پارت 16 داستان«دختر زجر دیده ی من»
بزن ادامه
نام داستان: دختر زجر دیده من
You are the love of my heart, my whole heart becomes mine, slowly and slowly
تو عشق قلب من هستی ، تمام قلب من ، آهسته و آهسته من می شود
When I'm in a good mood with you, oh my restless heart
وقتی حالم با تو خوب است ، ای دل بی قرار من
Slowly and slowly, this heart is going for you, my lonely heart seems to be a very special love
آهسته و آهسته ، این قلب برای تو پیش می رود ، به نظر می رسد قلب تنها من یک عشق بسیار خاص است
It 's like in my sky, this is my crazy heart, only I can read your words in your eyes
مثل آسمان من است ، این قلب دیوانه من است ، فقط من می توانم کلمات تو را در چشمان تو بخوانم
You become the love of my heart
تو شدی عشق قلب من
You become the love of my heart
تو شدی عشق قلب من
My heart does not beat, my heart does not love you, my heart loves
قلب من نمی تپد ، قلب من شما را دوست ندارد ، قلب من دوست دارد
You are my fortune teller, so you do not hit mine, my love, my heart
تو فال من هستی ، بنابراین به من ، عشق من ، قلب من ضربه نمی زنی
You become the love of my heart
تو شدی عشق قلب من
You become the love of my heart
تو شدی عشق قلب من
«پارت 16»
سری تکان داد و بین راهروهای پر از لباس قدم برداشتم ادرینم با فاصله ی یک قدم پست سرم می امد... سالهاست که برای خرید جایی نرفتم همیشه کهنه ی جولیکا رو می پوشیدم...سرمو چرخوندم عقب.ادرین سرشو تکان داد یعنی چی میخوام ارام گفتم: - نمیدونم چی بخرم. - خب معلومه باید از سر تا پات نو بشه عروسی ها در ضمن نمیخوام کوچکترین چیزی از خونه ی عموت بیاری{نه بابا ایول}پس همه چیز بخر حتی لباس زیر{وی چشمانش 180 درجه باز میشد و میگوید:حیا کن بیشعور} با این حرفش عرق شرم روی پشتم نشست. چه پررو خجالتم نمیکشه مردم از خجالت. سرمو پایین انداختم و گفتم: - اخه پولش زیاد میشه{مرینته عزیزم الزایمر گرفتی؟بابا طرف پولداریه واسه خودش} پوزخندی زد.. - نگران پولش نباش انتخاب کن با اینکه گفت همه چیز میتونم بگیرم ولی بازم خجالت کشیدم هاج واج به لباسهایی نگاه میکردم که قیمتش خیلی زیاد بود. وقتی تردیده من را دید راه افتاد.چند تا مانتو برداشت..انداخت روی دستش بعد به اتاق پرو اشاره کرد. - برو داخل یکی یکی بپوش بیا بیرون من ببینم.{احساساتت تو حلقم} چه پررو خودش انتخاب میکنه.مگه من مانکنم میگه بیا ببینم مثله اینکه من میخوام اینا رو بپوشم ها...مردتیکه ی غول بیابونی...خداییش هیکلش حرف نداشت..{اقا اقا زشته این کارا}ولی من از لجم تو دلم مدام فوش نثارم میکردم...به ناجاز رفتم داخل اتاق... اولین مانتو...مانتوی صورتی یقه امریکایی از کمر کمی گشاد میشد...وای چه...قشنگه...چقدر بهم می امد...{اعتماد به شقفت به کهکشان راه شیری}کاش بزاره اینو بیارم...ولی چند مانتوی دیگه ام دستشه...پررو میخواد خودش انتخاب کنه...انگار بچه ی دو سالم...دستی روی صورتم کشیدم.در اتاقو باز کردم دوستشم پیشش بود.وای خدا این چرا امده اینجا...خیلی عادی گفت: - پیا بیرون ببینم. پوفی کردم و رفتم بیرون...کمی براندازم کرد.مانتوی زیتونی ای داد دستم. - برو اینو بپوش... با حرش مانتو رو گرفتم...مگه من بچه دوسالم...اینو بپوش اونو بپوش...بعد از پوشیدن رفتم بیرون...با دوستش مشغول خندیدن بودن...ای مردشورتو ببرن چرا برای من نمیخندی... ...نگا...نگا....چقدرم قشنگ میخنده وای کناره لبش چال میشه....متوجه من شد خندشو قورت داد و گفت: - بچرخ ببینم. چرخیدم. - خوبه برو اینو بپوش... بدون حرف گرفتم. یه مانتوی ابی سورمه ای مدل کتی با یقه انگلیسی برش راسته وای این قشنگه...{اینجوری نگا نکنین عکسشو ندارم خو}محکم زدم توصورتم. کدومشو انتخاب کنم.بالاخره پرو مانتو ها تمام شد و اقا نظره ما رو نخواست. مانتو از دستم گرفت. روبه دوستش کرد. - هر سه شو می بریم.. نینو با خنده گفت: - مبارکه به نظره من این خانوم هر چی بپوشه بهش میاد. مانتو ها رو گرفت و داد دست یکی از فروشنده ها وای هر سه تاش...یکی فکه منو جمع کنه...خوبه دختره ی ندید بدید.خودتو جمع کن...زود به خودم مسلط شدم.ادری کمی جلو امد سرشو طرفم خم کرد و ارام گفت:
*******
پایان
بابای