10 و 9 وp8 زندگی سخت من
سیلام سیلام
تو چشای تو یه جادوی خاصی هست
تو نگاه تو انگار یه احساسی هست
غم دنیا رو فراموش میکنم وقتی
به تو نگاه میکنم
تو همه ی عمر مثلِ تو رو ندیدم
یه جورایی خاطرت عزیزه عزیزم
از دیدن تو سیر نمیشه چشم من
به تو نگاه میکنم
تو چشای تو یه جادوی خاصی هست
تو نگاه تو انگار یه احساسی هست
غم دنیا رو فراموش میکنم وقتی
به تو نگاه میکنم
تو همه ی عمر مثلِ تو رو ندیدم
یه جورایی خاطرت عزیزه عزیزم
از دیدن تو سیر نمیشه چشم من
به تو نگاه میکنم
وقتی که نزدیکم به تو انگار
دلم میلرزه هر دفعه صد بار
واسه ی حسی که به تو دارم
به تو نگاه میکنم
عزیزِ جونم نامهربونم
گوشه ی چشمی به این دلِ خونم
واسه ی حسی که به تو دارم
به تو نگاه میکنم
آرومِ جونم بدون تو دیگه نمیتونم
بخدا خستس این دل خونم
بدون تو دیگه نمیتونم، نمیتونم
آرومِ جونم بدون تو دیگه نمیتونم
بخدا خستس این دل خونم
بدون تو دیگه نمیتونم، نمیتونم
به هوای تو تازه میشه حال من
وقتی که هستی خوب میشه احوالِ من
تو رو دوس دارم تا ابد کنارم باش
به تو نگاه میکنم
تو همه ی عمر مثلِ تو رو ندیدم
یه جورایی خاطرت عزیزه عزیزم
از دیدنِ تو سیر نمیشه چشمِ من
به تو نگاه میکنم
آرومِ جونم بدون تو دیگه نمیتونم
بخدا خستس این دل خونم
بدون تو دیگه نمیتونم، نمیتونم
آرومِ جونم بدون تو دیگه نمیتونم
بخدا خستس این دل خونم
بدون تو دیگه نمیتونم، نمیتونم
حق تونن کم بدم 😊😛😎
حالا برید ادامه
آهان نه ببخشید میخوام جولیکا کارو خواهر شوهر کنم 😈😈😌
نام : زویی، ( فامیلش رو هر کی میتونه به من بگه )
اخلاق : خجالتی ( آخ ننه ) مهربون ( بگو یه پا نانسیه واسه خودش دیگه ) زود گرم میگیره زود رنگ ( چون وقتی بچه بوده / مونگول : این الان نصف داستان رو لو میده / وجیه بنده زر اضافه میزنه شما برید ادامه من مونگول جان رو ادب کنم بیام خدمتتون 😊 )
۸
زبون لیندا سوگوله ننننههههههه ببخشید مالینا خانم :
اخییییشششششش از دست دبیرستان خلاص شدیم یه یک سالی استراحت داریم تا دانشگاه حداقل منو آدرین نداشته باشیم مانلی داره چون ۷ ماه دیگه تازه میشه ۱۸ سالش خب بچه ها بریم کلاس هنر حوصله ام سر رفته مانلی :خ ب کمش ک. سر نره بهش نیاز داری در آینده نزدیک 😈( منظورم رو فهمیدید دیگه 😜😝😈) من : نه خواهر این چه حرفیه اصلا / البته اول باید با خود آقا داماد صحبت کنیم / برو بابا / زن بابا / دهههههه ببند من حلقم مگس میره توش / آخه یکی نیست به مالینا بگه تو این سرما مگس کجا بود آخه ،؟؟؟؟
( خبببببب از زبون خودم )
مانلی :
یهو یکی گفت : به زهرا میگم با کتاب بکنه دنبالت هااااا از نری تو جام میخ کوب بودم حتی سرم هم بر نگردوندم یک ه ه. شجاعتی پیدا کردم نمیدونم از کجا وای برگرداندم دیدم کسری عهههه ک ای( خورده شورش رو جم کنن 😂 میدونم مرده شورش رو ببرن هست ولی من آنطوری میگم )
۹
یهو ناخواسته میخواستم بزنمش که یکی دستم رو گرفت ( ای بزنم بکشم کسری رو سر بشر منو آجی صدف و پانیذ میزارییییی نشونت میدم صبر کن بیام شهریار الان پرندم یعنی دستم بهت برسه تیکه تیکه آن میکنم ) بر گشتم دیدم ارتمیسه ( اههههه گند هواگرد تو حالم آرتمیس بمیری ایشالله ) یهو یکی خابودند زیر گوشم دیگر ه به مالینا اشاره کردم بره به آدرین بیاد من از پس اینا بر نمیام که
از زبون آدرین داشتم از دور دنسی رو تعقیب میکردم مبادا پسری نزدیکش بشه که دیدم مالینا داره تند تند میاد سمتم بهم گفت مانلی تو دردسره دیگ هبه ناچار دنسی رو ول کردم رفتم مانلی رو آزاد کنم
۱۰
از زبون دنسی :
نمی خواستم دگادزین بفهمه که فهمیدم دوستم داره ( هاااا ؟؟) ب ه همین خاطر بخش محل نمیزاشتم با اینکه از بچگی میشناسمش ولی ازش بدم میاد فکر میکنم همه جا زیر نظر دارم ( چون داره ) حالا بیخیالش شدم امروز. خیلی خسته اممممم هاااااوممممم ( خمیازه کشید فرزندم آتام تو دارم سنی شکر قاتامم شما برید ادا که من این و بخوابونم )
از برون کیکیی بگمممممم ؟؟و آهان لایلا،😈:
من چند سالی میشه که آرتمیس و کسری رو میشناسم و کاملا بهشون اطمینان دارم حالا وقت عملی کردن نقشه است 😈😈😈 هاااهااا هاا ( بلد نیستی عین آدام بخندی چرا میخندی ؟ / فوضولیش به شما نیومده / عههه حالا من فوضولم)
به کسری گفتم بره اون مانلی بوقققققققق ( من فوحش بد بلد نیست مخودمن یه چیز جاش بزارید ) رو به ترسونش و اونم قطعا عصبی میشه میخواد یه بلایی سرش بیاره ( من همین جوری دل خوشی ازش ندارم 😑) عبد آرتمیس میاد جلو مانلی رو بگیره که قطعا خواهر مانلی مالینا میذگره عخشم رو صدا میزنه ( اخخخ من گیره چه اسکول هایس افتادم )خب دیگه بسه تونن بلایکید بودن. بدم