سلام پارت۱۴

دیانا · 17:49 1399/11/26

ببخشید دیر گذاشتم کاملا فراموش کرده بودم 

آدرین:چشمام باز کردم دیدممرینت بهوش اومد. 

ولی داشت......گریه میکرد😥

دیدم گوشی رو کذاشت رومیز 

وای نه اون فهمید گفتم مرینت خوبی

تا گفتم مرینت سریع سرمش روکند

واومد منو بغل کرد 

گفتم:مرینت چرا سرم تو کندی 

گفت:مهم نیس 

بغلش کردم یهو.....

السا درزد گفت اجازه هس

گفتم بیا تو 

السا:رفتم تو مرینت توی بغل آدرین بود 

گفتم آدرین کار واجب دارم 

آدرین:نمیشه بعدا بگی

السا:خیلی خیلی واجبه

آدرین:باشه الان میام 

مرینت الان میام 

مرینت:باشه

السا:آدرین چیز چجوری بگم 

آدرین:بگو جون به لبم کردی

السا:باشه چیز ام مرینت خواهر داره 

یک نامه اومد اسمش نگفت گفت 

میخواد مرینت ببینه 

چیکازکنم

آدرین:صبر کن ببینم