پارت 4 عشق سره غرور و لجبازی

amily amily amily · 1400/01/22 11:29 · خواندن 5 دقیقه

جانه من بیخیال پوستر شین مامانم الان میاد کلمو میکنهبزن ادامه

# پارت 4

اه اه اه چقدر لوسه...در وا شد و دکتر وارد شد..حالا انگار نه انگار اتاقه انگار طویلست همینجوری میان تو خب یه در بزن ادم دلش به اینکه حیوون نیست خوش باشه... دکی: خب خانم دوپان حالتون فعلا خوبه ولی به قلبتون فشار نیارین قرص هاتونم بخورین چشمی گفتم که بعد از چند چیز به خانم پرستار گفتن رفت بیرون پرستار: خب خوشگل خانم سرمت که تموم شه میتونی بری - ممنونم پرستار لبخندی زد و رفت بیرون...وقتی رفت ادای دکتررو در اوردم - حالا اینو بخور حالا اونو بخور...اه اه کی حوصه داره سرمم پر یا خالی کشیدم از دستم بیرون که یکم خون اومد یک دستمال برداشتم گذاشتم روش و اومدم بیرون و یواشکی پاورچین پاورچین رفتم بیرون هووف عجب جایی بودا شبیه انفرادی بود فقط با تم سفید با اون بوی سرما و قرصا اوق حالم بهم خورد....رفتم سمته ماشینه جینگولم وای الیا بیاد ببینه ماشین نیست سکته میکنه...خخخ یه اشی برات بپزم الیا خانوم تا کمپوتایه منو نخوری....خاعک سوییچم که رویه ماشینه واقعا که استارت و زدم و گاز دادم از اینه بغل میدیدم که الیا با لباسی که ابمیوه ای بود و یک لیوان یک بار مصرف رنگ ابمیوه ای دنباله ماشینه خخخ بیاد خونه سرمو میکنه میزاره وره تنم..... رسیدم خونه ماشینو جایی پارک کردم که بیاد نبینه روشم نایلون کشیدم{یه چیزایه مخصوصیه نمیدونم } بدو بدو رفتم بالا اوه اوه صدای پا میاد لابد باز اون پسر اتیغه هست بیخیالش شیرجه زدم تو خونه در و قفل کردم رفتم یه دوش مشتی گرفتم اومدم بیرون یک لباس خوشگل قرمز و سیاه پوشیدم و اومدم بیرون که الیا و امیلی و امیلیا عینه چی وارد شدن امیلی و امیلیا پریدن تو اشپزخونه یک اب قند دادن بهش یاح یاح یاح نقشم عملی گردید خب یکم از سالن و خالی کردم که راه فرار داشته باشم - چیشده؟ الیا:ماشینتو دزدیدن مرینت...ببخشید همه ی ظرفا رو میشورم هر چی بگی انجام میدم فقط منو زندان ننداز... حرفشو قطع کردم: چی میگی دیوونه...من از بیمارستان اومدم بیرون سوار شدم برگشتم الیا یک لحظه هنگ کرد امیلی و امیلیا از خنده دلشون گرفتن و افتادن ناگهان الیا ماننده خری جفتک انداخت الیا:میکشمت بدوبدو تو خونه میچرخیدم تقه ای به در خورد منو الیا بهش اهمیت ندادم امیلیا اومد در و وا کنه الیا هم همزمان متکا سمتم پرت کرد که جاخالی دادم در وا شد صاف خورد تو ملاجه یه بدبختی...اوه اوه اینکه پسره انکار خانمه خخخ کوسنای مبلایه ما عینهو سنک میمونه بخوره تو سرت در جا نابود میشه امیلیا اوردش تو حوصله ی سال و مانتو نداشتم یک چادر سرم کردم الیا و امیلی و امیلیا هنوز لباسای بیرون تنشون بود اب پاشیدن تو صورتش که در جا چرید اون: وای ننه من کجام؟شما کی این؟ من کی ام؟ ترکیدم پخش بر زمین شروع بر خندییدن کردم - وای خدا الیا دمت گرم کجاش زدی؟چجوری زدی ولی هر جوری زدی دمت گرم منو یادش نمیاد بعد دیگه از خنده هیچی نتونستم بگم دیگه خندم داشت به گریه تبدیل میشد که الیا یک دبه اب خالی کرد روم...یخ زدم....جیغی زدم و افتادم به جونه الیا وقتی که حسابی کتکش زدم دیدم جا تره و بچه نیست...بعله نه امیلی بود نه امیلیا نه اون پسره اسمش چی بود؟اها...لوکا...وا په اینا کجان - میگم الیا من کور رنگی دارم یا اینجا کسی نیست؟ الیا سرشو خاروند و گفت: نه از نظره من اگه تو داشته باشی مسلمن منم کور رنگی دارم اینا کجان په؟ اومدم چیزی بگم که صدای خرو پف اومد برگشتم دیدم امیلی و امیلیا رویه میز خوابشون برده با حرص دندون به هم سابیدم الیا اومد فکشونو بیاره پایین که لبخنده شیطانی ای زدم و رفتم دسته الیا و کشیدم و در گوش نقشرو گفتم اونم خندید رفتیم یک ماسک از این پیرزنا که شبیه هیولان زدیم یه لباسه پاره و پوره هم پوشیدیم رفتیم سمتشون منو الیا: هی اینجا رو دوتا دختر نازناز عینه جن زده ها پریدن همو بغل کردن چشاشونم بستن امیلی:وای انابل اگه خودتی منو نکش من هنوز جوونم...اصلا امیلیا رو بکش این از من خوشگلتره امیلیا: نه دروغ میگه اون از من بزرگتر و خوشگلتره منو الیا ماسکو برداشتیم و میز و گاز زدیم ای خدا ای خدا - وای از دسته شما ها خواستیم بترسونیمتون امیلی و امیلیا که تازه فهمیده بودن ماییم جیغی کشیدن..ساعت نزدیکای 3 صبح بود که اینا داشتن مارو کتک میزدن بالاخره با مکافات ساعته 4 خوابیدیم...غذیه ی لوکا هم این بوده که وقتی ما داشتیم هعمو تیکه پاره میکردیم از ترس در رفته خخخ حقشه.... صبح با صدای مزخرف یکی بیدار شدم هی تکونم میداد - بابا حالت تهوه گرفتم نکن دیگه..راستی کیستی؟ الیا با چهرهی خواب الویی گفت:مری پاشو پاشو پاشو امروز با اون استاده کلاس داریم ساعت 8 چشمامو وا کردم که یک دراکولا دیدم جیغی زدم و رفتم پشته تخت الیا: چه مرگته وقتی که فهمیدم الیایه اومدم اینورو گفتم:برو خودتو مرتب کن سکته کردم با این قیافه ی ترسناکت الیا:باشه پاشو - حالا چرا من؟ الیا:چون این کلاس و فقط تو داری منو امیلی و امیلیا مرخصی گرفتیم پاشو برو - ای بابا منم میخوام بخوابم پریدم رو تختم و چنگ زدم به متکام که الیا متکا رو برداشت و محکم کوبید تو سرم بیدار نشدم که اب یخ روم خالی شد بلند شدم و جیغی زدم......

**********

پایان

بای