پارت 1 من یک دخترم

amily · 12:25 1400/01/30

بزن ادامه

«پارت 1»

من:همین که گفتم! یه بار دیگه اسم زن و زن گرفتن تو این خونه بیارین به خداوندی خدا میرمو دیگه برنمیگردم!خدا رو شکر دستم به دهنم میرسه که نخوام محتاج پولتون یا ارثیه یا هر کوفت وزهر مار دیگه ای باشم! یه دفعه داغی سیلی بابا رو روی صورتم حس کردم درحالی که از عصبانیت میلرزید گفت:پسره نمک نشناس!برو گورتو گم کن از این خونه تا زن نگرفتی بر نمیگردی و اگر نه هیچوقت حلالت نمیکنم هیچوقت…. پوزخندی نثارش کردم و گفتم:معلومه که میرم فکر کردی اینجا میمونم؟ با حرص به سمت در رفتم صدای هق هق مامان تو گوشم بیشتر عصبیم میکرد . از خونه زدم بیرون و رفتم سمت ماشین اومدم سوارش شم که دیدم لاستیک جلوشو پنچر کرده بودن با تمام تونم بهش لگد زدم و گفتم:بر مردم ازار لعنت! همون طور پیاده راه افتادم نیم ساعتی طول کشید تا برسم خونه لباسام زیاد نبود از سوز هوا خودمو تو کتم جمع کرده بودم. بالاخره رسیدم تو کوچه . به خاطر مسیری که طی کرده بودم یه کم اروم شدم. با خودم فکر کردم برای این که از فکر اون شب در بیام به مهسا زنگ بزنم که شب بیاد پیشم. داشتم شماره سلنا رو میگرفتم که صدای داد و فریاد شنیدم:پولا رو میدی یا به زور بگیرم ازت بچه؟ ــ:مردی بیا بگیرش مفت خورد من به تو یونجه هم نمیدم ـ:دیگه زیادی داری حرف میزنی!جیک بگیرش ـ:ولم کن کثافت صدای فریاد بلند شدم گوشی رو گذاشتم تو جیبم بدو بدو رفتم سمت سه نفری که تو تاریکی با هم درگیر شده بودن هنوز خیلی باهاشون فاصله داشتم ولی برق چاقویی که تو دست یکیشون بود زیر نور دیدم قدمامو تند تر کردم که صدای فریاد دیگه ای پیچید تو کوچه یه دفعه یکیشو سرشو برگردوند و گفت:جورج بدو یکی داره میاد! شخص سومی که بین دستاشون بیحال شده بود رو زمین پرت کردن و سوار یکی از موتورایی شدن که اونجا پارک بود سرعتمو زیاد کردم ولی بهشون نرسیدم. جلو رفتم یه پسر ریزه میزه افتاده بود رو زمین با دیدن رنگ خون رو لباسش رفتم سمتش و گفتم:پسر جون حالت خوبه؟ ناله خفیفی کرد چشماش نیمه باز بود به زور سنش به 17 -18 سال می رسید خدا میدونه این وقت شب اینجا چی کار می کرد؟جوابمو نداد چند بار اروم زدم تو گوشش تا به هوش بیاد ولی فایده ای نداشت بدتر چشماش بسته شد! اروم بلندش کردم بر خلاف تصورم خیلی سبک بود باید میرسوندمش بیمارستان ولی ماشین نداشتم خون همین طور از پهلوش پایین میریخت لباسای منم خونی کرده بود به موتوری که کنار پارک شده بود نگاه کردم پس طرف پیک موتوریه!ولی با موتور که نمیشد بردش بیخیال بیمارستان شدم تصمیم گرفتم ببرمش خونه و خودم پانسمانش کنم! تا خونه راه زیادی نبود بدو بدو بردمش خونه در خونه رو باز کردم .یه نگاه بهش کردم زنگش کبود شده بود دستمو گذاشتم رو زخمشو با صدای بلندی گفتم:مش رحیم! مش رحیم مش رحیم خودشون از زیر زمین یه من رسوند با دیدن پسره رنگش پرید و گفت:چی شده اقا؟ من:هیچی چاقو خورده ! وقت نیست ببرمش بیمارستان خودم پانسمانش میکنم! تو فقط برو موتورشو از تو کوچه بیار ـ:باشه اقا چیزه دیگه لازم ندارین؟ من:نه ـ:باشه الان میرم اقا برگشتم سمتش و گفتم:مش رحیم ـ:جانم اقا؟ من:یه سرم قندی با مسکن هم بگیر ـ:چشم اقا رفتم بالا وقت نبود چیزی بندازم زیرش گذاشتمش رو تخت! رفتم کیفمو با جعبه کمک های اولیه اوردم . کاپشنشو از تنش بیرون اوردم و نبضشو گرفتم کند میزد . رفتم سمت دکمه های لباسشو و بازشون کردم تا خواستم لباسشو در بیارم چشمم روش ثابت موند!چند لحظه گیج و مبهوت زل زدم بهش وقت نبود لباسشو باز تنش کنم سریع رفتم سراغ زخمش که سمت چپ شکمکش خورده بود! خدا رو شکر چون از روی کاپشن بود زیاد عمیق نشده بود ولی خون زیادی ازش رفته بود.زخمشو ضد عفونی کردمو و بعد بخیش زدم لباساشو باز تنش کردم . کلافه شده بودم فکر نمیکردم دختر باشهیعنی به این نیمچه سیبیل پشت لبش و این ریخت و قیافه اصلا نمی اومد که دختر باشه! مش رحیم یه ربع بعد اومد واسه دختره سرم زدمو از اتاق رفتم بیرون. درو باز گذاشتم که اگه بیدار شد بفهمم. نمیتونستم به سلنا بگم بیاد به احتمال زیاد این دختره تا صبح نمیتونست از جاش تکون بخوره رفتم سرا یخچال غذای دیشب که مونده بود رو گذاشتم تو ماکروویو و تکیه دادم به کابینتا. فکرم کشیده شد سمت دعواهای این چند وقت از وقتی جشن تولد 30 سالگیمو گرفتم یه شب اروم نداشتم هر روز مامان یه نفرو پیدا میکرد بریم خواستگاری اما من زرنگ تر از این حرفا بودم عمرا اگه زیر بار مسئولیت زن و بچه میرفتم! من یه پزشک موفق بودم یه زندگی خوب داشتم کلی دختر جورواجور جون میدادن برام هر کاری دلم میخواد میکنم هر جایی دلم بخواد میرم چرا باید خودمو محدود کنم محدود یه زندگی فقط با یه زن وقتی الان میتونم راحت هر شب یکیشونو امتحان کنم؟!نفسمو فوت کردم صدای زنگ ماکروویو هم در اومد بی خیال از همه اتفاقاتی که افتاده بشقاب غذامو گذاشتم رو میز و شروع کردم به خوردن. صدای ناله خفیفی از تو اتاق شنیدم دست از غذا خوردن کشیدم بر عکس صدای زمختی که تو کوچه داشت از صدای ناله هاش میشد تشخیص داد که دختره! از جام بلند شدم و رفتم تو اتاق دستشو گذاشته بود رو بخیه هاشو از درد به خودش میپیچید رفتم کنار تخت و گفتم:اروم باش چاقو خوردی با شنیدن صدای من یه دفعه برگشت سمتم و در حالی که سعی میکرد دردشو پنهان کنه گفت:تو کی هستی؟ به اطرافش نگاه کرد و ادامکه داد: منو کجا اوردی؟ خواست سمتم حمله ور شه اما درد بهش اجازه نداد دستشو گذاشت رو شکمشو اخ بلندی گفت از جام بلند شدم که براش ارامبخش بیارم با صدای عصبی گفت :جوابمو ندای دختره پر رو هیچکس تا حالا جرات نکرده بود با من اینجوری حرف بزنه! با صدایی عصبی تر از خودش گفتم:بهت لطف کردم نذاشتم بمیری طلب کارم هستی؟ با این که دردش شدید بود ولی کوتاه نمی اومد نیم خیز شد و گفت:مگه من گفتم نجاتم بده؟میذاشتی میمردم!