پارت 4 زندگی مرموذه من

amily amily amily · 1399/12/05 20:45 · خواندن 3 دقیقه

اه کدوم خلی این ساعت رمان مینویسه؟خو الان من دارم مینویسم.

قبلش اون کلیپه که گفتم ماله برزیله دروغ نگفتم ظاهرن واقعیه بکلیک

بپر ادامه

از زبونه ادرین

-اه کاگامی مگه نمیگم انقدر به من نچسب

کاگامی:درسته ولی دلت میاد عشقم؟{عوق}

پزخندی زدمو گفتم:نه{خاک تو سره چلمنگت}

کاگامی:چی شده عزیزم چند روزه تو فکری؟

-ام یکی از مراجع کنندگام خیلی زندگیه سخت و مرموذی داره مشتاقم بقیشو بشنوم

کاگامی:اهان.....عرررر ادری جونم{کوفت سوسکته چینی}

- چیه باز عر میزنی؟

کاگامی:من باید یک 3 ماهی برم چین مسکلی نداره عچقم؟

- نه برو

کاگامی:ممنونم

کاگامی بارو بندیلشو جمع کرد و رفت فروگاه که بره چین{یه وقت نترکی؟خودتو معرفی کن}ام خو نمی گم لولوخور خورم خو کی ام ادرینم دیگه همتونم منو میشناسین{خداروشکر هنو از عقلش مونده}مثه همیشه رفتم سره کار همش لحظه شماری میکردم که بیاد و بقیه ی زندگیشو بگه اصلا نمی فهمیدم بقیه چی میگن  فقط منتظره اون بودم{وایستا ببینم منحرف نشین این هنوز عاشقش نشده}اومد و ...{همه چیزو میدونید دیگه حوصله ندارم بریم سره اصله مطلب}رفت بیرون الیا رو دعوا کردم

- خواهره گله خلم داستم گوش می کردم به حرفاش

الیا:منحرف زبونم لال خاک برسری؟

- الیا برو تا نکشتمت

الیا:باشه بابا به مامان میگم تا برات استین بالا بزنه

و بنده یک دمپایی هدایت کردم سمتش که صاف خود تو ملاجش من از خنده مبل و داشتم گاز میزدم

الیا:هرهرهر کوفت درد زهر علایل وخه وخه بریم کار داریم

- باشه فقط ادای کلویی رو در بیار

دستشو گذاشت رو دماغش داد بالا و تو دماغی گفت:مسخرست واقعا مسخرست

-.....دمت گرم....اجی کوچولو{نقطه ها نشونه ی خندست}
الیا:خیله خب بارو بندیلتو جمع کن باید بریم

-کجا؟

الیا:خونه زنه اقا شجاع البته هر چند فرقی نمیکنه اما پاشو دیگه بریم خونه مهمونی دعوتیما

-کجا؟

الیا:یه جایی

- خو اوجا کجاست؟

الیا:تولده نینو دوسته شما

- و دوست پسره شما

الیا:خیله خب وخه من رفتم

-اوکی

الیا:بای داداش گلم

-بای اجیه خلم

هوووف بالاخره رفت دیوونه توراهه مهمونی بودیم داشتیم با الیا چرت و پرت میگفتیم و میخندیدیم شکره خدا کارل که هیچ وقت با ما نی و همیشه ی خدا بازنشه اهنگم طبقه معمول بالاترین درجه ی ممکن بود که گوشیم زنگ خورد صدایه ضبط رو کم کردم تلفنمو برداشتم شماره ناشناس بود ده اخه کی این موقعه شب اونم از نوعه ناشناسش زنگ میزنه؟تماس و برقرار کردم که صدایه.....

از زبون مرینت

زنگ زدم به دکتر بعد از چند بوق برداشت:الو

-الو سلام اقای دکتر دوپنچنگ هستم

دکی:سلام چیزی شده؟

- نه فقط زنگ زدم بگم اخرین حرفامو بهت بگم

دکی:چی؟میخوای چی کار کنی؟کجایی؟

-ممپارناس مهم نیست من دیگه میخوام خودکشی کنم

دکی:صبر... و بدونه اینکه بزارم حرفش تموم شه قطع کردم و...........

************

پایان

باور کنین سعیمو کردم زیاد بنویسم دستم خیلی درد میکنه متاسفم ولی نمیدونم پارته 5 رو کی میدم ولی قول میدم که خیلی خنده داره.

شب خوش خدانگهدار❤