پارت 4 عشق بر مروره زمان

amily amily amily · 1400/02/05 12:28 · خواندن 6 دقیقه

بزن ادامه

سلام دوستان من نمیتونم دختر زجر دیده ی من پارت بدم از عشق بر مروره زمان همین رو هم بزور نوشتم.ببخشید خدافظ

«پارت 4»

ولی دیگه نه، دیگه نمیتونم ساکت بمونم، چشام پر از آب شده بود چرا همچین می کنه!؟ اگه هویت واقعیم این رو بفهمه که دیگه نمیشه جلوی طعنه ها شو گرفت نگام به قالب کره ای که روی میز بود افتاد. از بشقاب جداش کردم و تو دستم فشردمش نرم شده بود تو دستم به راحتی له شد. دست دیگم رو هم جلو بردم و با هر دو دست مشغول ورز دادن شدم حرص همه ی وجودم رو گرفته بود اگه خودم رو خالی نمیکردم یه بلایی سرم میومد کف دستام از کره پوشیده شده بود به سمت ادرین که با چشمای گرد به دستام نگاه میکرد چرخیدم نگاهش از دستام به چشمای پر آبم کشیده شد نگارش بین چشام دو دو میزد و ابروشو بالا پریده بود، پوزخندی زدم و دستم رو به سمت موهاش بردم و تو موهاش به بازی در آوردم در ۵ثانیه همه موهاشو آغشته به کره کردم موهاش به سرش چسبیده بود ولی او شکه شده هیچ حرکتی نمی کرد هنوز خیره به چشام بود دلم راضی نشد دستم را به سمت صورتش بردم و باقیمانده کره ها رو صورتش کشیدم با صدای هین امیلی خانم صورتم را به سمتش چرخوندم همزمان قطره اشکی هم از چشام چکید از جام بلند شدم ادرین هنوز تو شک بود شایدم از نوازشهام خوشش اومده و منتظر ادامش بدم!!!! کم کم از شوک بیرون اومد و دستشو به سمت سرش برد و موهاش رو لمس کرد یک بار صورتش از خشم قرمز شد با دادی که کشید ته دلم خنک شد ـ ایـــــــــــــن چه کاری بوووود! میون اشکام مستانه خندیدم که به سمتم هجوم آورد پا تندکردم و بعد طرف پله ها دویدم و زودتر از او خودم را به اتاقم رساندم و در را قفل کردم لگد های محکمش به پشت در روانم را شادتر کرد وارد دستشویی توی اتاقم شدم و دستام رو شستم و مشغول تعویض لباس هام شدم دیگر نیازی به جیغ زدن نداشتم سبک شده بودم به قدری که می تونستم پرواز کنم روی تخت دراز کشیدم چند دقیقه میشد که صدای در زدن قطع شده بود نفس عمیقی کشیدم و خواب ناتمام دیشبم را ادامه دادم

. *ادرین*

بعد از چند بار شامپو زدن به موهام چربی ها از سر و صورتم پاک شد دختره خل میدونم چیکارش کنم موقعی که وارد اتاق شد شالش از سرش سر خورد و به زمین افتاد با فکر قشنگی که به ذهنم رسید از لگد زدن به در دست کشیدم وشالش رو برداشتم نینو و مامان با چشمای گرد نگام میکردند ولی ته نگاهشون یه خوشحالی بود که درکش نمی کردم یعنی به خاطر اینکه این بلا رو سرم آورد خوشحالن؟ حوله ای دور کمرم بستم و از حمام خارج شدم جلوی آینه ایستادم و موهام رو خشک کردم باورم نمیشد موهام به طرز عجیبی براق شده بود که فکر کنم از خواص کره بود خندم گرفت چه آب رسانی شدن موهام! ولی حالی ازش بگیرم که دیگه از این فکرا به سرش نزنه. به یاد چشماش افتادم و دوباره قلبم تکونی خورد چه خوشگل بودن، دست خودم نبود، نمی تونستم چشم از چشاش بردارم، اگه کره مالم نکرده بود شاید تا شب بهش زل میزدم اه من چی میگم اون یه دختر فراریه که به خاطر خودش به پدر و مادرش پشت کرده، ولی نه اونم مثل منه که نمیخواد زیر بار ازدواج زور بره، سرم رو تکونی دادم و یه نگاه دیگه به موهای خوشگلم کردم. لباس رسمیم رو پوشیدم و شال نوژا را از روی میز برداشتم، در اتاق را باز کردم و خارج شدم از پله ها پایین رفتنم و مسیر خروجی ویلا را پیش گرفتم