ببین اقا من نه اعضای بدنم سالمه نه کسی رو دارم که بخواد واسم پول بده نمیدونم چرا منو اوردی اینجا! یه ذره به دورو برش نگاه کرد و ادامه داد:ولی زدی به کاهدون از تفکرش خندم گرفت. سری با تاسف تکون دادم و گفتم:ببین دختر جون اگه یه نگاه به اطرافت بندازی میفهمی من اصلا به اون چندرغاز پولی که تو داری ازش حرف میزنی احتیاجی ندارم! با این حرفم چشماش گرد تر شد خودشو جمع کرد و صداشو کلفت کرد و گفت:کی گفته من دخترم؟ خنده هام به قهقهه تبدیل شد. اخمی کرد و گفت:کوفت!من پسرم سرمو تکون دادم و چشمکی بهش زدم و گفتم:ولی من مطمئنم دختری جیغ خفیفی کشید و خواست از جاش بلند شه که رفتم جلو و گرفتمش با حرص گفت:ولم کن همون طور که میخندیدم گفتم:اروم باش من که چیزی نگفتم زل زد تو چشمامو با نفرت گفت:اشتباه گرفتی من از اوناش نیستم! ولم کن برم وای خدایا این چی میگه بعد عمری خواستیم یه کمکی در راه خدا کرده باشیم زل زدم رو سیبیلاش و گفتم:اره میدونم از قیافت معلومه همون طور که دستو پا میزد گفت:پس واسه چی منو اوردی خونت؟ولم کن ولم کن میخوام برم چشماشو بست و با صدای بلندی تو گوشم گفت:آآآآییی گفتم:چی شدی؟ نگاه کردم دیدم داره از زخمش خون میاد از درد اروم گرفت دوباره بتادین و بانداژ برداشتم و گفتم:حالا بببین میتونی خودتو بکشی گناهت بیفته گردن من یا نه تکیه داد به تخت و گفت:خیلی درد میکنه تورو خدا یه کاری کن بتادینو ریختم روش جیغش رفت هوا. یه ذره دستمو نگه داشتم تا خونش بند بیاد. از فرط درد بی حال شده بود. از جام بلند شدم و گفتم:میرم مسکن بیارم با صدای گرفته ای گفت:نمیخواد من:چی چی رو نمیخواد داری از درد میمیر! ـ:نمیخوام تحملش میکنم! با مسکن ممکنه خوابم ببره خندیدم و گفتم:نترس کاریت ندارم با درموندگی گفت:اقای محترم میگم نمیخوام از دستش لجم گرفته بود اگه حالش بد نبود صد باره از خونه پرتش کرده بودم بیرون چند تا نفس عمیق کشید و گفت:کجا پیدام کردی؟ دستمو که خونی شده بود با دستمال پاک کردمو گفتم:تو کوچه !چاقو زدن و در رفتن با حرص گفت:نامردا!حروم خورا! الهی اون پولی که براش خون دل خوردم از تو چشمشون در آد من:مگه چقدر بود؟ با بی حالی گفت:پنجاه هزار تومن من:هه واسه پنجاه تومن اینقد ناله و نفرین میکنی؟ ! چشماشو باز کرد و گفت:شاید واسه تو هیچی نباشه ولی واسه من خرج یه هفتس من:باشه باشه حرص نخور باز خونریزی میکنه زخمت!خب چیزی نیست که به خونوادت بگو ریختن سرت حتما درک میکنن با این حرفم انگار داغ دلش تازه شد گفت:هه خونواده؟کدوم خونواده اقا دلت خوشه ها با تعجب نگاهش کردم یه نگاه به دستمال خونی کردم و با ترس گفتم:ببینم ایدز و هپاتیت که نداری؟ لبخند تلخی زد و گفت:نترس من پاک پاکم لحنش اونقدر دردمند بود که حرفشو باور کنم . گفتم:تنها زندگی میکنی؟ سرشو به علامت مثبت تکون داد من:چرا خودتو عین پسرا کردی؟ ـ:تو این دوره زمونه کی به یه دختر جوون بی سواد و بی کس و کار کار میده؟تازه اگه فکر کنن پسرم امنیتم بیشتره من:خونوادت کجان؟ یه کم جا به جا شد و گفت:من چه میدونم من:فرار کردی؟ دستشو گذاشت زیر سرش بهم خیره شد و گفت:نوچ من:پس چی؟ خندید و گفت:عادت داری تو زندگی مردم فوضولی کنی؟ از این حرفش جا خوردم خودمو جمع و جور کردم به همون ادرین درونم برگشتم و گفتم:نه فقط پرسیدم که درد یادت بره خندید و گفت:اره جون خودت واسه همین سرتا پا گوش شده بودی ای دختره پررو شیطونه میگه بزنم چشاشو از جا در بیارم که دیگه اینجوری نگام نکنه خنده ای کرد و گفت:خب حالا چرا جوش میاری؟ از کجا فهمید؟اخم کردمو و گفتم:جوش نیاوردم چشمکی زد و گفت:اورد! از جام بلند شدم و گفتم:مثه این که تو یه چیزیت هست لبخندی زد و گفت:من در طول روز با هزار تا ادم سر و کار دارم اگه نتونم از تو چشمای طرفم بخونم چی تو سرشه که کارو کاسبیم راه نمی افته. حالا اگه میخوای بدونی کیو راه دادی تو خونت بیا بشین برات میگم فقط فکر نمیکنم به مزاجت خوش بیاد! با دستی که بهش سرم وصل بود یه گوشه تخت اشاره کرد گفتم:نه خیر من علاقه ای به زندگی تو ندارم یه تای ابروشو بالا انداخت و گفت:باشه بابا مغرور! بیا بشین دو دقیقه به درد و دل یه ادم مریض گوش کن بدون این که نگاهش کنم از اتاق اومدم بیرون!اعصابم خورد شده بود ادم عجیب و ترسناکی بود تا حالا همچین دختری ندیده بودم!واقعا کنجکاو بودم ببینم کیه اما عمرا اگه برمیگشتم تو اون اتاق. زنگ زدم به مش رحیم و گفتم بره ماشینمو بیاره میدونستم ساعت 11 و نیمه ولی خب حقوق میگرفت که همین کارا رو بکنه دیگه!خودمم رفتم دراز کشیدم رو کاناپه ساعت 1 بود هر چی خودمو روی کاناپه جا به جا کردم نتونستم بخوام من هیچ جایی به جز تو تختم راحت نبودم که اونم این دختره تصاحب کرده بود! از جام بلند شدم و رفتم تو اتاق چراغو روشن کردم .یه دفعه گفت:اه! کور شدم نگاهش کردم چشماشو محکم رو هم گذاشته بود گفتم:بیداری؟ ـ:نه خوابم خودمو زدم به بیداری من:دیشب تو شیشه خیار شور خوابیدی؟ ـ:شیشه خیار شور خیلی بهتر از بعضی جاهای دیگس منظورشو فهمیدم ولی به روی خودم نیاوردم راست میگفت دخترایی مثه اون خیلی راحت تر از این که بخوان تغییر قیافه بدن میتونستن پول دربیارن.اروم چشماشو باز کرد نشستم رو تخت و گفتم:میشه بری تو حال بخوابی؟ یه ذره نگاهم کرد!سرمشو که تموم شده بود از دستش باز کردم و گفتم:من فقط رو تختم خوابم میبره لبخندی زد و به زور خودشو کشید بالا و گفت:واقعا شرمندم!یه نگاه به ملافه خونی انداخت و گفت:کجا باید برم؟ من:شرمنده من نمیتونم بخوابم فردا هم کلی کار دارم سرشو تکون داد و گفت:همین که نذاشتی بمیرم باید یه عمر دولا و راست شم واست به سختی نشست سر جاش عجب غلطی کردم دختر بیچاره نمیتونست جم بخوره بعد من میخواستم بفرسمتش بره یه جا بدتر از اینجا بخوابه!یه ذره نگاهش کردمو گفتم:نمیخواد بگیر بخواب من یه فکری میکنم! پاهاشو از تخت اورد بیرون و گفت:اگه میخواستی فکری بکنی تا حالا کرده بودی!همون طور که خم شده بود و دستش رو شکمش بود گفت:کجا باید برم؟!

********

پایان

بیشتر از این نمیشد داد.بای