پارت 2 من یک دخترم

amily · 11:02 1400/01/31

امروز زده به سرم میخوام از هر داستان یک پارت بدم خخخ

بزن ادامه راستی پوستر برای این درست کردم

«پارت2»

رفتم جلو دستشو بگیرم دستمو پس زد و گفت:د یالا ! نکنه میخوای تا صبح سر پا نگهم داری به بیرون اتاق اشاره کردمو و گفتم:وسط حال رو به روی تلوزیون یه مبل بزرگ سه نفره هست اونجا راحتی! پتویی که رو تخت بود رو برداشتم و گفتم:بیا ببرمت! پتو رو از دستم گرفت و گفت:خودم میرم ممنون لحنش ناراحت نبود نفهمیدم بهش برخورده یا نه!اونقدر خسته بودم که تا رفت لباسامو عوض کردمو افتادم رو تخت صبح با صدای زنگ گوشیم از جا پریدم! گوشیو برداشتم ساعت 7 بود الارمشو خواموش کردم و از اتاق رفتم بیرون دیدم دختره پتو رو پهن کرده و خوابیده رو سرامیکا!ز سرما خودشو جمع کرده بو! رفتم بالا سرش یه ذره تکونش دادم و گفت:دختر جون!پاشو حتی اسمشم نمیدونستم اروم اروم چشماشو باز کرد تازه متوجه چشمای درشت و ابی تیله ایش شدم که زیر اون مژه های پر پشت خودنمایی میکرد. ابروهاش صاف بود ولی زیر ابرو زیاد داشت! یه ذره نگاهم کرد انگار تازه فهمیده بود کجا! گفتم:چرا اینجا خوابیدی؟مگه نگفتم رو مبل بخواب؟موهای کوتاه مشکیشو با یه دست داد بالا و بهم خیره شد دقیقا همون کاری که وقتی یه نفر بیدارم میکنه انجام میدم!هنوز گیج و منگ بود با صدای خواب الودش گفت:چی؟ من:ناراحت شدی گفتم برو بیرون بخواب؟ با سختی از جاش بلند شد تکیه داد به دیوار و به زخمش اشاره کرد و گفت:نه بابا ناراحت چیه من عادت ندارم رو تخت بخوابم دستشو محکم زد رو زمین و با رضایت گفت:یار قدیمی و صمیمی من اینجاس! من:خب ممکن بود بخیه هات باز شه ـ:ترسیدم مبلتم مثه رو تختیت کثیف کنم اخی این همه تواضع رو من کجا جا بدم؟خجالت زدم کردی دختر!گفتم:بذا زخمتو ببینم اروم گوشه لباسشو دادم بالا خون روش خشک شده بود گفتم:بیا بریم روشو واست تمیز کنم اروم گفت:تو دکتری؟ سرمو به علامت مثبت تکون داد و گفتم:متخصص داخلی یه ذره نگاهم کرد ولی متوجه نشد با تعجب گفت:یعنی تو ایران درس خوندی؟ از حرفش خندم گرفت دستشو گرفتم و در حالی که از جا بلندش میکردم گفتم:نه اون داخلی!منظورم داخل بدنه. لبشو گزید و گفت:اها!ببخشید من حواسم یه کم سرجاش نیست قاطی کردم. همون طور که میبردمش سمت حمام گفتم:چقد درس خوندی؟ ـ:تا سوم راهنمایی؟کجا میری؟ من:میریم تو حموم با این حرفم رنگش پرید میتونستم کامل توضیح بدم چرا ولی دلم میخواست اذیتش کنم خندیدم و گفتم:میخوام زخمتو بشورم وسط خونه که نمیشه باز نگاهم کرد گفتم:نترس بابا فقط رو زخمتو با مشت زد تو سرمو و گفت:مثه این که خیلی با این چیزا حال میکنی منو زد؟این دختره منو زد؟یه دفعه جوش اوردم با خشم گفتم:چه غلطی کردی؟ اون که از عکس العمل من تعجب کرده بود تو چشمام زل زد و لباشو جمع کرد! با عصبانیت داد زدم :چی کار کردی الان؟ نزدیک بود از ترس خودشو خیس کنه خواست بکشه عقب محکم گرفتمش!با صدای لرزونی گفت:ببخشید!من که اروم زدم تو صورتش فریاد کشیدم:تو خیلی بیجا کردی بیچاره جمع شد!اخ که چقد من از قدرت نمایی لذت میبردم. اشک تو چشاش جمع شد و گفت:نامرد داد نزن!مریض و علیل گیر اوردی؟ضعیف گیر اوردی؟ مات نگاهش کردم دستشو از تو دستم کشید و با بغض گفت:ببخشید اقای محترم فکر کنم خیلی مزاحمتون شدم!بهتره من برم! ممنون بابت پانسمان خدا هر چی میخواین بهتون بده! برگشت بره که مونده بودم چی بگم!چی داشتم که بگم؟حالا میگیم انسانیت ندارم. از نظر کاری هم این طرز برخورد با بیمار نبود. با کلافگی دستی تو موهام کشیدم . بعد رفتم طرفش با اون بخیه دو سه قدمم به زور برداشته بود دستشو گرفتم و گفتم:خب حالا! بیا بریم زحمتو تمیز کنم بعد هر جا خواستی برو! اشکاشو با استینش پاک کرد و دنبالم راه افتاد نشوندمش روی سکوی وان یه کلمه حرف نمیزد . یه ذره اب ولرم و صابون یا یه ذره بتادین درست کردم یه دستمال استریل برداشتم و باهاش خیسش کردم رفتم جلو و گفتم:لباستو بده بالا! دستشو دراز کرد و گفت:بدین خودم میتونم دستمو کشیدم عقب و گفتم:نمیتونی درد داره بگیر بالا لباست! گوشه لباسشو زد بالا تا دقیقا بالای زخمش! با حرص دستشو گرفتم بلوزشو کشیدم بالا تا بتونم درست و حسابی زخمی که رو شکمش خشک شده بود رو پاک کنم! تا دستم رفت رو بخیه ها دادش در اومد!کاری نمیشد کرد باید تحمل میکرد اروم گفت:دق و دلیتو رو زخمم خالی نکن همون طور که دستمالو میکشیدم رو زخمش گفتم:افکارت خرابه ها! خب چی کار کنم درد میگیره صورتشو جمع کرد و گفت:ازشون نمیگذرم!الهی صد برابر این تنشون بخیه بخوره زخمشو که تمیز کردم از جاش پرید و گفت:خب من دیگه میرم من:بگو مراقبت باشن پوزخندی زد و گفت:کیا؟ شونه هامو انداختم بالا و گفتم:چه میدونم همونایی که باهاشون زندگی میکنی یه پوزخند دیگه ای زد و گفت:باشه حتما پیراهن خونیشو داد تو شلوار لی کهنش و زیپ کاپشنشو بالا کشید . خداییش هیچکس نمیتونست بفهمه دختره!نه این که زشت باشه اتفاقا اگه از اون سیبیلای بلند و ابرو های پر پشت و صورت اصلاح نکردن چش م پوشی میکردی صورت لاغر و کشید و لبای غنچه ای قرمزش واقعا خواستنی بود!اون چشماش!وای چشماش خیلی خوشگل بود من همش دنبال دخترای بور و چشم رنگی بودم هیچوقت فکر نمیکردم یه جفت چشم ابی جنین جذابیتی داشته باشه! گفتم:با کی میری؟ میخواست سرحال و سالم به نظر برسه ولی من که میدونستم 12 تا بخیه چیز کمی نیست! نفس عمیقی کشید و گفت:با کی نه! با چی؟ سرمو تکون دادم و گفتم:خب با چی؟ سوییچ موتورشو از جیبش در اورد و گفت:با رخش با تعجب گفتم:چی؟ خندید و گفت:با موتورم دیگه اخم کردمو و گفتم:اره با این حالت بشین ترک موتور تا از خونریزی بمیری اخمی کرد و گفت:به خاطر 4 تا بخیه که نمیتونم کارو زندگیمو ول کنم!کسی نیست باد منو بزنه درد اینم قابل تحمله از خیلی دردای دیگه قابل تحمل تره! چقدر نا مفهوم حرف میزد . بیخیال عمق کلامش شدم و گفتم:بیا بریم من میرسونمت ـ:نه نمیخواد! خیلی زحمتت دادم! کیه که تو این دوره زمونه یه ادم غریبه رو اینجوری راه بده تو خونش بدون هیچ چشم داشتی زخم واسش بخیه بزنه و جای خواب بهش بده؟ از کجا معلوم شاید دزد بود روش باز میشد .خوبم که اینجا رو دید زده بودم شبونه میریختن تو خونه منو میکشتن و خونه رو خالی میکردن! گفتم:اگه حالت اینجوری نبود عمرا راهت میدادم! سرشو تکون داد و گفت:میدونم! به هر حال ممنون از حمام رفت بیرون رفتم دنبالشو گفتم:گفتم میرسونمت ایستاد سر جاشو گفت:تا حالا کسی رو حرفت حرف نزده نه؟ سرمو به علامت منفی تکون دادم و در حالی که میرفتم سمت اتاقم گفتم:صبر کن لباسامو عوض کنم خنده ای کرد و گفت:از اخلاقت معلومه! مغرور و از خود راضی چه ادم رکی بود کی میتونه صاف صاف وایسه بگه هی یارو تو مغروری بر عکس همیشه که تا یه چیزی بهم میگفتن سریع پاچشونو میگرفتم اینبار اصلا به دل نگرفتم یه شلوار کتون با لباس بافت توسی تنم کردم کتمو برداشتم و از اتاق اومدم بیرون دیدم تکیه داده به دیوار و شکمشو گرفته گفتم:خوبی؟ تا منو دید دوباره صاف واستاد. یه تای ابرومو دادم بالا و با خودم گفتم:چه محکم با هم واردحیاط شدیم نگاهشو دور حیاط چرخوند و گفت:خونه خوشگلی داریا درو بستمو گفتم:قابل نداره ماشین تو پارکینگ بود رفتم سمت ماشین به دختره گفتم:میتونی بیرون وایسی تا ماشینو از پارک در بیارم؟ سرشو به علامت مثبت تکون داد و از در رفت بیرون خدا رو شکر پنجریشو هم گرفته بود ماشینو بردم تو کوچه دیدم دختره رفت سمت در سرمو از پنجره بیرون اوردم و گفتم:چی کار میکنی؟ ـ:برم درو ببندم خندیدم و گفتم:اتوماتیکه یه نگاه کرد به در که داشت بسته میشد لبخندی زد و اومد سمت ماشین و گفت:موتورم چی؟ من:سوار شو میدم برات میارنش رو صندلی جلو نشست گفت:ماشینت چیه؟ من:هیوندا کوپه ـ:هیوندا چی چی؟ من:همون هیوندا ـ:هان! میگما من:چی میگی؟ یه نگاه به ماشین کرد و گفت:میگم خوشگله خندیدم و گفتم:ادرستو بده داشت ادرس میداد کم کم از شهر دور شدیم! دروغ چرا ترسیده بودم اگه بیرون شهر یه گله بشن بریزن رو سرم چی؟ همون طور با احتیاط هر جایی میگفت میرفتم بالاخره پشت یه سری ساختمون مسکونی که در حال ساخت بود گفت:همینجاس یه نگاه به دورو بر کردم جز منطقه ای که ساخت و ساز میکردن بقیش زمین خاکی بود گفتم:خونت اینجاس؟ به تپه خاکی که سمت چپ بود اشاره کرد و گفت اونجاس من:بیام باهات؟ شونه هاشو انداخت بالا و گفت:میخوای بیای بیا هر دوتامون از ماشین پیاده شدیم اون جلو میرفت منم اروم اروم پشتش یه نگاه به کارگرایی که تو ساختمونا بودن کردم! اگه بخواد بلایی سرم بیاره داد میزنم میان کمکم! جلو رفتیم پشت تپه ایستاد و گفت:رسیدیم! به لونه موش من خوش امدید! همچین با غرور میگفت که خندم گرفت!رفتم جلو تر چیزی که میدیدمو باور نمیکردم! با یه اتاقک اهنی کوچیک رو به روم بود دورشو با پلاستیکو چوب پوشونده بودن! رفت جلو یه گوشه پلاستیکو داد بالا و گفت:ببخشید دیگه با خونه شما خیلی فرق داره! یه سرک کشیدم توش رو زمین هم با پلاستیک فرش شده بود یه حصیر درب و داغون هم رو زمین بود یه طرف یه تشک و پتوی قدیمی گذاشته بود و یه پیکنیک کوچیک ظرفاشو چیده بود کنار پیکنیکش اون طرفشم یه سبد لباس بود! اتاقکه به اندازش به زور به سه در چهار میرسید! یه نگاه بهش کردم ایستاده بود وسط اتاق و لبخند میزد! ناخوداگاه اشک تو چشمام جمع شد. انتظار چنین چیزی رو نداشتم!بدون هیچ حرفی با عصبانیت رفتم بیرون و به سمت ماشینم رفتم! همون طور که پشت سرم می اومد گفت:به خدا همه چی اینجا تمیزه! دلم میخواست همون وسط زار بزنم!جوابشو ندادم! ایستاد و گفت:باشه هر جور خودت راحتی!ممنون بابت پانسمان! منتظر بود جوابشو بشم!ولی من هیچی نگفتم یه کلمه حرف میزدم به هق هق می افتادم!سوار ماشین شدم و دوباره نگاهش کردم یه دستشو تو بغل گرفته بودو با لبخند برام دست تکون میداد! دلم میخواست هر چه زود تر از اونجا دور شدم ماشینو روشن کردمو با اخرین سرعتم حرکت کردم. از اونجا یه راست رفتم بیمارستان تمام روز کلافه بودم خدا رو شکر زیاد مریض نداشتم!فکرم مشغول دختره بود. یعنی واقعا اونجا زندگی میکرد؟اصلا اونجا میشد زندگی کرد؟اگه زخمش عفونت کنه چی؟راهش از شهر دور بود اون طرفا هم کسی نبود!باید به یه بهونه ای میرفتم اونجا!تا شب تو مطب ارومو قرار نداشتم تا ساعت 9 و نیم مریض داشتم قرارای بعد از ساعت 8 رو کنسل کردم و به سمت خونه راه افتادم رسیدم خونه مش رحیمو صدا زدم و گفتم موتورو بیاره تا سر اتوبانی که داشتن ساختمون سازی میکردن . خودمم رفتم دو پرس جلو کباب گرفتم تا برم اونجا! نزدیک تپه ای که صبح نشونم داده بود پارک کردم رفتم از مش رحیم موتورو گرفتم و بهش پول دادم تا برگرده! موتورو بردم بالا .یه نور ضعیفی از تو اتاقک سوسو میزد! اروم رفتم دمش و پلاستیک کلفت رو کنار زدم صدای دختره رو بدون این که ببینمش شنیدنم:سلام! سرمو بردم تو تشکشو پهن کرده بود و نشسته بود روش پتوشو انداخته بود رو پاهاش و داشت بافتنی میکرد با دی دنش لبخندی زدم و گفتم:سلام! خواست از جاش بلند شه سریع رفتم بالا سرشو گفتم:زخمت چطوره؟

**********

پایان

زیاد دادم.بای