***

چشام رو باز کردم و در کمال تعجب خمیازه ای کشیدم، وا اینقد که من خوابیدم، بازم خمیازه؟ نگاهی به ساعت کردم دوازده بود، صدایی از بیرون نمیاومد، حوصله عوض کردن لباس نداشتم با همون تاپ شلوارک از اتاق خارج شدم هیچ کس تو حال نبود، تعجبی نداشت مردا رفتن سر کار ، ولی امیلی جون کجاست؟ وارد آشپزخونه شدم و از یخچال سیبی برداشتم و در حالی که گاز میزدم از ویلا خارج شدم و به باغ پشت ویلا رفتنم، با دیدن درختای بلند و استخر آب نیشام شل شد وسط درختا رو چمنها نشستم و یه گاز دیگه به سیبم زدم و از هوای بهاری لذت بردم صدای نفس کشیدنی بلند از پشت سرم توجهم رو جلب کرد، با اینکه ترسیده بودم ولی به آرومی چرخیدم و پشت سرم رو نگاه کردم، از چیزی که دیدم قلبم ایست کرد...... سگ..... یه سگ گنده ی گرگ نما، قیافه ی وحشت ناکی داشت، آب دهنم رو به سختی قورت دادم، جرئت تکون خوردن نداشتم چرا شال من گردنشه؟! سرش رو کج کرده بود و زبونش رو بیرون انداخته بود، همچین عاشقونه بهم نگاه میکرد که ترسیده به خودم نگاهی کردم... با دیدن بدنم که حالا مطمعن شدم یه سگ ماده نیستم نفس راحتی کشیدم، ولی چرا نمیره؟ برو گم شو دیگه! با قدمی که به سمتم برداشت ترسیده جیغی کشیدم و سیبم رو به طرفش پرت کردم، همزمان از جام بلند شدم و شروع به دویدن کردم... ـ جیـــــــــــــــــغ ولم کن سگ زشت! ـ یکی کمک کنه کسی تو این خراب شده نیست!؟ ولی هیچ جوابی نشنیدم پام به چمنها گیر کرد و خوردم زمین سریع برگشتم که با سگ فیس تو فیس شدم یه جوری نگام میکرد انگار میخواد ببوستم یهو شروع به لیسیدن صورتم کرد حالم داشت بهم می خورد هرچی دست و پا میزدم کنار نمیرفت صورتم را حسابی لیس زد نزدیک   بود بالا بیارم صورتم رو ول کرد و شروع به لیس زدن بازوهام کرد آب دهنش روی صورتم پخش شده بود و جرات باز کردن دهانم را نداشتم میترسیدم آب دهنش وارد دهنم بشه اون وقت تا یک ماه عق می زدم چشام به استخر افتاد روزنههایی از امید توی دلم روشن شد آروم شالم رو از گردنش باز کردم و تو یه حرکت سریع به فاصله ای دور از خودم پرت کردم منو ول کرد به سمت شالم دوید مثل اینکه خیلی دوسش داشت از فرصت استفاده کردم و پریدم تو استخر آبش سرد بود برای یه لحظه نفسم رفت،ولی مهم نبود به جون صورتم افتادم خوب که شستمش تازه تونستم نفس راحتی بکشم ولی باید برم یه دوش اساسی بگیرم به دوروبرم نگاه کردم شالم را به دهن گرفته بود و مظلوم نگام میکرد دلم به حالش سوخت از رفتارش معلوم بود سگ بیآزاریه از استخر بیرون اومدم لرزی کردم حسابی سردم شده بود موهام رو از صورتم کنار زدم و آروم آروم به طرف سگ حرکت کردم دودل بودم میترسیدم باز هم بخواد لیسم بزن ولی خیلی مظلوم شال رو جلوی پام گذاشت شال رو از زمین برداشتم و دور گردنش بستم لبخندی بهش زدم حدس اینکه کی این کارو کرده و سگه متعلق به کیه کار سختی نبود ــ میدونی تو از صاحب خوشگلتری! دهن سگ باز شد و زبونش افتاد بیرون او مای خاک نکنه فهمید چی گفتم؟! یعنی بازم میخواد لیسم بزن از جام بلند شدم و قدمی عقب گذاشتم که یه قدم جلو اومد. ــ نه..... نه.... همونجا وایسا! باشه پسر خوب! ولی حرکتش رو تند تر کرد اه لعنتی دوباره شروع به دویدن کردم خودم رو به درختی رسوندم و سعی کردم بالا برم ولی مگه میشد آخه چطور از یه درخت صاف و صیقل میشه بالا رفت!!!! کمی خودم را بالا کشیدم سگ زبونش رو درآورد و به پاهام کشید لرزی کردم و خودم را کمی بالاتر کشیدم این بار زبونش به کف پاهام خورد به شدت خندم گرفت طوری که دستامو از درخت باز شد و افتادم زمین ــ آخ کوهانم... خدا ازت نگذره ادرین

*******

پایان