بزن ادامه

نام داستان: دختر زجر دیده من

You are the love of my heart, my whole heart becomes mine, slowly and slowly

تو عشق قلب من هستی ، تمام قلب من ، آهسته و آهسته من می شود

When I'm in a good mood with you, oh my restless heart

وقتی حالم با تو خوب است ، ای دل بی قرار من

Slowly and slowly, this heart is going for you, my lonely heart seems to be a very special love

آهسته و آهسته ، این قلب برای تو پیش می رود ، به نظر می رسد قلب تنها من یک عشق بسیار خاص است

It 's like in my sky, this is my crazy heart, only I can read your words in your eyes

مثل آسمان من است ، این قلب دیوانه من است ، فقط من می توانم کلمات تو را در چشمان تو بخوانم

You become the love of my heart

تو شدی عشق قلب من

You become the love of my heart

تو شدی عشق قلب من

My heart does not beat, my heart does not love you, my heart loves

قلب من نمی تپد ، قلب من شما را دوست ندارد ، قلب من دوست دارد

You are my fortune teller, so you do not hit mine, my love, my heart

تو فال من هستی ، بنابراین به من ، عشق من ، قلب من ضربه نمی زنی

You become the love of my heart

تو شدی عشق قلب من

You become the love of my heart

تو شدی عشق قلب من

«پارت 19»

چه عجب لبخندتم دیدیم.خوشحال شدی میخوام حساب زن عموتو برسم. - راستش اره...از بس این سالها ازارم داده که دل خوشی ازش ندارم. - که اینطور... هردو سکوت کردیم.چرا حرفی برای گفتن نداریم.میدونم اونم داره به خاطره خانوادش داره ازدواج میکنه.پس معلومه نمیتونه با من کنار بیاد.ولی من برام فرقی نمیکنه خونه ی عمو که مثل یه کلفتم خونه ی ادرینم نمیدونم... ولی هرچی باشه ادرین شوهرم میشه از الان داره ازم حمایت میکنه.{خواب دیدی خیره برات فکر هایی در سر دارم ان هم از نوعه شومش}هر چند که مدام با هم دعوا میکنیم.ولی وقتی پیششم احساس امنیت میکنم.{نگران نباش به زودی این حست....} - مرینت پیاده شو ... چشمامو باز کردم ادرین پیاده شده بود در و برام باز کرد بهت زده نگاش کردم.پیاده شدم.لبخندی زد. - خواب بودی؟ - نه چشمامو بسته بودم. - باشه بیا بریم نهار بخوریم همراهش وارد رستورانه بزرگی شدم پشت میز دونفره ای نشستیم.گارسون منو داد دست ادرین ... - خوب خانوم چی میل داری؟ نگاهی بهش انداختم .. - نمیدونم هر چی شما بخورید منم میخورم .. لباشو برد به دهن و سرشو تکان داد. - با کمال میل .. وا چه لحنش ارام شد.غذا رو در سکوت خوردیم.بعد برای خرید طلا رفتیم.حلقه ست رینگ انتخاب کردم یه سرویس قشنگ و گرون خریدیم.با اینه و شمعدان خریدامون کامل شد.و به خونه برگشتیم. از ماشین پیاده شدم و زنگ در خونه ی عمو زدم در سریع باز شد فکر کنم پشت در بود.امد بیرون.بازومو با فشار گرفت.از درد چشمامو بستم. - دختری پررو چرا ... با دیدن چهره ی برافروخته ی ادرین حرفشو قطع کرد.ادرین با اخم گفت: - چرا چی...ادامشو بگو...بار اخرت باشه با مرینت اینجوری حرف میزنی.. از زن عمخو دور شد رفت در صندوقو باز کرد. - مرینت بیا وسایلتو ببر رفتم کنارش...ادامه داد. - هر چی لازم داری بردار بقیشو می برم خونه چون دوروز دیگه اینجایی...با شنیدن این حرف دلم لرزید. گفتم:چیزی لازم ندارم با خودم گفتم بهتره ببرمشون تا هم جولیکا ببینه هم زن عمو بچزونم...ارام گفتم: - میشه ببرمشون به جولیکا نشون بدم.؟ لبخندی زد و گفت: - باشه چند کیسه رو من میارم چند تارم تو بیار لبخند دندان نمایی زدم. - واااای ممنونم. - خواهش میکنم.{بی احساس}زن عمو که ادرین حسابی بهش توپیده بود...مثل ماست به ما نگاه میکرد.نمیدونم این بشر تو این برف دست از فضولی بر نمی داره چرا؟

*******

پایان