پارت 5 داستان«برج زهرمار و دختر بلا»
سلام هی عجب این روزا دل رحم شدم.برو ادامه 2 پارتو با هم بخون فقط نظر و پسند نشود فراموش اخ ببخشید پارت 6 در پسته بعدی
بپرید ادامه
«پارت 5»
اب گلویم را قورت دادم و با خودم گفتم:
خدا چی کار کردی؟ جولیکا که به اشپزخانه امد.همچنان ناراحت روی صندلی نشسته بود.در حالی که نگاهم سمت اقای داماد بود،دستم را رویه شانه اش گذاشتم:
- جولیکا بیا ببین چه تیکه ایه فکر نکنم جوابه رد بدی.
هیچ توجهی به حرفه من نکرد سرش را گذاشت رویه میز
- بره به جهنم مرد تیکه ی لعنتی.با اومدنش حال و روزم و خراب کرد.
صدای اقای همراهش بلند شد.
- عروس خانم و صدا نمیکنید؟
عمو سریع جواب داد بله همین الان میان خدمتتون.
زن عمو که با دمش گردو میشکوند گفت:
- حالا صداش میکنم. با عجله به اشپزخانه امد و رو به جولیکا گفت:
- دختر شانست گرفته بیا ببین چه پسریه زود چایی و بیار.
جولیکا سرش را به چنگ گرفت و با لج جواب داد:
- نمیام بره به درک.
زن عمو خیز برداشت و سرش را به سر جولیکا نزدیک کرد.با صدای ارام ولی پر از تشر گفت:
- میخوای به بختت پشته پا بزنی؟ولی به فکر بابات باش که اگه جواب رد بهش بدی اخراجش میکنن.
بالاخره با کلی کلنجار چایی رو برد.من هم از لای پرده نظاره گر بودم. جولیکا با صدای ارام سلام کرد.پذیرایی را از اقای مسن شروع کرد.با لبخند چایی رو برداشت و تشکر کرد.مطمئن بودم جولیکا نقشه ای برای خرابکاری داره،تعجب کردم.با این همه زیبایی چرا اقا داماد انقدر بداخلاق بود.حتی زیر چشمی هم به جولیکا نگاه نکرد.جولیا نرسیده به داماد سینیه چایی را کج کرد.استکان های چایی داغ رویه اقای داماد سرازیر شد.
- اخ سوختم.
منکه مرده بودم از خنده.جولیکا قیافه ی ناراحت به خودم گرفت:
- وای ببخشید حواسم پرت شد.
با خنده ی بی صدا گفت:
اره جون خودت حواست نبود....ای وای حال اقا ی اخمو جا اومد.
بی چاره از جای برخواست و شلوارش را تکاند. با اخمی که در پیشونیش بود گفت:
- اشکال نداره مهم نیست.
منکه از خنده رویه دلم را گرفته بودم.
زن عمو صدایم کرد.
- مرینت....مرینت کدوم گوری هستی یه دستمال بیار شلواره اقا رو پاک کن.اقا ببخشید این دختره ما هول شده.
همچنان خوش را می تکاند و با همان اخم گفت:
- گفتم کهع اشکالی نداره.
خنده رویه لبانم خشکید.نگاهی به خودم انداختم و ناراحت لب زدم:
حالا با این لباسا چطور برم جلوشون؟ دلهوره گرفتم دوباره جیغ زن عمو بلند شد:
- پس کجایی دختر؟
برای اینکه دوباره با لحنه بدش به من توهین نکند.دستمال تمیزی برداشتم و به سمت پذیرایی رفتم.با صدای لرزان سلام کردم، دستمال را به سمتش گرفتم و با صدای ضعیفی گفتم:
- بفرمایید اقا تمیزه.
همان طور که شلواره اتو کشیده اش را می تکاند دستمال را گرفت.
- ممنون خانوم.
*******
پایان
برا پارت بعدی چند ثانیه چوچولو صبر کنید.