لوکا چی شد؟

ایا مرینت عاشقه ادرین میشه دوباره؟یا مقاومت میکنه؟

خب جوابه همش در پارته بعد هست اما من میخوام شما

بگین.

خب خداحافظ❤