اه کدوم خلی این ساعت رمان مینویسه؟خو الان من دارم مینویسم.
قبلش اون کلیپه که گفتم ماله برزیله دروغ نگفتم ظاهرن واقعیه بکلیک
بپر ادامه
از زبونه ادرین
-اه کاگامی مگه نمیگم انقدر به من نچسب
کاگامی:درسته ولی دلت میاد عشقم؟{عوق}
پزخندی زدمو گفتم:نه{خاک تو سره چلمنگت}
کاگامی:چی شده عزیزم چند روزه تو فکری؟
-ام یکی از مراجع کنندگام خیلی زندگیه سخت و مرموذی داره مشتاقم بقیشو بشنوم
کاگامی:اهان.....عرررر ادری جونم{کوفت سوسکته چینی}
- چیه باز عر میزنی؟
کاگامی:من باید یک 3 ماهی برم چین مسکلی نداره عچقم؟
- نه برو
کاگامی:ممنونم
کاگامی بارو بندیلشو جمع کرد و رفت فروگاه که بره چین{یه وقت نترکی؟خودتو معرفی کن}ام خو نمی گم لولوخور خورم خو کی ام ادرینم دیگه همتونم منو میشناسین{خداروشکر هنو از عقلش مونده}مثه همیشه رفتم سره کار همش لحظه شماری میکردم که بیاد و بقیه ی زندگیشو بگه اصلا نمی فهمیدم بقیه چی میگن فقط منتظره اون بودم{وایستا ببینم منحرف نشین این هنوز عاشقش نشده}اومد و ...{همه چیزو میدونید دیگه حوصله ندارم بریم سره اصله مطلب}رفت بیرون الیا رو دعوا کردم
- خواهره گله خلم داستم گوش می کردم به حرفاش
الیا:منحرف زبونم لال خاک برسری؟
- الیا برو تا نکشتمت
الیا:باشه بابا به مامان میگم تا برات استین بالا بزنه
و بنده یک دمپایی هدایت کردم سمتش که صاف خود تو ملاجش من از خنده مبل و داشتم گاز میزدم
الیا:هرهرهر کوفت درد زهر علایل وخه وخه بریم کار داریم
- باشه فقط ادای کلویی رو در بیار
دستشو گذاشت رو دماغش داد بالا و تو دماغی گفت:مسخرست واقعا مسخرست
-.....دمت گرم....اجی کوچولو{نقطه ها نشونه ی خندست}
الیا:خیله خب بارو بندیلتو جمع کن باید بریم
-کجا؟
الیا:خونه زنه اقا شجاع البته هر چند فرقی نمیکنه اما پاشو دیگه بریم خونه مهمونی دعوتیما
-کجا؟
الیا:یه جایی
- خو اوجا کجاست؟
الیا:تولده نینو دوسته شما
- و دوست پسره شما
الیا:خیله خب وخه من رفتم
-اوکی
الیا:بای داداش گلم
-بای اجیه خلم
هوووف بالاخره رفت دیوونه توراهه مهمونی بودیم داشتیم با الیا چرت و پرت میگفتیم و میخندیدیم شکره خدا کارل که هیچ وقت با ما نی و همیشه ی خدا بازنشه اهنگم طبقه معمول بالاترین درجه ی ممکن بود که گوشیم زنگ خورد صدایه ضبط رو کم کردم تلفنمو برداشتم شماره ناشناس بود ده اخه کی این موقعه شب اونم از نوعه ناشناسش زنگ میزنه؟تماس و برقرار کردم که صدایه.....
از زبون مرینت
زنگ زدم به دکتر بعد از چند بوق برداشت:الو
-الو سلام اقای دکتر دوپنچنگ هستم
دکی:سلام چیزی شده؟
- نه فقط زنگ زدم بگم اخرین حرفامو بهت بگم
دکی:چی؟میخوای چی کار کنی؟کجایی؟
-ممپارناس مهم نیست من دیگه میخوام خودکشی کنم
دکی:صبر... و بدونه اینکه بزارم حرفش تموم شه قطع کردم و...........
************
پایان
باور کنین سعیمو کردم زیاد بنویسم دستم خیلی درد میکنه متاسفم ولی نمیدونم پارته 5 رو کی میدم ولی قول میدم که خیلی خنده داره.
شب خوش خدانگهدار