پارته 11 عشق سره غرور و لجبازی
بزن ادامه
# پارت 11
بعد از چن دیقه با حالته کاملا خونسرد برگشت و نشست و شروع به درس دادن کرد....کف کردم اخه اینکه از عصبانیت قرمز بود چیشد یهو؟واقعا من سر از کاره این در نمیارم البته شرکه دیگه شرک که شاخ و دم نداره البته شاخ و که داشت حالا دمشو نمیدونم....والا کلاس تموم شد کاملیا اومد دنباله امیلی و امیلیا ولی من باید میرفتم خونه پونصد شونصدتا کار دارم بله دیگه نشستم تو ماشین هم سوییچو چرخوندم...بومبببببببببببب....همه ی ماشینو دود گرفت چند لحظه در هنگ بودن به سر می بردم که وقتی هزاریم افتاد داد زدم:ادرین اگراستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت میکشمتتتت پیاده شدم دویدم تو دانشگاه از کی پرسیدم:استاد اگراست کجاست؟ طرف با وحشت گفت:یا خوده جده میراکلس....اوناهاش سواره ماشینش بود داشت میرفت از تو اینه بغل یک چشمک بهم زد که منفجر شدم افتادم دنبالش بی توجه به نگاه های مردم دنباله ماشینش بودم که دیدم نه نمیتونم اینجوری باید تا صبح بدوم چون این شده از حرصه من تا صبح دوردور میکنه...برگشتم خونه چون کلیدم تو ماشین جا مونده بود...پس در زدم امیلیا در و واکرد و یک جیغه فرا تر از بنفش کشید و یک پرچم سفید فرستاد بیرون:انابل اگه خودتی منو نکش من ارزو دارم خواهرم گناه داره به خدا من... من:چی میگی امیلیا منم مرینت بابا صدام و که میشناسی امیلیا سرشو اورد بیرون گفت:این چه قیاف های برایه خودت درست کردی؟ متعجب رفتم جلویه اینه ی تویه راهرو...ای شرک خودم خفت میکنم...دو دکمه ی پایین و بالا ی مانتوم وا بود فقط یک دکمه ی وسط باز بود....شالم که تقریبا افتاده بود....صورتم سیاه بود و رژی که زده بودم ریخته بود زیره لبم...خداییش یک هیولای کامل بودم من:بعدا میگم برو کنار برم حموم رفت کنار وارد شدم رفتم حموم وقتی برگشتم موهام و خشک کردم و لباس پوشیدم اومدم بیرون الیا:مری بچه ها بیاین فیلم ترسناک گرفتم با هم ببینیم مرینت:باشه اما مگه شما خونه ی کاملیا نبودین؟ امیلی در حاله اب میوه خوردن گفت:چرا ولی یکی بهش زنگ زد مارو گذاشت دره خونه و گازشو گرفت و رفت مرینت:اها نشستیم الیا یک سینمایی ترسناک گذاشت وسطاش بودیم که امیلیا گفت:بچه ها کسی شلوار اضافی داره؟ مرینت:شلوار اضافی میخوای چیکا دیگه؟ امیلیا:خب از خدا که پنهون نیس از شما چه پنهون دامنمو خیس کردم برگشتم امیلی و الیا و که داشتن میخندیدن...یک پس گردنی زدمش:حتما باید الان اینو میگفتی الاغ؟ یک لحظه برگشتم به صفحه ی تلویزیون برگشتم سمتشون که امیلی و الیا دیگه غش غش میخندیدن دمپاییمو در اوردم اقفتادم دنباله امیلیا:تو دامن پاته بیشعور؟مبله نازنینم و خیس کردی؟ تا میخورد زدمش موقعی که خوب دلم خنک شد تلویزیون خاموش کردم که صدای اعتراضشون در اومد من:کوفت ساعت دوعه پاشین بخوابین بزارین منم بخوابم من رویه مبل خوابیدم الیا دقیقا جلویه مبل...امنیلی و املیا رویه اون مبلای دیگه خوابمون برد..کابوس دیدم جیغ زدم افتادم رویه الیا.. الی:چیشده؟کی مرده؟جنازه ی کی رو منه؟ من: جنازه خوئدتی بیشعور الیا:کابوس دیدی؟ من: نه په داستم خوابه هفت پادشاه و میدیدم امیلی و امیلیا ترسیده سره جاشون نشسته بودن الیا:خواب چی دیدی؟بگو تعبیرشو بگم - خواب عسکلت دیدم قبل از اینکه الیا چیزی بگه امیلی با خنده گفت:این یعنی یکی اوسکولت کرده با امیلیا شروع کردن به خندیدن من: کوفت من از الیا پرسدیم الی:نه راست میگن تعبیرش همینه...خداروشکر خوابه زن چپه یک لقد بهش زدم که افتاد:ساکت شو من دخترم نه زن الی:خب حالا چرا میزنی؟خب دوروز دیگه که میشی اومدم بزنمش که در رفت...... شب بود غذامون خوردیم داشتم ظرقا رو جمع میکردم که تلفنه امیلیا زنگ خورد رفت بعد از چند دیقه برگشت امیلی:بگو ببینم کی بود؟ امیلیا:اقای لحیف بود گفت اگه میشه برم و بهش جزوه بدم امیلی:خیله خب برو به سلامت الیا خواست بره که امیلی گفت:تو کجا؟ الیا:برم شاید ماشینش خراب شه امیلی:تو تعمیرگاهی؟ الیا:شاید تلفنش انتن نده امیلی:اهان تو دکله مبایلی؟ الیا:برم این موقعه شب تنها نباشه امیلی:تو مردی؟ الیا:ای بابا کشتی منو میخوام باهاش برم دیگه امیلی:نمیشه اخرین باری که تورو با ماشین مرینتو امیلیا تنها گذاشتیم دیدیم چیکار کردین الیا:مگه من چیکار کردم؟حالا یه مشت بود دیگه امیلی:اره ولی اون جا هم پارتی بود من خر نیستم...برو امیلیا زودم بر گرد تا قبل از 11 اگه خونه نباشی من میدونم با تو امیلیا:چشم خدافظ یه بودش فرستاد و رفت...خداییش این امیلی و الیا سریالن خوبه ازشون فیلم بگیری تو تلویزیون پخش کنی خخخ...
********
پایان
بای