پارت 17 عشق سره غرور و لجبازی

amily amily amily · 1400/02/06 11:18 · خواندن 2 دقیقه

سلام عزیزانننننن اسم داستان تغییر کرد به:دختر عموی شیطون و پسر عموی مغرور
مدانم کمه ولی ببخشید حالم بده
بزن ادامه

اینم پوستره جدیده خودمم درستش کردما

 

«پارت 17» ارم غرغر میکردم - ای خدا ازت نگزره استاد خدا ازت نگذره که من بدم میاد از این چیزایه چندش اه اه غول بیابونیه هرکوله گلابی چیششش ...اما خداییش سیکس پکای خوبی داشت....نه بابا چندش بود و مزخرف اه اه اون کجاش خوشگله....ای خدا ولی دروغ که نمیشه گفت.... با دیدنه استاد تویه چارچوب درهینی کردم.... استاد: من غول بیابونی و هرکول و گلابی ام؟ جوابی ندادم یکم نگام کرد بعد سری تاسف تکون داد و گفت:خود درگیری مزمن داری خودتو به تیمارستان نشون بده بعدم رفت....چند دیقه طول کشید تا حرفشو تجزیه تحلیل کنم....از مغزم دود بلند میشد اروم گفتم:اون به من گفت دیوونه جیغ زدم:دیوونه خودتییییییییییییییییییی افتادم دنبالش پریدم روش یقشو گرفتم:دیوونه خودتی استاد:ول کن - نمیکنم موهامو گرفت و کشید - اییییی...ول کن استاد:تو ول کن تا منم ول کنم اخ اخ اگه بحثه موهای خوشگله نازنینم نبود الان تکه تکه موهاشو میکندم...3....2....1 با هم ول کردیم بلند شدم و خودمو تکون دادم...دستشو دراز کرد که بلندش کنم منم برو بابایی گفتم رفتم توخونه....حوصله ی این جنابه عتیقه رو نداشتم برای همین رفتم تا کیفمو بردارم و برم....

********

پایان

میدونم کمه ولی حالم بده.بای