سلام‌اینم‌پارت‌۱۱

دیانا · 16:09 1399/11/14

سلام‌به‌دوستان‌عزیز‌امیدوارم‌

حالتون‌خوب‌باشه‌واینم‌پارت‌۱۱‌

 

 

 

             😍۳لایک‌ونظریادتون‌نره‌ 😍

مرینت‌:من‌آدرین‌رودلداری‌میدادم‌‌بعدش‌من‌

خوابم‌برد‌‌وخیلی‌سردم‌بود‌‌آدرین‌:مرینت‌خوابید‌

منم‌بغلش‌کردم‌بردمش‌خونه‌روی‌تخت‌

روی‌تخت‌گذاشتمش‌بعدش‌

برگشتم‌بیمارستان‌رفتم‌توی‌اتاق‌السا‌گفتم‌:السا‌پاشو‌

منو‌تنها‌نزار‌‌خواهش‌میکنم‌‌یهوخوابم‌برد‌

بلندشدم‌‌دیدم‌السا‌روی‌تخت‌نبود‌

رفتم‌خونه‌مرینت‌‌اونم‌نبود‌رفتم‌بیمارستان‌

گفت‌:‌متاسفم‌اون‌توی‌سردخونس‌ماهم‌

کاری‌ازدستمون‌برنمیاد‌تسلیت‌میگم‌

آدرین:نه‌این‌امکان‌نداره‌یهو‌غش‌کردم‌

بلند‌شدم‌روی‌تخت‌بودم‌سرم‌روکندم‌رفتم‌توی‌

سردخونه‌‌دیدم‌مرینت‌هم‌‌داره‌گریه‌

میکنه‌گفتم:چطوری‌خوبش‌کنیم‌

مرینت:بایدفکرکنیم..................

آها‌بامعجزه‌گرها‌آدرین:واقعا‌

مرینت:آره‌میشه‌انگشتر‌تو‌

بده‌به‌من‌آدرین‌:باشه‌انگشترم‌رودادم‌

به‌مرینت‌اون‌ترکیب‌‌کرد

مرینت:معجزه‌گر‌‌خودم‌وآدرین‌روترکیب‌

کردم‌گفتم‌من‌آرزومیکنم‌که‌السا‌آگراست‌

برادر‌آدرین‌آگراست‌رو‌زنده‌کنم‌‌یهوافتادم‌

زمین‌سرفه‌کردم‌آدرین:مرینت‌

افتادزمین‌من‌سریع‌رفتم‌سمتش‌

گفتم‌حالت‌خوبه‌گفت‌آره‌خوبم‌

السا:کم‌کم‌چشمام‌روبازکردم‌

انگارتوی سر خونه بودم‌تنها

کلمه‌ای‌که‌گفتم‌آدرین‌بود‌

گفتم‌:آ‌.آدرین‌آدرین:السا‌داشت‌

منو‌صدامیکرد‌صداش‌خیلی‌

ضعیف‌بود‌