بالاخره بعد از قرن ها پارت دادم.گخو برو ادامه

از زبونه مرینت🌺

نمی دونستم ولی از خودمو الیا محافظت میکردم تا ریسیدیم به میونبر از الیا پرسیدم:رمزه این در چیه؟گفت:دسته مرده ی دختره شاه رونالد که یک کسی عقبمون ظاهر شد و گفت:سلام من اسمم کاترینه دختره مرده ی شاه رونالد من این درو باز میکنم اما باید الماسه قلبه منو بیارین و اگه تا 3 روزه دیگه قبل از طلوعه افتاب نیارین میمیرین گفتم:باشه ولی اگه با دسته تو باز نشد ما هم نمیاریم گفت:باشه و هر چقدر دستشو گذاشت در باز نشد منم گفتم:خب پس ما هم نمیاریم خدانگهدار خانم روح گفت:باشه ولی مواظبه خودتون باشین و کحو شد من دستمو گذاشتم رو در و در باز شد و همه چیز فرق کرد منو الیا انسان شدیم دیوار نابود شد خون اشاما انسان شدن دلم میخواست جیغ بکشم که یکی اومد و بغلم کرد و گفت دختر مینی باگ گفتم:اقا اشتباه گرفتین گفت:نه توی خودتی

*فلش بک موقعه مرگه مرینت*(از زبونه پدرش)

در دوره ی تاندلیف ها سه نوع موجود بودن انسان های ساده انسان های جادویی و انسان های خون اشام

پایان

ببخشید حالم خوب نی فردا هم نیستم ببخشید بای