،p4زندگی سخت من
سلام خوبین ؟ 😝 موخوام یه کاری کنم شما که لایک کم میکنید و کامنت اونم تو یکی از پارت های داستانم باران جونم که دلم واسش تنگه از کلاس دوم ندیدمش اومده کامنت داده موخوام شیپ رو از مریکتی ببرم رو ...... نوموخوام او بودم خووووو حالا بگذریم پیتر رو صدف جونم زحمتیدن درست کردن اگه بده ببخشید دیگه
خب کجا بودیم ،🤔 آهان خب از زبون مری هست هنوز و یه چیزی واسه یاد آوری تمرینات هنوز نیومده اگه بخوام ماریبت خواهر مرینت رو بگم میگم ماری اگه بخوام خودش رو بگم میگم مری
لوکا با داد گفت به جولیکا بگو بیا. بریم ازش پرسیدم چی شده ؟ با بغض فراوانی گفت به شما ربطی ندارند مسئله خانوادگیه ( آخ ننه ولی خانوادگی مگه مری جزو خاندان شما یعنی ما یعنی شما و ما نمیشه ؟ لوکا :آره یه جورایی ولی بین منو جولی و مامان و اون آقا که میگه بابا مونه هست که اصلا آدم نیست رها : آهان باش ) جولیکا سریع از پله ها اومد پایین لوکا سریع خداحافظی کرد دست جولیکا رو گرفت رفت یهو دیدم زنگ F.F رو. زدن مالینا بود در رو باز کردم اومد بالا سلام و احوال پرسی کردم با دخترا یکم حرفیدیم که گوشی دنسی زنگ خورد نوشته بود غول غرغرو ( سیدنی بابا اونجوری نیگام نکنید به صفحه من این صدرا رو سیو کردم نینی جون نقنقو 😂) جواب داد به آرومی سلام کرد از زبان دنسی
آجی سیدنی سوگلی زنگید بهم تماس رو وصل کردم
مکالمه بین دو خواهر دنسی # سیدنی +
#سلام آجی چجوری ؟
+سلام و درد سلام و زهر کوفت ( آفرین نگفت زهر مار تازه شنیدم زهر مار گرون شده 😂)
# بگو کجا کارت گیره
+ معلوم هست کجایییییی 😡😡😠😤
# آره دیگه یا خونه خاله اینا پلاسم یا خونه مری اینا یا مانلی بیرونی 😝😜
+ باش خواستی بیای یه کیلو توت هم از آقا مصطفی بگیر بعد بیا
# باشه ملکه چشم پرنسس کاری نداری ؟
+ نه بای
# بای تا شب ماچ به کل آت
پایان مکالمه
از زبون الیا
دیگه حرفامون ته کشیده بودن بعد شام مشق هامون رو انجام دادیم درس هامون رو خوندیم تا ساعت ۲۳ اینا بود دیگه خداحافظی کردیم رفتیم خونه هامون
فردا صبح
تمامید بی زحمت یه کامنت بده بالا به خدا تولدم بود هفته پیش هااااااا یه نفر هم یادش نبود جز خانواده داداش جونم اینا بی زحمت یه لایک بکن راستی میخوام داستان رو به شیپ های لوکانتی و ادریگامی ختم کنم اگر میخوای نداشته باشه از این شیوا یه کامنت بدهه تا بعدی ۱۰ تا لایک ماچ به همتون خداحافظ