سلام اینم پارت ۱۶
سلام به همگی ببخشید چند نکته باید بگم:
اینکه لوکا فراموشی گرفته که در پارت۱۵
اگه خونده باشید با السا آشنا شدو عاشقش شد
مرینت:اخبار گفت سلام من نادیا شاماک هستم
گیج نشید این یه اخباره که یک ابرشرور
داره کل پاریس نابود میکنه
مرینت:ت تی تیکی
تیکی:بله مرینت ــــ وقت تغییر شکله
تیکی دختر کفشدوزکی آماده
رفتم پیش شرور از زبان السا:چشمام
باز کردم کسی خونه نبود سرم گیج میرفت
یهو خوردم زمین چیزی نفهمیدم
آدرین:دیدیم مرینت یا همون لیدی باگ
داره میره دنبال شرور
منم تبدیل شدم رفتم کمکش کنم
بعد از شکست دادن شرور
باهم رفتیم خونه بعدش
دیدم السا نیس
تواتاق گشتم نبود نگران شدم
رفتم توی آشپز خونه دیدم
السا افتاده زمین بلند داد زدم اااااالللللللساااااا
مرینت:دیدم آدرین داد زد ۲متر پریدم رو هوا
سریع رفتم توی آشپز خونه
دیدم گریه میکنه میگه زنگ بزن اوژانس
گفتم باشه منم نگران بودم
رفتیم بیمارستان
لوکا:به السا زنگ زدم دیدم
یک نفر برداشت گفتم با السا
کارداشتم شما گفت من
پرستار هستم وایشون بیمارستان هستند
لوکا:چ چ چی بیمارستان کجا
بیمارستان بین و اللمی پاریس
(ازخودم در آوردم😅)
سریع رفتم دیدم آدرین
نشسته یک دختر هم بود
اون مرینت بود وبعد
گفتم میخوام السا
ببینم بعد رفتمم السا خیلی
ناز خوابیده بود دیدم چشاش باز کرد
آروم گفت بیا کارت دارم
راستی تو لوکایی وای من کجام
لوکا:نگران نباش الان توی بیمارستانی
السا:آها میخواستم بگم منو میشناسی
قبلا منو دیدی که منو
لوکا:دیدم ناراحت شدو یکم
فکر کردم یهو کل خاطراتم از جلوی
چشمام رد شدو گفتم
تو همونی هستی که من کشتمش
السا:آره😏لوکا:وای نه عصبانی
شدم یک داد زدم
مرینت و آدرین اومدن گفتن
صداتو بیار پایین لوکا
درو قفل کرد
السا:لوکا درو قفل کردو اسلحه شو
برداشت گذاشت روی قلبم
گفت تکون بخوری میزنم
گفتم:جرعتشو نداری
آدرین:السا جون من بیا بشین
السا:نه لوکا شلیک کن
لوکا:وای نه من نمیتونم من عاشقشم
چطور بکشمش راستی من باید
آدرینو بکشم روبه آدرین گرفتم
السا:اون رو به آدرین گرفت قلبم
تندتند میزد رفتم جلو اسلحه
گفتم با اون کاری نداشته باش
اون گفت:عشقم بیا کنار نمیخوام
آسیب ببینی السا:تو منو کشتی اون
وقت میکی عشقم لوکا:من کشتم
اون لایلا بود شرور شدو خودشو
شبیه من کرده بود
السا:قلبم تیر کشید افتادم زمین
لوکا:چی شد السا خوبی
السا:نه میخوام تنها باشم
از بیمارستان بیرون اومدم
گفتم مولو کجایی
دیدم گفت سلام خیلی دلم برات تنگ شده بود
السا:من بیشتر گفتم میتونم
تبدیل شم مولو:البته
السا:مولو دندونا تیز
رفتم برج ایفل کل خاطراتم
یادم میومد داشت به.حالت
خودم برگشتم وبه فکر فرو رفتم
از گذشته تا الان از مرگ مادرم
تا امروز زندگی خوبی نداشتم
نویسنده:آخی دلم کباب شد من میتونم
دلداریت بدم)السا:ممنون
کسی منو دوست نداره
پدرم باهام سرد رفتار میکنه
انگار من یک جسم بی ارزشم
من برای دنیا چه فایده ای دارم
نویسنده:دقیقا منم همچین حسی دارم
کسی نیس درکم کنه)
السا:ممنون درکت میکنم یهو
پام گیر کرد از بالا برج افتادم
فیلیکس:واقعا اشتباه کردم با
السا اینطور رفتار کردم
دیدم اخبار میگه
السا داره از روی برج میوفته
باید نجاتش بدم سریع رفتم
اون گفت:فیلیکس بعد یک گردنبند
انداخت پایین کفت اینو بگیر
گرفتم دیدم یک کوامی اومد بیرون گفت
وای نه ارباب فیلیکس:چی
اون ارباب توعه مولو:سلام من مولو
هستم کوامی السا
سریع برو نجاتش بده ففط بگو
مولو دندونا تیز
گفتم تبدیل شدم رفتم گرفتمش
بردمش یک جا که کسی نباشه
اون عقب میرفت ازم میترسید
گفتم معذرت میخوام
السا:هان فیلیکس:منو ببخش
السا:اشکال نداره بریم خونه