p4زندگی راز آلود من

Zainab · 04:25 1400/02/04

خوب،خوب چه خبرا خوفین؟؟؟من که نه

شرمنده افسردگی گرفته بودم😔😔تیز هوشان و دغدغه های دیگه هعییییی بگذریم برین ادامه

راستی تا یادم نرفته یه سوپرایز دارم برای اونایی که نظر میدن از پست به بعد اجراش می کنم،اثتثنا شاید پارت بعدو الان دادم

 

مرینت

تیکی بهوش اومد و ازش معذرت خواهی کردم و ماکارون دادم بهش و تبدیل شدم 

مرینت:تیکی خال ها روشن(اینکه جمله اصلی رو نمی گم به خاطر اینکه بهتر متوجه بشید بی سوادم خودتونید●°●)همونجوری که ویز گفته بود رفتم بالای برج ایفل دیدم کتم اومد

گفتم:سلام تو اینجا چی کار می کنی؟

کت:سلام بانوی من ویز بهم گفت بیام می خواست یه چیزی بگه

لیدی:آها 

دیدم ویز اومد سلام کردیم بهش 

ویز:سلام به شما،می خواستم راجبه اتفاق دیروز بگم هر 100 سال یه بار ماه طوری قرار می گیره که تا یه هفته نور خیلی قوی داره و کوامی ها این قدرت رو نمی تونن تحمل کنن و اگه عصبانی بشن از هوش میرن و من اومده بودم همین رو بهتون هشدار بدم که با کوامی تون خوب باشید

لیدی:آها

کت:باشه ویز

لیدی:شب بخیر کت ما دیگه باید بریم،بای

کت:شب بخیر بانوی من شب بخیر ویز،بای

رفتم خونه و به حالت عادی دراومدم 

_شب بخیر تیکی

تیکی:شب بخیر مرینت

آدرین 

به حالت عادی در اومدم 

_شب بخیر بلک

بلک:شب بخیر آدرین،شب بخیر کممبر(😂😂😂😐💔)

واسه بعدی، پارت 5 نه ها پارت 6 منظورمه 10 کامنت و 5 لایک