بزن ادامه مطلب

 

 

نام داستان: دختر زجر دیده من

You are the love of my heart, my whole heart becomes mine, slowly and slowly

تو عشق قلب من هستی ، تمام قلب من ، آهسته و آهسته من می شود

When I'm in a good mood with you, oh my restless heart

وقتی حالم با تو خوب است ، ای دل بی قرار من

Slowly and slowly, this heart is going for you, my lonely heart seems to be a very special love

آهسته و آهسته ، این قلب برای تو پیش می رود ، به نظر می رسد قلب تنها من یک عشق بسیار خاص است

It 's like in my sky, this is my crazy heart, only I can read your words in your eyes

مثل آسمان من است ، این قلب دیوانه من است ، فقط من می توانم کلمات تو را در چشمان تو بخوانم

You become the love of my heart

تو شدی عشق قلب من

You become the love of my heart

تو شدی عشق قلب من

My heart does not beat, my heart does not love you, my heart loves

قلب من نمی تپد ، قلب من شما را دوست ندارد ، قلب من دوست دارد

You are my fortune teller, so you do not hit mine, my love, my heart

تو فال من هستی ، بنابراین به من ، عشق من ، قلب من ضربه نمی زنی

You become the love of my heart

تو شدی عشق قلب من

You become the love of my heart

تو شدی عشق قلب من

«پارت 15»

- بیا تو مثل بچه ای که دنبال باباش راه میره رفتم تو...وااای اینجا کجاست.یه مغازه ی بزرگ...که خودش یه پاساژ بود...اقای خوش پوشی جلو امد - به به اقای مهندس گل...چه عجب یادی از ما کردی داداش.. - سلام اقای دکتر صبح بخیر... هه...چهخودشونو تحویل میگیرن..اقای دکتر...اقای مهندس..اخه این بچه مایه دارا درس میخونن؟.. - سلام...جانم چیزی لازم داری؟در خدمتم. با نگاهی که به من کرد از ادرین خواست تا معرفیم کنه. - مرینت خوانوم هستن دربارشون گفته بودم.لطفا یکی از فروشنده های خوبتو صدا کن لباس،کیف،کفش،پالتو،یا هر چیزی که یه خانوم نیاز داره بیاره چند قدم جلو امد...با لبخند زیبایی گفت: - سلام خانوم خوش امدید. سرمو پایین انداختم با صدای ارام سلام دادم. چهره ی مهربانی داشت چشم و ابروی قهوه ای بینی متناسب با صورتش لب نازک قد بلند و هیکل ورزشکاری کمی از ادرین کوتاه تر بود.سرش و چرخوند. - خانم راسی تشریف بیارید. دختر ریزه میزه ای جلو امد - بله در خدمتم نینو روبه ادرین گفت: - ایشون کمکتون میکنن...هر چی که لازم دارید براتون میاره. دختره با تحقیر نگاهشو به من دوخت.با ناز گفت: - برای ایشون لباس میخواید... از لحن حرف زدنش خوشم نیامد دلم نمیخواست کسی تحقیرم کنه...از مغازه زدم بیرون قبل از اینکه اشکام بریزه دستمو به چشمم کشیدم...چقدر این روزا دل نازک شدم...ادرین خودشو به من رسوند - مرینت صبر کن کجااااا؟ نگاه غمگینمو بهش دوختم. - مگه من گدام که اوردی برام لباس بخری؟اصلا مگه من از شما خواستم؟دیدی دختره یه جوری نگام کرد که مرض واگیر دار دارم... دستی به موهای طلایی رنگش کشید{همون بلون}نفسش و با فوت بیرون داد و گفت: - کی گفته تو گذایی مگه عروس نیستی؟خب امدیم خرید عروسی دیگه اگه با اون خانم مشکل داری بهش میگم که بره...حالا بیا بریم تا ابروم پیش دوستم نرفته..{لایلا همیشه و هر کجا مایه ی دردسره}نینو بهترین دوسته منه عادت نداره کسیو تحقیر کنه.زود باش بیا دیگه نبینم قهر کنی و در بری...یا رو حرف من حرف بزنی....فهمیدی...؟ دوباره ازش ترسیدم بغضمو قورت دادم و دنبالش رفتم داخل مغازه. ادرین رو به فروشنده کرد و گفت: - لازم نیست شما بیاید خودمون انتخاب میکنیم. فروشنده که بهش برخورد پشت چشمی نازک کرد و از ما دور شد... نینو لبخندی تحویلم داد...و گفت: - اینجا مطلق به ادرینه پس غریبی نکنید راحت باشید.{ننه نینو همیشه مهربونه} - ممنون

********

پایان

نظر نشود فراموش.بای