داستان جدید
سلامممم
میخوام که یه داستان جدید بنویسم اسم اصل یه داستان دوست عزیز منه و میخوام بزارم اسمش رو عشق سلطنتی
خیلی قشنگه😊😊 یه خلاصه ازش میزارم
امروز پارت اول رو نمیزارم چون که دارم فعلا پارت هاش رو بازنویسی میکنم و طول میکشه ولی به محض اینکه بازنویسی تموم شد روزی یکی یا دو تا پارت ازش میزارم امیدوارم خوشتون بیاد
خلاصه: ماری یه فرد عادیه که یه روز خیلی اتفاقی وارد کتاب کلویی من میشه (اسم مزخرفیه نه؟ 😕) و در اونجا به جای شخصیت مهربون و ساده ای به نام مارینت وارد میشه مشکل اینجاست که مارینت در آخر کتاب به دست بهترین دوستش کلویی میمیره و مشکل اصلی اینه که شخصیت اصلی کلویی هستش(مامان😯 ) و حالا ماری باید در بدن مارینت از سرنوشت شون خود فرار کنه
پایان خلاصه
داستان خیلی قشنگیه به شخصه خودم ازش لذت بردم ولی موضوع اعصاب خورد کن داستان نویسنده کتاب بود 😐(ایشششش )
چون کلویی رو با اون چی بگم آخه کلویی این داستان دقیقا عین کلویی توی میراکلسه در این حد و تمام شخصیت هایی که با کلویی مخالفن تو داستان شرورن 😐
یه چیزی رو هم بگم اگه داخل داستان [ ] این اومد من دارم پارازیت میندازم اگه این 《 》اومد وجدان عزیزم شینا داره پارازیت میندازه گفتم بدونید
ببخشید زیاد شد 😁😁 جانه 《مثل آدم بگو خدافظ دیگه اه😑😑😑》😐😐